Friday, September 5, 2014

A*SH*N*A:ZIBA KARBASSIتو آن کلاه بودی

زیبا کرباسی ZIBA KARBASSI 
A*SH*N*A
نشان تو ای بی نشان از که جویم
که در بی نشانی ست پنهان نشانت
صائب تبریزی
تو آن کلاه بودی 
افتادی و شکست
اه
من آن ترس بودم
وقتی می توانستند در خواب هام دست ببرند
و سگ سال خورده ای را به ریشمان ببندند
تا بباورانندت
ببارانند
ببرانند
و تو با کلاه شکسته راه بروی
کاغذت روغن جان سوزی از بوی من بگیرد
چه روزگار مخوفی زیر لباس های شریف شان آدم است
انگشتان پر عسلم عادت غریبی به گاز گرفته شدن دارد
من عاجزم از عشق و
جلزم برای جر زدن های تو
بیا این هم از انگشت هایم که از شهادت برگشتند
بعد انگشت درشت تنت را در دهانم بیار
من باورم می شود وقتی می گویی خیلی ست
دهانم باور می کند
مثل حرف های مادری خیلی
دوستانی خیلی
و وطنی خیلی تر
خیال این همه خیلی
گاهی در راه گلویم ویراژ می دهد
مثل چلگوز تازه بالغ
پشت ماشین مکش مرگ ما
در جاده چالوس
دستم روست
مثل پای نوزادی که
از اشتک بیرون زده باشد
تو را به خدای کودکیم رنگین کمان می سپارم
مرا به باهو به این بال
که با نامی اشتقاق نمی شود
زیبا کرباسی

No comments:

Post a Comment