صبح که بیدار شدم
دنبال دست هات می گشتم
اما آفتاب ناگهان سرک کشید
و من دست هام را پس کشیدم
تا خبر چینان بر دیوارهای شهر ننویسند
سرخسی میهمان روی دیوار می خزید
سرخس را به اتاقم دعوت کردم
در باغچه آفتاب گردان یخ زده بود
و دانه ها ی سرگردان
در رقصی پریشان با آفتاب روانه بودند
ماه بهمن در راه است
و روزنه ی زیر سقف
بالاتر از پنجره ی بسته
پس دست هات را کجا پیدا کنم
حالا که هر روز بی آتش و آفتاب می گردم
اما چرا
آفتاب ناگهان سرک کشیده بود
قطارها را بگذار تا زیر سیمان ها بمانند
جغرافیای عشق رابگذار تا دیگران
در نقشه ای قدیمی
توی جیب هاشان
پنهان کنند
و تاریکی پنجره
و روزن آفتابی
نگران آفتابگردان های یخ زده
ماه بهمن بود یا ماه آوریل
که الیوت گفت
بی رحم ترین ماه هاست
یا زمستان آغاز وبی پایان
بگذار زمستان و آفتابگردان
در زیر برف
و اه های سیمانی
مغازله کنند
کسی را پروای تاریکی نیست
کسی را
هرگز
پروای تاریکی نیست
باز هم به سراغ این کلمات خواهم امد
در اوا ز های آهنی
یا شاید
در ماه بهمن
که آغاز و بی پایانی جاری است
باز هم می دانم
که این کلمات
سراغ مرا
از تو می گیرند
بیرون مته های قاتل
به جان خیابان افتاده اند
درون اما سرشار عشق است
و تنها دست های تو
که نیست
من تارمي آفتاب را لمس می کنم
با دست هام
که آفتابگردان زمستانی ست
زهره خالقي 2019