Spring winds the March rain clouds feed
Excuse for drinking wine, playing the reed.
Lovers are in full glory, poor me ashamed
Burdened with indigent love, yet I accede.
Shortage of generosity, yet I keep my integrity
Pay with my gown for the wine that I need.
Please say you open up the knot that is in my affairs
Last night till time of dawn, I prayed and plead.
The smiling flower, with a thousand laughs bloomed
As though grace itself had blessed its very seed.
If I rend my shirt in my madness, so what?
Even our good name demands that we be freed.
Who speaks these tales that I tell from your lips?
Who sees your beauty's deceit and misdeed?
If the King seeks not to know of lover's state
Take heed lovers and give up your rest and greed.
Cupid's arrow, Hafiz's heart tore and cleaved
I see his verses, with their wet ink, bleed.
Excuse for drinking wine, playing the reed.
Lovers are in full glory, poor me ashamed
Burdened with indigent love, yet I accede.
Shortage of generosity, yet I keep my integrity
Pay with my gown for the wine that I need.
Please say you open up the knot that is in my affairs
Last night till time of dawn, I prayed and plead.
The smiling flower, with a thousand laughs bloomed
As though grace itself had blessed its very seed.
If I rend my shirt in my madness, so what?
Even our good name demands that we be freed.
Who speaks these tales that I tell from your lips?
Who sees your beauty's deceit and misdeed?
If the King seeks not to know of lover's state
Take heed lovers and give up your rest and greed.
Cupid's arrow, Hafiz's heart tore and cleaved
I see his verses, with their wet ink, bleed.
© Shahriar Shahriari
Los Angeles, Ca
January 31, 2000
Los Angeles, Ca
January 31, 2000
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمـسار کیسـهام
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحـط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گـل از بـهای خرقـه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتـم کاری کـه دوش
مـن هـمیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لـبی و صد هزاران خنده آمد گـل بـه باغ
از کریمی گوییا در گوشـهای بویی شـنید
دامـنی گر چاک شد در عالم رندی چـه باک
جامـهای در نیک نامی نیز میباید درید
این لـطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفـت
وین تـطاول کز سر زلف تو من دیدم کـه دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشـق
گوشـه گیران را ز آسایش طـمـع باید برید
تیر عاشـق کـش ندانم بر دل حافظ کـه زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچـکید
وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمـسار کیسـهام
بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحـط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گـل از بـهای خرقـه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتـم کاری کـه دوش
مـن هـمیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لـبی و صد هزاران خنده آمد گـل بـه باغ
از کریمی گوییا در گوشـهای بویی شـنید
دامـنی گر چاک شد در عالم رندی چـه باک
جامـهای در نیک نامی نیز میباید درید
این لـطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفـت
وین تـطاول کز سر زلف تو من دیدم کـه دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشـق
گوشـه گیران را ز آسایش طـمـع باید برید
تیر عاشـق کـش ندانم بر دل حافظ کـه زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچـکید
No comments:
Post a Comment