Tuesday, August 28, 2012

ناپیدایی ی ناباور دوست - شعر

برای : س . ر 
ناپیدایی ی ناب  دوست 
نا پیدا یی  ی نا باور دوست 
شب بود 
که بو ی شب بو آمد 
در غبار 
و  دود 
توفان که می توفید 
گرد باد می گردید 
و دوست 
بالای جهان گم بود 
تا او دست کشیدم 
تا دست دوست 
و دستانم 
در دستان غبار و دود می اسود 
پس ناباور و ناب 
از دوست دست کشیدم 
از دستان دوست 
نا باور  و 
ناب
.
ناباور و ناب
خواب خلاصه مان را
در آغوش توفان
خفتی
در راه که می رفتی
گفتی که توفان
خواب خلاصه مان را
هر روز
با خود آورده  بود
و واژه های توفانی
هنوز در راه پراکنده بود
موج که بازی نیست
شکوه خیزش آب است
در بلوغ آبی
.
در عنبر و عقیق تو را جستم
و عنبر
و عقیق
ناب و نایاب بود
جهان
جای جدال خارا بود و رنگ
و رایحه ی باغ
که در کوچ باغ رنگ می با خت
پشت پرچین
آوایی خفه خفته بود
آوای عشق بود
یا زوزه ی هراس و بیزاری
خواب هزار ساله بود این که ما می دیدیم
خواب هزارساله بود
.
قد ری در تنهایی
ساعتی که بازو انش را ما می چرخاندیم
در چرخه یی جذ امگون
حکایت راه رفته است این
یا که راه را
سیل حادثه
برده ست
توفان هنوز می توفد
و گرد باد
می
گردد
و تو که ناب و ناباور و نایابی
...

No comments:

Post a Comment