دیگرخوانی ِ سکوت و متن
فرامرز سلیمانی ،نشریه ی آفتاب نروژ، شماره 41
نگاهی به دهانم پنجره ی دنیاست و سراغ مرا از سکوت بگیر
خبرناک می شوی
وقتی که می بینی
باد
نشانی پیراهنم را
از پشت بام های سرک کشیدن
روی تابلو ی سرکوچه نوشته است
فرامرز سلیمانی ،نشریه ی آفتاب نروژ، شماره 41
نگاهی به دهانم پنجره ی دنیاست و سراغ مرا از سکوت بگیر
خبرناک می شوی
وقتی که می بینی
باد
نشانی پیراهنم را
از پشت بام های سرک کشیدن
روی تابلو ی سرکوچه نوشته است
پیراهنی که هنوز
صدای شکستن استخوان هایش شنیده می شود
کوروش همه خانی شاعر کرمانشاهی بدینسان از حادثه و فاجعه خبر می دهد که او را و نسل او را می برد و به شکنجه می کشد و نشانی او را بر باد می دهد و نشانی او تنها پیراهنی است که در باد می وزد تا رهگذران خواب زاده را هشدار دهد و به بیداری بکشاند .
پیراهن که زخم هزار ترکه را به باد می دهد
پیراهنی که جای خالی چهارکلمه بر سینه اش
- پرهای پرنده می ماند
( دهانم پنجره ی ... ص 18)
شاعر اما در دیگر خوانی متن به یاد فاجعه دیگر هم هست که نشانی او را بر باد نوشته است . او سکوت را نپذیرفته است .پیراهنی که زخم هزار ترکه را به باد می دهدو باز برای بیداری است .
پیراهنی که شبیه چهار دکمه ی افتاده
بر مزاری
بی نام شدن می شود
پیراهنی که هنوز با نبض دنیا
در موج پرپر زدن
با صدای باران خاکستر می شود
« برای عزیزانم در میان سنگ »
سنگ 10 ، ص27
و باز صدای دیگر شاعر از میان سکوت بر می آید و متن را دیگر می خواندزیرا متن در برابر خوانش ها مقاومت نمی ورزد .این مخاطب است که گاه در خستگی هاش از باز خوانش و دیگر خوانی باز می ماند .
پیراهنی که بی تن
با صدای باران
جان می گیرد
و تو می بینی
نام من از روی تابلوی قدیمی
پاک شده است .
( دهانم پنجره ی .. ، همان ص )
کوروش همه خانی همانند همه شاعران امروز این سان متن هایش را به زخم و شکستن و اندوه در می آمیزد .او گاه با صدای رسا خبر می آورد :
همین روزها خبرناک می شوی
و گاه صدای او در هجوم فاجعه فردی او و فاجعه جمع در هم می شکند و مقطع است :
همین روزها
خبرناک می شوی
کوروش همه خانی در نخستین دفتر شعر اش ؛ « سراغ مرا از سکوت بگیر » نشانی خود را از پشت دیوار گل ها و باغ ، اما در تاریکی و شب و سکوت به ما می دهد.تاریکی فراگیر که بی تراهم زمان و زمانه را می پوشاند .
آواز خوان شبم
پنجره ات را مگشا
خنجری در ترانه دارم
من ستاره ئی غریبم
سراغ مرا از سکوت بگیر
این جا ترانه های او در سکوت گم می شود ، باد بذر سکوت می پاشد ، کوچه ، کوچه سکوت ، کوچه خاموش است و نشانی تو را نیز از ابر از سکوت می گیرد .شاعر به بهانه ی از دست رفتن ها و از دست رفته ها می سراید بی رویا ، بی ترانه ، سرود و شعر و آواز ، کلمه و بیداری ، اما در آرزوی این ها همه می ماند .یادآوری سکوت دعوت به فریاد و هیاهوست . « بیا هیاهو درو کنیم که باد بذر سکوت می پاشد »و آنگاه که در این آرزو و امید خود نیز به سکوت دچار می آید.سرشار کلام میشود ، شاعر سرشار کلام است و شعر « حتی اگر تنها باشد »
ای صبح آبی تمام آرزوها
آسمانی غزل در نگاه من است
شمالی ترین گیسوی
سوار بر قایق باد
ناخدای تو تنهاست
( سراغ مرا ...، ص 17 )
دیگر خوانی های همه خانی گاه نیز همان خوانی است و بر « بر پیراهنت دست می کشم » ( شعر45، سراغ مرا ...، ص55 ) را در خوانش ها مکرر می کند .( شعر پیراهن ، دهانم پنجره ی ...،ص 5 )
در این فاصله اما ساکت نشسته است و دفترهای سکوت با نگاه شما فرو می ریزد ( تهران 1374) از سکوت به حرف آمده ام (...) قناری از پلک هایت می ریزد ( نشر آموزش،گوتنبرگ ، سوئد ،1998) حاصل این سال هاست و « یک لخته تنفس من » را زیر چاپ دارد .
