خموشانه ،از شعر های ١٣٥٥-١٣٥٩ فرامرز سلیمانی
موج، تهران ١٣٦٠
توکانیستانی ۱۸-۱۹ ساله بود که این طرح را برای کتاب خموشانه کشید.آن زمان خطهای توکا هنوز ساده تر بود اما انرژی و گویایی امروزین را می شد درآن حس کرد و همچنین است بند و اسارت بیانی را که درمهاجرت هم هنوزهمراه دست وپا و بینش هنرمندانه اش به چشم می خورد.او اگر چه چشم درشتی را بانکاهی خیره و زل درپیش روی ما افکنده اما چشمان قهرمان دربندش را پشت میله یی افقی و فرسوده ، خموشانه پنهان داشته است. چهره ی پنهان قهرمان ،عجیب به منوچهرنیستانی شاعر،پدر توکا، می ماند که ناخودآگاه و ذهنیت آفرینشگرطراح را به عنوان یک قربانی مظالم اجتماعی ، به خود مشغول داشته است. او در عین حال به زبان یک دوران عنایت دارد و به زبان آن دوران دهان می گشاید.زبان گشودنی که در متن و زمینه ی کارهای امروزین او تداوم دارد یا که تجربه ی فرهنگی و اجتماعی همیشگی ماهمه ا ست.همچنان که مولوی هم گفته است: خموش گشتم و بگریختم ز خود صدبار \ کشان کشان تو مراسوی گفت می آری..
و این نه تنها سر آغاز خموشانه ی توکا و من ، بل دیباچه تمام شعر و هنر و تاریخ و فرهنگ ماست.افزون براین ها بهانه ی این یادداشت بر کار توکای جوان، یادآوری این نکته است که ما تاچه حدو اندازه وامدار هنرمندانی از این دست هستیم. با درود و سپاس !
ف.س.
No comments:
Post a Comment