نقاشی دیجیتالی از : منصور قدرتی
از مجموعه ی شعر دیداری
شعر احمد شاملو
خانه من در انتهای جهان است
ممکن است بپرسم چند سال از عمرتان را در خارج کشور به سر بردهاید؟ سوأل دیگرم این است: در چند سالهی اخیر جمعی از شاعران و نویسندگان ما به خارج کشور کوچیدهاند. شما چه احساسی داشتهاید که ماندهاید؟
در مجموع شاید سه سالی را در خارج کشور بودهام، اما آن سالها را جزو عمرم به حساب نمیآورم. میدانید؟ راستش بار غربت سنگینتر از توان و تحمل من است. همهی ریشههای من که جز به ضرب تبر نمیتوانم از آن جدا بشوم، و خود نگفته پیدا است که پس از قطع ریشه به بار و بر چه امیدی باقی خواهد ماند. شکفتن در این باغچه میسر است و ققنوس تنها در این اجاق جوجه میآورد. وطن من اینجا است. به جهان نگاه میکنم اما فقط از روی این تخت پوست. دیگران خود بهتر میدانند که چرا جلای وطن کردهاند. من اینجایی هستم. چراغم در این خانه میسوزد، آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است. اینجا به من با زبان خودم سلام میکنند و من ناگزیر نیستم در جوابشان بُنژور و گودمُرنینگ بگوییم
ممکن است بپرسم چند سال از عمرتان را در خارج کشور به سر بردهاید؟ سوأل دیگرم این است: در چند سالهی اخیر جمعی از شاعران و نویسندگان ما به خارج کشور کوچیدهاند. شما چه احساسی داشتهاید که ماندهاید؟
در مجموع شاید سه سالی را در خارج کشور بودهام، اما آن سالها را جزو عمرم به حساب نمیآورم. میدانید؟ راستش بار غربت سنگینتر از توان و تحمل من است. همهی ریشههای من که جز به ضرب تبر نمیتوانم از آن جدا بشوم، و خود نگفته پیدا است که پس از قطع ریشه به بار و بر چه امیدی باقی خواهد ماند. شکفتن در این باغچه میسر است و ققنوس تنها در این اجاق جوجه میآورد. وطن من اینجا است. به جهان نگاه میکنم اما فقط از روی این تخت پوست. دیگران خود بهتر میدانند که چرا جلای وطن کردهاند. من اینجایی هستم. چراغم در این خانه میسوزد، آبم در این کوزه ایاز میخورد و نانم در این سفره است. اینجا به من با زبان خودم سلام میکنند و من ناگزیر نیستم در جوابشان بُنژور و گودمُرنینگ بگوییم
No comments:
Post a Comment