"تو میدمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد
:
فروغ فرخزاد
:
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
- Faramarz Soleimani
١.
تفاوت عمده ى فروع با شاعران زن پيش و پس از او در عشق بود و شور عاشقى كه بهً شعر امروز آورد و در آن گسترد پروين هرگز به عشق نرسيد و ازدواج كوتاه او و دورى از فضاى پدر سالار انه ى خانه ى پدري براى او راه رستگارى نبود همان فضاى پدرسالارانه سيمين را نيز به شورش كشاند اما ازدواج او فارغ از عشق بود و شعرهاي دوره اول او از قماش همان رومانتيك هاى رايج روز بود كه سيمين حتا برخى از اين گونه آثار مانند تار شكسته را پنهان مى كرد انقلاب و جنگ البته جامعه يى را پديد آورد كه سيمين خود را در آن يافت نه در وزن و قافيه ى مو رد تأييد أذهان سنتى بل در جان و جمع مشتركى كه آوايى هم خوان داشتند و دردى يگانه كه شعر سيمين آن را نه تسكين بل پژواك مى داد آنگاه موج جوان به شوق و شور سر رسيد برخى درگير سياست هاى روز و فمى نيزم و بسيارى دچار رونويسي هاى پيش فيسبوكى ي آبكى ى فيسبوكى وار و چند تنى اندك شمار و صميمى اما قانع و كم خوان و كم كار و سايه هاى عشق همچنان كمرنگ مى نمود. هم از اين روست كه شعر سرشار شور عاشقى ي فروغ فرخزاد نزديك نيم قرن پس از رفتن او هنوز زنده است و شعر امروزست و پاسخ ديگرى به سنت زده گان ناچار و دچار عادت ها و نيز جست و جو گران نوخواهى ها و نو آورى ها...
به دنياى شعر امروز خوش آمديد
٢.
عاشقانه هاى فروغ فرخزاد آن زنيت و زنانگى تاريخى را كه در طى سده ها پشت لحن و لهجه ى مردانه پنهان مانده بود عريان مى كند و با آواى صميمى اش عرضه مى دارد عاشقانه هاى زنان شاعر كهن تفاوتى با غزلهاى مردانه به وجود نمى آورد و حتا ارزش هايى تازه نمى سازد اما فروغ در عشق و عاشقى ، خود را به بيان مى كشد اين مؤلفه تفاوت عمده ى شعر فروغ با همگنان و معاصر ان او نيز هست كه با تقليدى مضاعف شعر كلاسيك معاصر و كهن را عرضه مى دارند و نه در صميميت عاشقى و نه در خود زنانه شان به نوآورى هاى او نزديك نمى شوند و همچنان كه اشاره شد در پس پشت حسها ، زبان و صميميت فروغ گم مى شوند هر چند اگر اين پرادايم ها به حساب تفكر والاى او گذاشته شًود كه در شعر راستين و ناب ، خلط مبحث به شمار مى آيد زيرا شعر و به ويژه شعر فروغ از مقوله ى فلسفه نيست و تنها شعر. است
فرامرز سليمانى
٣.
. گو هر شعر فروغ را گفتيم كه عشق است و شور عاشقى كه به عنوان مؤلفه يى فردى از آن خود شاعر ست و بى بديل زيرا آواي شاعر را پژواك مى دهد از سوى ديگر اما فروغ به تجربه ى شعر بلند مى پردازد كه آن نيز در ميان شاعران زن ديرين و مقلدان امروز ين آنان و همچنين شاعران زن معاصر بى نظير و بديل است فروغ در اين زمينه از مثنوى مى آغا زد و به شعر إيمان بي أوريم به آغاز فصل سرد مى رسد شعر بلند همايش پاره هاى شعر كوتاه است كه به گفته ي او نخى. نامريى از آن مى گذردو تداوم خيال و تصوير را در ذهن شاعر مى نماياند شايد افسانه ي نيما راهگشاى اين فرم شعرى براى او باشد همچنان كه رهنمودى براى ديگر شاعران همروزگار ماست كه شعر بلند را در كارنامه ى خود دارند و تعداد آنان چند ان نيست
به دنياى شعر امروز خوش آمديد !
٤.
و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یاس سا ده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست های سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار با ر نواخت
فروغ : از شعر بلند ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
شعر بلند همایش شعر های کوتاه در ساختاری متشکل و واحد است .در تکرار و باز تکرار ها برای شیرینی و جذابیت روایتی شاعرانه که زبان را در گسیل تصویرها و خیال جشن می گیرد .تصویرها اما گاه کمرنگ می نماید اما تکرار ها به آن ها نیرویی دوباره می بخشد .فروغ در این شعر بلند از عشق و شور عاشقی و هستی می گذرد و پسزمینه ی مرگ را به کار می گیرد .زمان در این جا نمی گذرد بل که می تپد
زمان گذشت و ساعت چهار با ر نواخت
شب و تاریکی و مرگ یادآور شعر ایه های زمینی شاعر هم هست که پتانسیل یک شعر بلند را دارد اما شاعر در ان باغ تخیل که مورد اشاره ی اوست رها نمی شود و مثل ایمان بیاورید سر سپرده ی مرگ و نیستی نمی ماند تا به عشق ,عشقی مدام و مکرر دست یابد و به طرح آن بنشیند
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود
و در تنش فوران می کند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
5
...
No comments:
Post a Comment