«تف به این زندگی پوچ»
گفتوگو با دکتر فرامرز سلیمانی
محمد تنگستانی
تو بی مضایقه خوبی
تو جمع شپره ها را به شبنم سحری
پیاله ها تو از لاله
میهمان کردی
تو بام های گلی را به جادویی هر صبح
طلای خام زدی رنگ زعفران کردی
تو لفظ ها را این لفظ های خاکی را
که سکه اند ولی از رواج افتاده
همه نصر گدایان و عاشقان کردی
غروب بدرقه دنیا ز هر چه خالی بود
تو جمع شپره ها را به شبنم سحری
پیاله ها تو از لاله
میهمان کردی
تو بام های گلی را به جادویی هر صبح
طلای خام زدی رنگ زعفران کردی
تو لفظ ها را این لفظ های خاکی را
که سکه اند ولی از رواج افتاده
همه نصر گدایان و عاشقان کردی
غروب بدرقه دنیا ز هر چه خالی بود
و ماه سیل پیری عسا زنان گفتی
که از زیارت اهل قبور بر می گشت
غروب بدرقه غم بود در برابر من
و شعله های شقایق که در سراسر دشت
تو گریه کردی آرام روی شانه ی من و ماه خسته ی از راه دور بر گشته
به سر کشید لحاف هزار پاره ی ابر
تو گریه کردی و نفرین به آسمان کردی
تو بی مضایقه خوبی
که امر بر سر این کهنه داستان کردی
در آن حصار گیاهی
اگر چه پر گل یاس
چه لحظه های تباهی که بر من و تو گذشت
به رشد ساکت هر ساقه گوش می دادیم
که در حصاری از اجساد بی سر
افتادیم
به چشم های جسد ها نگاه می کردیم
در آن حصار که دیوارش از جسد ها بود
کز آن جهنم در ویل دیگر افتادیم
و این یکی همه خشتش کتاب های قطور
تو بی مضایقه خوبی
تو قلب غمزده ات را ز من نهان کردی
و آن حصار گیاهی بلند و بالنده
به یک اشاره ی پاییز مضمحل گردید
و نیز یک یک اجساد با دمیدن صور
در آن سیاهی از گرد ما پراکندند
حصار کاغذی اما
که قلعه ی جادوست
که پر منازعه ی بی امان ارواح است
هنوز با من و اوست
تو بی مضایقه خوبی که با منی ای دوست
منوچهر نیستانی : دو با مانع , ص ص ۱۵۶ تا ۱۵۹
که از زیارت اهل قبور بر می گشت
غروب بدرقه غم بود در برابر من
و شعله های شقایق که در سراسر دشت
تو گریه کردی آرام روی شانه ی من و ماه خسته ی از راه دور بر گشته
به سر کشید لحاف هزار پاره ی ابر
تو گریه کردی و نفرین به آسمان کردی
تو بی مضایقه خوبی
که امر بر سر این کهنه داستان کردی
در آن حصار گیاهی
اگر چه پر گل یاس
چه لحظه های تباهی که بر من و تو گذشت
به رشد ساکت هر ساقه گوش می دادیم
که در حصاری از اجساد بی سر
افتادیم
به چشم های جسد ها نگاه می کردیم
در آن حصار که دیوارش از جسد ها بود
کز آن جهنم در ویل دیگر افتادیم
و این یکی همه خشتش کتاب های قطور
تو بی مضایقه خوبی
تو قلب غمزده ات را ز من نهان کردی
و آن حصار گیاهی بلند و بالنده
به یک اشاره ی پاییز مضمحل گردید
و نیز یک یک اجساد با دمیدن صور
در آن سیاهی از گرد ما پراکندند
حصار کاغذی اما
که قلعه ی جادوست
که پر منازعه ی بی امان ارواح است
هنوز با من و اوست
تو بی مضایقه خوبی که با منی ای دوست
منوچهر نیستانی : دو با مانع , ص ص ۱۵۶ تا ۱۵۹
فرامرز سلیمانی، شاعر و نویسندهایست که از سالهای دور با شاعران دهه ۱۳۴۰ دمخور و محشور بوده است، چنانکه میتوان گفت بخشی از تاریخ شفاهی ادبیات ایران در آن سالها در منزل او رقم خورده. او با حلقه منوچهر نیستانی، نصرت رحمانی و منوچهر آتشی آمد و شد داشت و میگویند رفیق گرمابه و گلستان نیستانی بوده است. آقای سلیمانی در آمریکا در حال شیمی درمانی است و با وجود بیماری و درد ناشی از شیمی درمانی دعوت مرا به گفتوگو پذیرفت.
