دگا بر تن زنانش جامه می پوشاند تا آنان را عریان دارد.
رقصنده گان دگا در آیند و روند و شد آمد صحنه ها چهره می شوند و در مه و غبار می روند.زنان در ایوان کافری عصر ،آوازه خوان و آواز و تماشاییان و تماشایند.زنانی که توان تماشا را به جشن بر می انگیزند و لایه ها و تاش ها در بافت و سایه تمنا و روشنا در رنگ هایی که در قاب ها به سلطه در نمی آیند.ستاره کجا بود وقتی به نام او را می خواندند.ستاره در انتظار بهار شد.
.
در گالری سکس یا گالری ششم موزه فیلادلفیا انسان ایده آلم را مجسم می کنم .مجسم می کنم که انسان در جنگ و فاجعه عریان باشد .دیگر نه جنگی خواهد بود و نه فاجعه یی.اخلاقیونی که رهبری بشر را بر عهده گرفته اند و آنان را گوسپندانی پنداشته اند و بر جامه و جمع و زبان و اندیشه شان حکم راندند و فاجعه را ار اختلافاتی بی پایان بنا نهادند،کجایند؟.انسان دیگر روی خوشبختی ندید و کشتار و بیزاری جای عشق و هستی و زندگی را گرفت.
دگا یکبار گفت:ببین زمان چگونه با دو قرن پیش تفاوت کرده است که من به جای تابلوی حمام کردن سوزانا دارم زنی در تشتاب را نقاشی می کنم.
دگا و امپرسیونیست ها این چنین دید متحولی را به عالم هنر کشیدند و حتا عرصه کارزار و جنگ آنان جامه جمال پوشید.انسان آنان به عریانی آمده بود و به عریانی از جهان گذشت .و زنده گی شان دمی بود به عریانی و تماشا...
و چشم انداز های آنان تمام عریان بود.
No comments:
Post a Comment