Monday, March 4, 2019

خیابان خلوت و خالی ست




خیابان خلوت و خالی ست 

وقتی که تنهایی 
از نرده های آهنی می گذری 
سنگین از پله های سنگی می گذری 
و راهروی نمناکی در باران 
نیمکت آهنی همسایه خالی ست
تنها لابه ی سگی و
دود سیگاری که فضا را پر کرده است
گاهی کسی از انزوای میهن خبر می دهد
و تو می اندیشی
که دیگر صدای او را نمی شنوی
یا کسی از ولایت دیگر می آید
و ممکنست این آخرین دیدارتان باشد
یا دوستی در آشپز خانه بر زمین می افتد
یا شاعری که می رود
و شعر هایش تنها می ماند
تنها دیواری می ماند
که بر آن دست می سایی
و نمی دانی که آیا بالا می روی یا
پایین می ایی
و در اساس چرا می ایی یا که می روی
مثل کتابی که کسی می نویسد
و در یک نسخه پشت سر می گذارد
وقتی که تنهایی
خیابان همیشه خلوت و خالی ست
دستی به سایه ی شب مي كشم
زهره خالقي

No comments:

Post a Comment