این گفتوگو را با چگونگی آشنایی این دو شاعر با هم آغاز کردم.
فرامز سلیمانی پاسخ داد: «من و برادر منوچهر هر دو پزشک بودیم و در یک بیمارستان همکار بودیم و اتفاقاً ایشان هم اهل قلم بود و از این طریق من با منوچهر آشنا شدم و دوستی ما آغاز شد. »
ادامه این گفتو گو را میخوانید:
منوچهر نیستانی شاعری شهرستانی بود که تازه وارد تهران شده بود اما به سرعت به جامعه روشنفکری راه پیدا کرد و سرشناس شد. این اتفاق چگونه افتاد؟
منوچهر نیستانی تسلط بسیار زیادی به ادبیات کهن داشت. او از طریق غزلهای نو و غزلوارههایش و با لحن سیاسی اجتماعی خاص خود توانست در ادبیات دهه چهل جایگاهی برای خود پیدا کند. البته در زمانی که در کرمان زندگی میکرد کتابی با نام «دیروز، خط فاصله» انتشار داده بود و بیان قوی و متکی به ادبیات کلاسیک خود را به جامعه ادبی آن زمان معرفی کرده بود.
اغلب شاعران در آن زمان گرایشهای حزبی داشتند. منوچهر نیستانی آن موقع در چه شرایطی بود و چه سابقه سیاسی داشت؟
نیستانی در آن زمان از هواداران و طرفداران حزب توده به شمار میرفت و پس از انقلاب که فعالیت هنرمندان تودهای از کانون نویسندگان ایران جدا شد و شورای هنرمندان و نویسندگان توده را فعال کردند نیستانی نیز به آنها پیوست. حزب توده آن روزها مانند هزاران حزب چپ در سراسر دنیا ارجحیت را به هنرمندان حزبی خود میداد. حزب توده در ایران هم هنرمند و نویسنده پرورش داده خود را برتر میدانست و در خدمت آنها بود. اما در آن زمان که نیستانی به انجمن هنرمندان و نویسندگان حزب توده رفت و آمد میکرد شعر او کاملاً در جامعه جا افتاده بود و کارنامه کاملی داشت. نیستانی نیازی به پروپوگاندا و یا تبلیغ حزبی نداشت، در واقع ادبیات حزبی در اختیار نیستانی بود تا اینکه نیستانی در اختیار ادبیات حزبی باشد.
نصرت رحمانی و منوچهر نیستانی به یک حلقه ادبی تعلق داشتند. شعر رحمانی را جوانان دوست دارند. اما شعر نیستانی را فراموش کردهاند. علتش چیست؟
علت اینکه در حال حاضر شعر نصرت رحمانی خوب خوانده میشود و کم و بیش نسل جوان با آن ارتباط برقرار کرده، سادگی زبان و روال بیان شاعر است. هرچند که شعر او در زبان، قدرت و استحکام لازم را ندارد اما فضاهای تهران را در شعر سیاهش به خوبی بیان میکند و آن را به زبان قابل لمس امروزی به مخاطب عرضه میدارد. اما زبان منوچهر نیستانی بسیار نزدیک به زبان کهن است و همین باعث شده شعر او خیلی دورتر از خواستهای مخاطب امروزی باشد که بیشتر به سمت سادهنویسی و حتی سادهانگاری میرود و راهی برای عرضه منوچهر نیستانی باقی نمیگذارد. البته او شعر ساده و روان نیز در کارنامه خود دارد.