در « دهانم پنجره ی دنیاست ...» شهر در تاریکی مرگ نشسته است با خانه های ویران و اسب بی سوار .شاعر با پیراهنی تهی و بی نشان و بی جان همراه گمشده های در باران آغاز می شود و خلوتی رویایی زیر سنگ که از آن توو منست و میان ماست .پر و پروانه و کبوتران بال بسته ،آواز زخمی پنجره ، گلوی پنهان و حنجره ی شکسته ، آفتاب سوخته ، باد شکسته مدام « پ » ها و « ش » ها را تکرار می کند و پرکندگی و پراکندگی را در سکوت. سکوت که مثل تاریکی فراگیر است . سکوت به حرف نیامده .سکوت پنهانی تو .یک دقیقه سکوت روی مزار دریا .سکوت زار دهان .سکوتی که باران افقی کوبیده بود به دیوار . وقتی در سکوت هم صدای لکنت زده و شکسته می آید .و پیر شدن پس سکوت . پیوند ترد و شکننده ( = شکسته ) میان شاعر و اشیاء را می شکند و شاعر همه افسوس و اسف می شود . آرزوی او نیز شکسته است .این شکننده گی ( = شکسته گی ) سر عصیان دارد . وقتی رویاروی قدرت می ایستد .« شعر من ، سیم خاردار را از روی نقشه ی جهان قیچی می کند .» او قصد انکار سد و لهجه و زبان و رنگ را داردو بیش از همه دیوار و آن سیم خاردار .
در دوردست نه می خواهد عاشق شود و نه بمیرد که « صدای هیچ از حاشیه ی متن می چکید » شاعر تنها به هیچی می رسد و به نوستالژیای کوچه حمام عمومی پناه می برد و صابون عروس و گلنار ... تا این نسیم مهاجر
هر جا که در به در می رود
تو را ببارد
نوستالژیای شاعر مهاجر اما از همین حال آغاز می شود .گذشته پشت سر اوست و جان او را سرشار دارد اما از همین حال وحالا ، و از همین جاست که او رو به سوی آینده است که حادثه ی سکوت است و تاریکی ؛ و ابهام ، حادثه ای است تا از میان مه روزهایی که می آید جان می گیرد و جاری می شود .شاعر از تمام سکوها ، پله ها و ایوان ها و راه های جهان بدین سوها پرتاب شده است تا سکوت را بشکند .او پرکنده و پراکنده شده است و آن « پ » ها و پر و پرواز اوست و آن « ش » ها شتاب و شور و شوق او به رفتن . و سکوت او حادثه های پر های و هوی و فریاد است که :
تا دهانم هست
دهانم پنجره ی دنیاست
modified 8.27.2012
صدای شکستن استخوان هایش شنیده می شود
کوروش همه خانی شاعر کرمانشاهی بدینسان از حادثه و فاجعه خبر می دهد که او را و نسل او را می برد و به شکنجه می کشد و نشانی او را بر باد می دهد و نشانی او تنها پیراهنی است که در باد می وزد تا رهگذران خواب زاده را هشدار دهد و به بیداری بکشاند .
پیراهن که زخم هزار ترکه را به باد می دهد
پیراهنی که جای خالی چهارکلمه بر سینه اش
- پرهای پرنده می ماند
( دهانم پنجره ی ... ص 18)
شاعر اما در دیگر خوانی متن به یاد فاجعه دیگر هم هست که نشانی او را بر باد نوشته است . او سکوت را نپذیرفته است .پیراهنی که زخم هزار ترکه را به باد می دهدو باز برای بیداری است .
پیراهنی که شبیه چهار دکمه ی افتاده
بر مزاری
بی نام شدن می شود
پیراهنی که هنوز با نبض دنیا
در موج پرپر زدن
با صدای باران خاکستر می شود
« برای عزیزانم در میان سنگ »
سنگ 10 ، ص27
و باز صدای دیگر شاعر از میان سکوت بر می آید و متن را دیگر می خواندزیرا متن در برابر خوانش ها مقاومت نمی ورزد .این مخاطب است که گاه در خستگی هاش از باز خوانش و دیگر خوانی باز می ماند .
پیراهنی که بی تن
با صدای باران
جان می گیرد
و تو می بینی
نام من از روی تابلوی قدیمی
پاک شده است .
( دهانم پنجره ی .. ، همان ص )
کوروش همه خانی همانند همه شاعران امروز این سان متن هایش را به زخم و شکستن و اندوه در می آمیزد .او گاه با صدای رسا خبر می آورد :
همین روزها خبرناک می شوی
و گاه صدای او در هجوم فاجعه فردی او و فاجعه جمع در هم می شکند و مقطع است :
همین روزها
خبرناک می شوی
کوروش همه خانی در نخستین دفتر شعر اش ؛ « سراغ مرا از سکوت بگیر » نشانی خود را از پشت دیوار گل ها و باغ ، اما در تاریکی و شب و سکوت به ما می دهد.تاریکی فراگیر که بی تراهم زمان و زمانه را می پوشاند .
