شعر های گمشده ام
کاغذ هایی بر باد
و بادبان کشتی های کاغذی
به رنگ ابر
گفت این دست
و نمک های دریایی
بر خرچنگ های برفی
که از پله های چوبی می جهند
تا بشقاب های روی میز
و تو هنوز می گفتی
گویا این دست
و نخل ها
و چراغ های دریایی
در آغوش باد
که راه را گم کرده بودند
در چشمان شیطان
و حوالی آواره گی
وقتی تو نیستی
این عقل
در استان جنون پرسه می زند
و تو هنوز سرک می کشی
از کشتی های کاغذ ی
و می گویی
این دست
اه پس شعر های گمشده ام
و کاغذ های خالی خیال
در باران نیسان
بر باد
No comments:
Post a Comment