در همه عالم و در زمان و مکان شعر رومانتیک و عاشقانه می گسترد و شعر جهانی دام می گسترد
آن که دام می گسترد در همین نزدیکی می ماند
آن که می گسترد تا ور دست ها می رود مثل در های گشوده ی پل ریکور
انسان همیشه کمی دورتر ایستاده است و ما را می نگرد که او را می نگریم
نگاهی که در چشمان مان موج می زند از دور ها می آید
گردن بند مرواریدی که می گسلد و دانه هاش را می پراکند
شعر رومانتیک از چنین موجی بر می آید
و نیز موج های دیگر که امروزی اند اما کمی عقب تر مانده اند
پس موج های دیگر که عقب مانده اند از موج سوم بر می آید و ادمه ی آنند و موج سوم نیز ادامه ی آن هاست
و این ها که در هم تلفیق می شوند نیز در هم تعریف می شوند
و تعریف مدام در تغییر است مثل مدرنیزم و پسا مدرنیزم
پرسشی که دورانی تازه را پدید می آورد در مرحله یی تاریخی
تا شعر معنا می یابد
هر چند که در بی معنایی حضور دارد
و بی معنایی نقد معناست
آیا شعر و فلسفه و معنا + خیال و رویا بهایی ست که انسان برای ابدیت می پردازد
یا که ابدیت این ها را برای انسان فراهم می آورد
و ابدیت هان خیال و روطاست که شعر اینست
و نه همیشه برخوردار از اندیشیدن بل حتا بر ضد آن
توقع اندیشیدن به فلسفه امری طبیعی است و توقع نااندیشیدن و رویاییدن شعر در عوض حضوری همیشه گی ست
برای شعر که لزومن در ذات و گوهره ی شعر و شاعر هم نیست و مشارکت این دو جانب است که آن را پدید می آورد
No comments:
Post a Comment