Wednesday, November 19, 2014

A*SH*N*A:ABBAS MOHEB

قيلوله را
سايه افكنده قامت ِ بلند ِ چنار
موجی بر شانه ی ِ موج
ميجهد ،
آرام
رويای ِ دريا را
ترانه ميخواند ،
جوی
چه دشت ِ قشنگيست
كه نه از سرخ گونی ِ لاله ها ،
تنها
مست ِ شقايقند ،
چشمان ِ شهلا .
مشاقييَش را پاي ميكوبد
يورتمه ميرود
ديوانه وار
ميرقصد ،
اسب .
غباری نيست ،
خوشه های طلايی گندم را
باد ميدهند ،
دورها .
پُرم از خلسه ی تمنا ،
نبودنت را .
ببين ،
به آوند های جان
چه مهربان ميخرامد ،
خيال
برآمدنش را در پنجره های انتظار
به غروب نشسته ،
سپيده .
به كوچه های روز
نديده اَمت ،
باور ِ گمشده
از پرده های ِ شبم ،
نگريز .

عباس
27/آبان/۹۳

No comments:

Post a Comment