شاپور بنیادSHAPUR BONYAD
A*SH*N*A
۱۳۲۶-۱۳۷۸
شاپور بنیاد بر خلاف بیشتر شاعران بنام معاصر, در معرفی همگنان و همراهانش با نشر اشعار و نقد آن می کوشد و این سر مشق خوبی برای جوانان و نوجوانان شعر امروز می تواند باشد که تنها به کار های خود محدود نما نند .از کارهای عمومی شاعر می توان به جنگ شعر و قصه ,حلقه نیلوفری و گزینه شعر بیژن جلالی اشاره داشت
کتاب ها
کتاب ها
- ۱۳۴۹ - خطبهای در هجرت و چند شعر دیگر
- ۱۳۵۲,چند شعر در وادی کتاب عشق و چشم - کتاب نمونه ,
- ۱۳۶۹ - مرگ - تابلو، انتشارات نوید شیراز
- ۱۳۷۶ - قصیدهٔ آهو، انتشارات نوید شیراز
- ۱۳۸۰ - قطعات، انتشارات نیم نگاه
- ۱۳۸۵ - سوئیت ایرانی و سونات نیلوفر، انتشارات نوید شیراز
- ۱۳۸۵ - از مرجان و اریدیس، انتشارات نوید شیراز
---
حکایت ماه در حیاط ما
:
دیگر از ماه بگویم
ماهی که میوهٔ مشترک درختهای حیاط ما بود
ماهی که پدرم سحرها میشستش
و باز در آسمان رهایش میکرد
و ماه
از وقار
نسیم تبسمی
نصیب میبرد
و ستارههای شیدا را
در امتداد نارنجها پرتاب میکرد
شاید
ماه
اینجا
سرنوشت خویش را جستجو میکرد
گاهی که با سبزهای حیاط گفتگو میکرد
ماهی که میوهٔ مشترک درختهای حیاط ما بود
ماهی که پدرم سحرها میشستش
و باز در آسمان رهایش میکرد
و ماه
از وقار
نسیم تبسمی
نصیب میبرد
و ستارههای شیدا را
در امتداد نارنجها پرتاب میکرد
شاید
ماه
اینجا
سرنوشت خویش را جستجو میکرد
گاهی که با سبزهای حیاط گفتگو میکرد
۱
اکنون که در صفت گل نشستهایم
چه میخواستی جز این ترنم جاوید
چه میخواستی جز این آستانهی متروک
چه میخواستی جز این دانش عتیق
جز آتشی که بر مرگ ما
برافروزی
چه میخواستی
۲
نگاه کودکان ما کجاست
وقتی که چشمهاشان
شب است
و جهان جز جرقههای تهی نیست
و عروسکهای بیمار
بر
تاب بلند سرو
در آسمانی سرخ شعلهورند
کودکان ما کجا پنهان میشوند
وقتی که بازیشان را
هیولای آتش
تسخیر میکند
۳
از کجا آمده بودم که اشکهای تو در چشمهای من بود
و واژههای دریا را
بر برجهای تعویذ
نمنم مینوشتم
و در چشمهای تو
گم- راه
میرفتم
وقتی برای سلام
فقط دو ستاره داشتم و یک آه
از کجا آمده بودم به باروی تذهیب
با اشکهای تو
در چشمهای من
---
فقط
ترانهي بي پرواي غائبان
حسرت حضور ما را ميخواند
و ما
طفلان ناگهان
طفيلان زمين
جز آواز غائبان
آوازي نداريم
***
ترانهي بي پرواي غائبان
حسرت حضور ما را ميخواند
و ما
طفلان ناگهان
طفيلان زمين
جز آواز غائبان
آوازي نداريم
***
و از قرار
ما
نميدانستيم
نميدانستيم كه سرو ميگذرد
و راه
در توبهتوي عشق
ميماند
و تصوير كبوتري در شيشه ميافتد
كه از رازهاي جهان
.باز ميآيد
مرگ
از قرار
پارهسنگي بود
و ما
.نميدانستيم
***
آسمان مثل مرگ میبارید
وقتی خیالهای جهان
رفتار پنهان ما را
از دایرهی آب برمیگرفت
آسمان مثل مرگ میبارید
وقتی آفتابی بیگانه
از آبهای رفته
میگذشت
و هالهی ترس
آبی میشد
***
میدانستم که وقت فرا خواهد رسید
و پیچکها و ثانیهها
مکث خواهند کرد
ودر سکوت فقط
موجی خواهد آمد
که گریهی شما را
زیرآسمان بنفش خواهد شناخت
می دانستم
آنگاه که آتش و صاعقه
مکث میکنند
وقت
.فرا خواهد رسید
ازکتاب : قصیده آهو
شاپور بنیاد
No comments:
Post a Comment