Friday, September 7, 2012

ناپیدایی ی ناباور دوست - ۵


از چمن مندیدنی 
که می گزد لب مرطوب 
هم رخنه ی مژه  گانی در بنگر چشم 
گردابگان خوی پنهان خفیه ها 
که ابران تابستانی 
بر دست خیس می نهند
چنین که خوی او در من 
شکوفه ی فراهم و 
دریده ی پیراهن است 
شعر : دن خوانی 
هفتگل ، خرداد  ٨١
بر خلاف برخی که در تبدیل شطحیات و سطحیات  کوشیدند ، سیروس رادمنش وسوسه ی نوشتن را به وسواس پنهان داشتن و پنهان بودن در آمیخت و کارهایش را در دست اغیار نپراکند  و به همین سبب شعر او مورد نقد و نظر چندان  قرار نگرفت و تنها در جمع دوستان مسجد سلیمان و اهواز و گرگان و در مجموعه ی موج ناب بدان پرداخت،  و آتشی که از آغاز از محدوده ی انحصاری برخوردهای تنگ نظرانه در محیط های ادبی سر خورده بود و به دنبال یاران تازه می گشت به حلقه ی جوانان موج ناب پناه آورد و با آنها دمخور شد و در تاثیر و تاثر ها بالید
و آتشی شعر موج ناب را اینگونه تعریف کرد:
ظرفیت های تازه ی واژه و کارایی آن در بیانی القایی تا حد لمس و  زندگی تازه ی اشیا ...و تلفیق با واژه
-از دوره تماشا ،تهران  ١٣٥٦
آتشی با هنر تماشا و نگاه به مثابه سکوی پرش و پرتاب و پرواز آغازین تاکید می گذارد ...
"پرش برای قاپیدن کلامی که پرتاب  شده و به پرواز آمده تا تو را در چشم به پرواز آورد "
-از گفت و گو های من و آتشی ،بوشهر ١٣٦٧-
هرمز علیپور
  در نشستی با من و م.بابک و ملک ابراهیم امیری در اهواز به تاریخ شهریور ١٣٦٨،شعر ناب را بدین گونه آورده:
"شعر ناب جنگل مه  آلودی است که باید نگاهش کنی و حیرت کنی "
این نگاه و کلام را فیروزه میزانی همراه زیستن و اندیشیدن به کار شعر  و شعر ناب می گیرد ولی در اساس شعر را در خدمات فرم مطلق نمی داند
-از دوره گردون، تهران ١٣٦٩-
سیروس رادمنش ، شعر موج ناب را نا مترقبه گی و سر ریز شدن با کلام می داند در تصویر ها و حرکت آن که وامدار موسیقی و حسامزی پسا سبک هندی ونیز  فرهنگ بومی بختیاری اما گزاره ای همگانی و عمومی است و حالا که او از بحث هامان مانده است و از چاپ حرف هایش هم سر باز زده است من در این جا کمی بیشتر به او می پردازم .برخورد با زبان به زعم رادمنش فراتر از زبان مصنوع شعر حجم و شعر زبان و گفتار و از این قبیل در خارج  و فر آورده های وطنی آنست .در نشستی با من و مجید فروتن در فارسان چهار محال بختیاری بود که سیروس شعر را فقط زبان می خواند و مجید آن را کلام مخیل می دانست و من شعر را تصویر به ایجاز می شناختم و سیروس می گفت خانم دالووی ویرجینیا ولف تمام کلام مخیل است اما شعر نیست در حالی که من آن را شعر می دانستم .
در یک بحث نظری دیگر سیروس معتقد بود که زبان برای او عامل حس شده یی است و با فرم تفاوت هایی دارد .اگر از مفهوم بگذریم،به نفع فرم در فرمالیزم خواهیم بود اما زبان وحدت ارگانیک میان فرم و محتوا را بر قرار می کند .همین  طور وقتی می گوییم زبان شاعر ،شبیه زبان آتشی است که یعنی خیال و اندیشه و در واقع همه چیز شاعر به اصل می ماند و بعد آتشی دوم و سوم و چهارم شده است ،در موقعیت زبانی دیگر ...
زبان کارکردی جادویی دارد که روی همه ی عوامل دیگر شعر اثر می گذارد .جادوی نام در واقع پنهان نگهداشتن نام است که مرگ از آن بهراسد و این در تمام فرهنگ ها آمده است .من البته این را در برابر سیروس عنوان می کردم که اگر عنصر زبان را اهمیت بیش از اندازه بدهیم و برجسته اش کنیم در واقع خیال با عناصر دیگر شعر را انکار می کنیم و به فرما لیزم زبان گرفتار می آییم .
در سفری دیگر که سیروس رادمنش در وانان بختیاری ،داشت با بومی ها رقص چوپی می کرد من فکر می کردم که رقص هم مثل شعر و به ویژه شعر ناب یک فرم اساسی و آیینی در بیان هنری انسان است که با موسیقی در می آمیزد تا آمیخته یی از توازن و هماهنگی فریاد ها را در خاموشی  بی پایان  انسان اعلام کند
برداشت رادمنش از سمفونی و موسیقی کلاسیک و بلوز معاصر به آبعاد موسیقی کیمیا گرانه و فضای وهم آلود پینک فلوید نزدیک تر می شود تا حماسه های چایکوسکی یا رومانس  راخمانیف،یا موسیقی دنیای نو ی دورژاک شاعر. سایه ها و رنگ ها و روشنا بر دیوار زمان می رقصد و قصد خاموشی ندارد اما که آرامشی در طریقت باطننی می گیرد و در تنهایی و انزوا با خود و، اگوی ego
شاعر می با لد .مثل شعرهای نوشتااول و به ویژه در شعر اول صفحه ١٢ -عطر ها - که برداشتی تصویری و نه ادراکی را با تصویری وهم آلود و روان گردان در می آمیزد .
در پایان آن سفر بود که من شعر بالا بلند چهار محال را برای او خواندم و جلوی  خانه های  پولادمبارکه اصفهان همدگررادرآغوش گرفتیم   و هیچ کدام نمی دانستیم که این دیدار آخرمان بود و بعد چند نامه و پیشغام و پیغام و پسغام و دیگر هیچ.
لابد هرچه هست همین است دیگر
سیروس رادمنش گویا از چاپ دفتر شعرش پرهیز داشت.وسوسه ی پیله و پناه همراه مسکن مدام در حلقه ی موج و اجتناب از جمع  های مخالف موجب می شد تا کارهای او از نظاره و نظر همگان به دور ماند و تنها به دور ازهراس مواجهه ،در نظرهای آتشی و جمع یاران موافق محدود شود .دفتر جانب کلمات او گویا مثل نافه ی دیار مصلحی تنها به یادگار در خانه مانده است و اگر به کوچه و کوی و خیابان بیاید می ماند تا خوانشی دیگر
از؛ معماری غریب زیبایی
در شعر سیروس راد منش و موج ناب
واشینگتن ،شهریور ١٣٨٧/٢٠٠٨
بازنگری ١٧ شهریور ١٣٩١/
سپتمبر ٢٠١٢
...
مرگ مدام، حضورمدام شاعراست که جهان را و دشت رازیبا می کند.
این زیبا را این جا شاعربادل و جانی سرشارپذیراشده است.

No comments:

Post a Comment