...
بعد ها سپانلو با دست یافتن بیشتر به فضاهاو آواز های ی ایرانی بود که کتاب خانم زمان را منتشر می کند که نیز صدای آقای ز مان هم مست و حافظه ی شاعر را در گذشته و حال می گسترد و به کتاب های دیگر او می برد ...خانم زمان نقش واقعی یک چهره را در یک دوران می گذاشت و این آن چه بود که شعر سپانلو در آن می کوشید
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه میتوانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوههایت
تو واژهای تو کلامی تو بوسهای تو سلامی
چگونه میتوانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامههایت
تو یادگاری تو وسوسهای تو گفتوگوی درونی
چگونه میتوانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظهات
بهانهها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زندهای
به سرنوشت رضایت دادم
از کتاب قایقسواری در تهران سرودهی محمّدعلی سپانلو
او با این اثار به گفته خودش با عناصر روایی و نمایشی در جستجوی اسطوره تهران است هانند شهریار و حبیب یغمایی که از تهران نوشته اند
بخش دوازدهم از منظومه :خانم زمان
«نگاهی حماسی و گاه غمنامه وار به شهر تهران است… اما تهران را همه می زنند توی سرش و همه اظهار نارضایتی می کنند که گیر این شهر افتاده اند. با تمام این احوال همه آنها فقط می توانند در تهران زندگی کنند. تهران مادر بسیار شکیبا و مهربانی است که تمام این بدخلقی ها را تحمل می کند و از کسی هم طلب کار نیست. من حماسه این شهر را که مهم ترین اتفاقات تاریخ معاصر ایران در آن افتاده و طی سه چهار قرن به مثابه قلب ایران می تپد، سروده ام.»
م.ع .سپانلو
عجب ساعتی ارغوان رنگ
در مغرب وادی مرگ بگذشت.
دگر موکبی نیست، نی پیشبازی
نه انبوه و اندوه
نه آماده باشی و نه احترازی
پس اشباح در رخنه های هراس آور خود خزیدند
هوا رنگ طوسی
شن مرده آزارسان می تراود
تنفس عذابی است
تگرگ سیه دانه باریده بر رختهای عروسی.
ولی موکبی بود آیا؟
اگر بود آیا به چشم که بگذشت؟
در این روز پر پیچ
کسی آمد و دیگری رفت؟
بجز سایه ای بی هویت در اسکورت اشباح
خود اصلا تصور نبوده است… این هیچ…؟
در این شهر بیخواب مشکل، در این ساعت شوره و گِل
نگهبان مهتاب ها، آتش خواب ها، بازگشتن طفلی است
به سوی شبآواز، کنسرت ها، ساعت نور
به سوی نواها و چشمان، به عشق و جوانی و کنکور
به حس خیابان «زینا» و «منظر»
به حس «ترقی» و «تهران مصور»*
شب و «جزوه پنجزاری»
شب «شهر آشوب»، «پیک اجل» یا «عروس مدائن»
«قزلباشها»، «رابعه»، «پنجه خون»
و تصویر «بغداد خاتون»
که اندام عاجش میان گِل و لای پوسید.
شب و میل اندام ها، عشقبازی
شب و خواب و انگیزش و خودنوازی
به دنبال یک سایه، در مغرب پرسه گردان
به دنبال تصویرهای تو در جامهای دکانها و استخر میدان
و آن ساق عریان که بر برگهای خزان گام می زد
و در لغزش چادر کودری دور می شد
و آن چشم وحشی در آیینه عصر
(که پر بود از ماجرای کلاس شبانه
و از عشق های امیریه اخترنشان بود.)
تماشای تصویر خوانندگان
سینما ها
هنرپیشگان
کافه های شب و روز.
به همراه مردم
چو سیلاب
در رودِ تهران دیروز
به درگیری جبهه ملی و توده، در عصر نهضت
که از آسمان بر سر اجتماعات تبدار نشریه می ریخت
که در شهر آیینه پیریّ و فرزانگی در می آمیخت
که در بوی آزاده نفت
یکدم شکفتند گلهای نوروز**
به خوابی که بیداری تشنه ای شد به مهمانسرای جوانی
ز دانشکده تا حسینیه های محلات
به سوی طلوعی مضاعف: سپیده دمان در خیابان برخوردها، اعتصابات
…
که هر آتشی روزگاری سمندر بزاید.
——
پانویس ها
(افزوده شاعر):
به حس ترقی و تهران مصور:
ترقی و تهران مصور دو مجله پرتیراژ حوالی دهه سی بودند که داستانهای پاورقی آنها به خصوص محبوب و پرطرفدار بود. در سطرهای بعد جزوه پنجزاری شامل داستانهای مسلسلی بود که در همان سالها به شکل جزوه های کوچک به قیمت پنج ریال هر هفته منتشر می شد. شهرآشوب، پیک اجل، عروس مدائن، رابعه، پنجه خونین، ده نفر قزلباش از رمانهای پاورقی همان سالهایند. بغداد خاتون زنی افسونگر و زیبا در یکی از این رمانهای چاپ شده در جزوه پنجزاری است.
که در بوی آزاده نفت یکدم شکفتند گلهای نوروز:
نفت ایران ۲۹اسفند ماه سا۱۳۲۹ملی شد و در پی آن جشن نوروز آمد.
سپانلو از خیل عظیم شاعران معاصر ایرانی ست که کلام عاشقانه در شعر شان کمرنگ می نماید یا هنوز به تمامی رخ نداده است و غنا در جایی دیگر خود را به کلام سپرده است تا همان اسطوره های روایی را بیان دارد
باران که روی رو سریت بارید
همزاد های من همگی می گریستند
و بوی اشک های تو اهسته می پرید