آواز خوان شبم
پنجره ات را مگشا
خنجری در ترانه دارم
من ستاره ئی غریبم
سراغ مرا از سکوت بگیر
این جا ترانه های او در سکوت گم می شود ، باد بذر سکوت می پاشد ، کوچه ، کوچه سکوت ، کوچه خاموش است و نشانی تو را نیز از ابر از سکوت می گیرد .شاعر به بهانه ی از دست رفتن ها و از دست رفته ها می سراید بی رویا ، بی ترانه ، سرود و شعر و آواز ، کلمه و بیداری ، اما در آرزوی این ها همه می ماند .یادآوری سکوت دعوت به فریاد و هیاهوست . « بیا هیاهو درو کنیم که باد بذر سکوت می پاشد »و آنگاه که در این آرزو و امید خود نیز به سکوت دچار می آید.سرشار کلام میشود ، شاعر سرشار کلام است و شعر « حتی اگر تنها باشد »
ای صبح آبی تمام آرزوها
آسمانی غزل در نگاه من است
شمالی ترین گیسوی
سوار بر قایق باد
ناخدای تو تنهاست
( سراغ مرا ...، ص 17 )
دیگر خوانی های همه خانی گاه نیز همان خوانی است و بر « بر پیراهنت دست می کشم » ( شعر45، سراغ مرا ...، ص55 ) را در خوانش ها مکرر می کند .( شعر پیراهن ، دهانم پنجره ی ...،ص 5 )
در این فاصله اما ساکت نشسته است و دفترهای سکوت با نگاه شما فرو می ریزد ( تهران 1374) از سکوت به حرف آمده ام (...) قناری از پلک هایت می ریزد ( نشر آموزش،گوتنبرگ ، سوئد ،1998) حاصل این سال هاست و « یک لخته تنفس من » را زیر چاپ دارد .
در « دهانم پنجره ی دنیاست ...» شهر در تاریکی مرگ نشسته است با خانه های ویران و اسب بی سوار .شاعر با پیراهنی تهی و بی نشان و بی جان همراه گمشده های در باران آغاز می شود و خلوتی رویایی زیر سنگ که از آن توو منست و میان ماست .پر و پروانه و کبوتران بال بسته ،آواز زخمی پنجره ، گلوی پنهان و حنجره ی شکسته ، آفتاب سوخته ، باد شکسته مدام « پ » ها و « ش » ها را تکرار می کند و پرکندگی و پراکندگی را در سکوت. سکوت که مثل تاریکی فراگیر است . سکوت به حرف نیامده .سکوت پنهانی تو .یک دقیقه سکوت روی مزار دریا .سکوت زار دهان .سکوتی که باران افقی کوبیده بود به دیوار . وقتی در سکوت هم صدای لکنت زده و شکسته می آید .و پیر شدن پس سکوت . پیوند ترد و شکننده ( = شکسته ) میان شاعر و اشیاء را می شکند و شاعر همه افسوس و اسف می شود . آرزوی او نیز شکسته است .این شکننده گی ( = شکسته گی ) سر عصیان دارد . وقتی رویاروی قدرت می ایستد .« شعر من ، سیم خاردار را از روی نقشه ی جهان قیچی می کند .» او قصد انکار سد و لهجه و زبان و رنگ را داردو بیش از همه دیوار و آن سیم خاردار .
در دوردست نه می خواهد عاشق شود و نه بمیرد که « صدای هیچ از حاشیه ی متن می چکید » شاعر تنها به هیچی می رسد و به نوستالژیای کوچه حمام عمومی پناه می برد و صابون عروس و گلنار ... تا این نسیم مهاجر
هر جا که در به در می رود
تو را ببارد
نوستالژیای شاعر مهاجر اما از همین حال آغاز می شود .گذشته پشت سر اوست و جان او را سرشار دارد اما از همین حال وحالا ، و از همین جاست که او رو به سوی آینده است که حادثه ی سکوت است و تاریکی ؛ و ابهام ، حادثه ای است تا از میان مه روزهایی که می آید جان می گیرد و جاری می شود .شاعر از تمام سکوها ، پله ها و ایوان ها و راه های جهان بدین سوها پرتاب شده است تا سکوت را بشکند .او پرکنده و پراکنده شده است و آن « پ » ها و پر و پرواز اوست و آن « ش » ها شتاب و شور و شوق او به رفتن . و سکوت او حادثه های پر های و هوی و فریاد است که :
تا دهانم هست
دهانم پنجره ی دنیاست
modified 8.27.2012
No comments:
Post a Comment