به فردای تو می آیم
در درگاه آب و گل
که مرهمی دیگرگون می گذارد
بر شقیقه ی زخم هام
از پنجره دریا را می بینم
از پنجره
دریا را می پایم
که در انتظاری خاموش
کشتی کاغذیم را
بی لنگر
به جانبی دیگر می برد
قصد آتش و تندر دارم
در کوبش مدام با د
به فردای تو می آیم
۲
به فردای تو
پله پله آوا ت را در سکوت می آزمودم
وقتی که چشم هام
حس شنیدن می شد
دور که می شدی نزدیک تر آمده بودی
در دسترس پگاه
و آوات در سکوت
پله پله در من فرو می ریخت
پله پله در من فرو می ریخت
دست هام در تو می آسود
در دست هام می سوختم
۳
در فکر راه بودم
که پیش از رفتن با من می رفت
و فکر راه
سرشار راه می آمد.
در فکرهام
به فردای تو می آمدم
۵ می ۱۱
No comments:
Post a Comment