Monday, September 26, 2011

فرامرز سلیمانی: شعر نوشتا FARAMARZ SOLEIMANI: SHER NEVESHTA

woman bronze statue,new orleans,1992 

پیش از پگاه دامنه را گرفت و بالا رفت  دامن از دستش برفت  صدای غش غش خنده می آمد   پریان افسانه یی بودند یا ریواس ها که لپشان گل انداخته بود و دا شت از خوشی می ترکید دست بلند خارا را گرفت و عرق ریزان پرید توی آب یخ
عطش دا شت   لیوان یخ بود شا ید  که در تاریکی دنبالش می گشت و کسی آهسته در گوش هاش زمزمه کرد می خوا ی یه سیگار روشن کنیم ؟ 

از یادداشت های قدیمی بر داشته شد  

1 comment:

  1. I thought she's gone with Katrina,but there was on the news that she's still there

    ReplyDelete