آمدم من آمدم من
به جهان آب و گل آمدم تمام
به جان عشق از بهر عشق دانه و دام
که عزم سفرستم ز روم تا سوی شام
ا مدم من آمدم من
که بر جام تو دم ریزم
نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز
نه آن شراب ازل را شدست جسمم جام
آمدم من آمدم من
که جان تو باشم در دم
بیار با ده که خالی ست وطن
که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام
به جهان آب و گل آمدم تمام
آمدم من آمدم من
No comments:
Post a Comment