در ساعت ۶ عصر ۲۲ می ۲۰۱۲ مردی در حوالی دریا تنها مانده است که جزیره یی خاموش را می نگرد و زیتون زاران و باغ فندق را ...آنگاه قایقی خالی به سوی او می آید تا سفری دور و دراز را آغاز کنند و منظر آنان توفانی است .
کسی دست باران را می گیرد تا به دریا بسپارد .در عصر های خاکستری باغدر راه قدم بر می دارد
.تندیس زن مفرغی پنهان شده است و نویسنده ی بزرگ دارد آخرین داستانش راکنار میدان می نویسد .
مرا تا کجا می برید ای ابرهای پریشان
مرا تا کجای تشویش می برید؟
دسته گلی را که از رزهای سپید برایت درست کردم توی باغچه چیدم و آمدم تا با تو پرواز کنم
یک شقایق سرخ بر گیسوانت می نشانم
۲۹ می
.
صورتی و ارغوان سبز و ارغوان
سرخ و آبی و ارغوان
روبان ها ما را به سفر می برند
روبان ها ما را غمین از سفر باز می آورند
صورتی و ارغوان
سبز و ارغوان
سرخ و آبی و ارغوان
و کتابهای تو روی میز
و روزنامه ها و خانه ی خالی
۳۰ می
.
از پنجره نمی خواهم بیرون را بنگرم
پنجره را می بندم
تنها آوای بال می وزد در با د
بی قصد باز گشت
۳۰ می .
...
No comments:
Post a Comment