Saturday, February 11, 2012

VISION-15


VISION -15
عجیب است که سرهامان افتاده بود
در آن تصویر تاریخی در آن چشم انداز نازک
و بارقه ی جرقه ی تنها بود پیش از خاموش
و پس
پس ساده شدیم در خورشید پسا پس از غروب
سایه یی خونین بودیم ما و کوچه های روستایی
کوهی به کاهگل و پنیرک آلوده بود
شب شوکا ی آشفته بود
شب شوکا ی آشفته بودیم و ما پشتا پشت
شوکا را به ریسمان خاطره بستیم و خاطره
بر شاخ شوکایی بر بسته ی دست و پایی خاموش گذشت
تا وقت گذاشتن
وقت آوای بلند پس از گذاشتن
وقت گذاشتن پس از آوایی بلند
ساکت و این همه را با آینه می گفتم که
پیش از این ها گفتمت هم به رویای گفتن
و مرگ پیش پا ی مردن مرده بود
این پاره گی ی برگ این دفتر آواره ی خزان

فرامرز سلیمانی 
نقل از نامه اثر
asar.nameh.net 

No comments:

Post a Comment