Tuesday, November 18, 2014

A*SH*N*A:HUTAN NEJAT

o.
2 hrs · 
A*SH*N*A
آشنا: آرشيو شعر نو ايران
شعر هوتن نحات از مجله تماشا
وقتى كه در دهه ى ٥٠ منوچهر آتشى دبير صفحه ى شعر بود
هوتن نجات
(با شعرهاي سال1345)
در معرفي و مقدمه ي فيروز ناجي
-----------------منبع: مجله تماشا، به سردبيري منوچهر آتشي، دهه ي 50-------------------
‹‹بياد بعد از ظهرهاي آفتاب›› را هوتن نجات موقعي نوشت كه شايد بيش از 16 سال نداشت؛ نوع شعري كه ديگر ادامه نيافت و جا داد به شعرهايي از انواع ديگري (نگاهي بيندازيد به دومين و آخرين مجموعه ي چاپ شده ي شاعر: ‹‹در كنار هم››، 1354) – مي توان حدس زد ، به توصيه ي ذهن هاي بادخورده ي استادمنش هايي كه هميشه در اطراف نورسيدگاني از اين دست يافت مي شوند و از درك ‹‹جواني››ي يك شعر عاجزند.
يگانه پيشنهاد ‹‹به ياد بعدازظهرهاي آفتاب›› همين ‹‹جواني››ست: دست اندازها و لكنت هاي فراوانش را به همين ‹‹جواني››ست كه بايد بخشيد—اين ‹‹جواني›› كه گرانبهاست چرا كه، همواره، نادرتر از استادي و كارداني فاتر ذهنهاي پير بوده است. متأسفانه شاعر به خودش چندان مجال نداد كه خواننده به انتظار بازگشت اين جواني بنشيند و اميدوارِ بلوغ ِ آتي شاعر. اطلاع ما، از چگونگي واقعه، بيش از خواننده نيست: تنها دو سه جمله ي كوتاه، خبر خودكشي شاعر، در صفحه ي دوم روزنامه ي كيهان. هيچ نمي دانيم شعرهاي چاپ ناشده ي شاعر، فعلا، دست كيست، و چه خواهد شد. ‹‹برخورد››ها شعرهايي هستند كه در كتاب اول شاعر (‹‹حواشي مخفي››،1348) آمده اند، منتها نه به اين صورت؛ متن حاضر را كه (نسخه ي بسيار بهتري ست) از اولين شماره ي ‹‹شعر ديگر›› گرفته ايم، چاپ مهرماه 47. ‹‹به ياد بعدازظهرهاي آفتاب›› قبل از زمستان 1345 سروده شده است. فيروز ناجي
(از صفحه ‹‹شعر چارشنبه ها››، مجله تماشا، 1354)
هوتن نجات
برخورد(1)
به پرواز
از كنار چشمه مي گذرم
صياد، اسباب مرگ ماهي را مي چيند
و خون ماهي، آب چشمه را حرام مي كند
بر شاخه هاي درخت، همسالانم
تا پروازي ديگر مانده اند
اما پرواز برگهاست در پاييز
و جرأت ريشه ي برفديده
و ميوه ي رسيده
بانوي خانه مرا دوست مي دارد
و هر روز، سايه ي آشيانه
بر غروب مي افتد.
برخورد(2)
ديوار سپيد خانه
با سايه ي گلداني
در تماشا بود،
و او ايستاد
و پرده آويخت و غرق تماشا شد
خاك درخت، رنگ مي شد
و سايه اش
از دايره ي بافته ي باد
مي گذشت،
و باغ با پرندگان سپيده گرد
خلاصي باغبان بود
دستي در درگاه
پرواز سبك گياه را بيعت مي كرد
و كتاب با ورق آهني
در گل اطراف فضا بود
با گل، پرنده آشناي سپيده ست
و درخت به حال طبيعي ست
وقت گردش ما
با گردش شاخه ها
در آب خورشيد نما
بيناست
و رقص رخوت خاك
اميدواري ي ماست
از ضلع باغ بيرون آييم
و درخت را در جاده بكاريم
تا عابر از دو دلي بيرون آيد
برخورد(3)
از ريگهاي سوزنده
آفتاب عبورم مي داد
و پرم را مي سوخت.
پري كه بر عاشق پوشش بود،
و نماي كاشي را
در شمال سفر مي ديدم
شاخه، درخت را نشان مي داد
وقتي كه باد مي آمد
آواز خويش را مي خوانديم
و گل ياس مي بوييديم
و پرواز مي گرفتيم
دلتنگ از لانه
مشتاق ستاره
و خلوت از احساس بوديم
از پنجره، دوشيزه با شوق آمد
و دانه يي حرام را
به عشوه به ما مي فروخت
و ما پر تازه يي مي داديم
او اوج را متوقف كرد؛
و به درگاه، كشته افتاده،
گوشت عريان،
با مقاومت، پر كوتاهي زد

No comments:

Post a Comment