آیا به نظر شما رویکرد به طنز و توجه به ادبیات کهن از ویژگیهای برجسته شعر منوچهر نیستانی است؟
عنوان «دو با مانع» عنوانی بود که خودش پیش ازرفتناش، برای شعرهای منتشر نشدهاش انتخاب کرده بود که بسیاری از آنها در سال ۱۳۶۷ و هفت سال بعد از فوتش منتشر شد و دارای مشخصههای خاصی بودند:
قالب اکثر شعرها کلاسیک است و بسیار نزدیک است به پیشزمینههایی که شاعر در آن زمان به آن وابستگی دارد و برجستهترین کارهای او را در غزلها و غزلوارها به وجود میآورد. غزل او غزلی است که محملی برای نوشتههای عاشقانهها و دغدغههای اجتماعی او به شمار میرود. غزلی که بیتها را میشکند و پارههای وزن را بیشتر از حد مجاز تکرار میکند. اما غالباً از سبک سنتی که با آن آشنایی دارد پا را فراتر نمیگذارد. سالهای زیادی شاعرانی مانند منوچهر آتشی، هوشتگ ابتهاج و برخی دیگر از شاعران غزل اجتماعی میگفتند. در بین آنها منوچهر نیستانی شاخص است.
طنز چه سهمی داشته در شاخص شدن غزلیات نیستانی؟
طنز نیستانی گزنده و گریزناپذیر و تلخ است. ادعانامهای پر از طنز و تفی به صورت زندگی پوچ که هیچ بر سر هیچ، های و هویی است. همین طنز مهار شده نیستانی رو به سورئالیسم باعث میشود که شعر او تا حدی در محتوا گنگ و نامفهوم بماند.
چه ویژگیهای دیگری در شعر او سراغ دارید؟
در کتاب «دو با مانع» که گزیدهای از شعرهای چاپ نشده و برخی شعرهای چاپ شده اوست، قدرت بیان و تناسب کلامی اشعار همراه با تبحر شاعر در شناخت وزن شعرش به بیان مستقل او شکل میدهد.
بسیاری بعد از چاپ کتاب «دو با مانع»، نیستانی را به عنوان شاعر دهه چهارم شعر امروز معرفی کردند، محمد حقوقی اما نیستانی را پیش از آن از شعرای دهه پنجم معرفی کرده بود. قوام گرفتن شعر نیستانی در دههای اتفاق افتاد که سبکهای سیاسی در ایران به اوج خود رسیدند و کودتا باعث سرخوردگی روشنفکران شده بود. نیستانی هم مانند اخوان ثالث این سرخوردگیها را در شعرش بیان میکند. برخی از این شاعران به سوی میخانه و افیون کشیده شدند. نیستانی یکی یکی از قربانیان این مهلکه بود. در این مهلکه او گاهی دلتنگ و سرخوش و گاهی هوشیار و خوابزده است. گاهی عصیانگر است و گاهی هم رام و مطیع و شوخطبع. در سالهای آخر زندگیاش در برخی از اشعار او یک جور پریشانی را هم میتوان سراغ کرد: پرداختن مبالغهآمیز به طنز، بدون اندیشه و تنوع.
در همان زمان شاعرانی مانند سیمین بهبهانی و حسین منزوی غزل میسرودند. نوآوری در غزل فارسی را مدیون نیستانی هستیم یا این شاعران؟
منوچهر نیستانی در سالهای دهه ۱۳۳۰ نوآوریهایش را شروع کرد. در «آهنگ دیگر» این نوآوریها را میبینیم. این نوآوریها در قالب غزل بعدها نیز مورد توجه دیگران قرار گرفت. برای مثال: اسماعیل خویی هم تجربههایی در این عرصهها داشته است. عباس صادقی پدرام و دیگران هم تلاشهایی کردهاند. پس نیستانی از نظر نوآوری در قالب غزل پیشروتر از سیمین بهبهانی و منزوی بوده است.
No comments:
Post a Comment