در بهار خواب خالی
می خواهم سایه ی تو را پشت پنجره بگذ ارم
و ساکت تو را
گلدان ها کو؟
و گل ها یی
که با توفان بازیگوشی دارد
پنجره را می گشایم
سایه ی تو در باد گم می شود
می خواهم پلی باشم
تا بهار خواب خالی
سپری در برابر توفان
که تقویم عاشقی را سپری می شود
و بر باد می رود
می خواهم پشت پنجره ات
سایه یی باشم
می خواهم هیچ را به بازی گیرم
و بهار خواب
با زمزمه ها مان
سرشار می شود
می خواهم آواز عاشقی باشم
در وسوسه های تند باران
که گل ها و گلدان ها را با خود برد
و بهار خواب
با ما گلخانه یی دیگر می شود
می خواهم
سایه ها ما ن
با هم بازی کند
در بهار خواب خالی
در بهار خواب خالی
زهره خالقی
No comments:
Post a Comment