IS A SITE OF ART,LITERATURE, CULTURE AND SCIENCE,ESPECIALLY HEALTH AND MEDICAL SCIENCES,PUBLISHED IN MAJOR LANGUAGES AND IN SEVERAL CHAPTERS.THE GOAL OF THIS SITE IS TO PROVIDE,PRODUCE AND PROMOTE FREE WORDS AND IMAGES FOR FREE FOLKS OF OUR PLANET.
Saturday, August 22, 2015
Tuesday, August 18, 2015
MY PHONE
My phone is sitting next to my heart
If there is a message
I take it
If there is no message
Still I hear you
As my phone
Is always
Sitting next to my heart
If there is a message
I take it
If there is no message
Still I hear you
As my phone
Is always
Sitting next to my heart
Monday, August 17, 2015
FORAGHII IRAJفراقی ایرج
Iraj Meisami Fard by:Faramarz Soleimani |
Iraj Separationee فراقی ایرج
شعر و نثر برای ایرج میثمی فرد
۱۳۱۶متولد اول شهریور
بیست و سوم اوت ۱۹۳۷
تادهم ا وت ۲۰۱۵ / ۱۹ مرداد ۱۳۹۴
+سالروز ازدواج بدری وایرج
۱
زمین سنبله زد
کنگره یی آتش
پیش کنده یی آتش
اجاقی به بیداری راه
حالا ماه پرسه می زد در اول ماه
و بدری تماشا می کرد
گاهی در آواز قورباغه ها و تا لا ب گم می شدی
گاه لنگ لنگان خود را به قهوه خانه می رساندی
تا تخته نرد بازی کنی با کرکری خوانها
و شب مثل تیری از غیب بر تو فرو می افتاد
۲
در کوه های تالش
بهمن ما را همراه اسپهبد خورشید مازندرانی برد
گفتم ایرج جان اینقدر عدسی و نخود لوبیا نخور توی راه کوه می مانی
و توی راه کوه که ماندی گفتی اینقدر عدسی و نخود لوبیا نخور
و پرویز وقتی توی کوه و لای درخت ها پیدایت کرد که مشغول قضای حاجت بودی عکس های مفصلی از تو گرفت و بعد فیلم توی دوربین را در آورد و توی جیبش قائم کرد همه برای عکس ها کلی نقشه کشیدند اما عصر موقع بازگشت فیلم پرویز توی جیب ایرج بود
با غاز ها و اردک ها راه باز گشت را گرفتیم و مرغان مهاجر دیگر هم بودند و تو راهنمای ما همه بودی
۳
پژواک راه
پژواک سبز راه
در دریا
پژواک سبزآبی
شاعر در بیشه ها و آبراه گم شده است
خط مهتابی تو را گرفتم
تا به مهتاب رسیدم
دیروز خط مهتابی تو
خط خطی شده بود
رویای دیگری ست این قلم
و قوی آرام
که آب ها را می آشوبد
رویای تازه یی ست
که آشوب خود را
می آشوبد
قصد خاموشی دارد رویآگر
و رویآگر که خاموش می شود
رویای خاموش می بیند
در آبهای آشوب
تن مشوشی ست که تن
به آب های مشوش می زند
به رویا
سر بر می گردانم
هنوز از قفایم
نگاه های مشوش
جاری ست
۴
درناها
مسافرند یا مهاجر
و جیپ های بزرگ کوهستان
با کدام بال می پرند
قصد فراقی دارد و
قصد خواندن فراقی
و دستانش را
در دستان دشت می گذارد
تا شب که می افتد
تنها نباشد
تنها پژواک تو
You are the flute
Our music
Is all yours
We are the mountain
Echoing only you
- RUMI
---
We keep bumping
Into each other
And
l
a
u
g
h
i
n
g
-HAFEZ
---
5
باران که می بارید
در خیسی تو چتر ها مان را گشودیم
و تازه آفتاب می دانست
با تو باران می بارد
اما آفتاب با سر سختی و سر تقی
سر زد
حالا برای دوست می نویسم
امسال هم نشد به شکا ر
رنگین کمان های بیشه برویم
و سنجاقک ها در پی سنجاقک ها
بال می زنند
تا روز را پیدا کنند
باران
دیگر
نمی با رد
۶
در اق قلا ی دشت ترکمن باد بزن کبابی را از دستش گرفتی و کباب ها را باد زدی و گفتی من خودم پسر حاجی کبابی هستم
و کار و کار و کار و کار
چهل پنجاه سال کار
چهل هزار زایمان
که خودش جمعیت شهری ست
و سفر میان رشت و تهران و تورنتو و نقاط دیگر جهان
و دیدار مردمان و زندگیجای آنان
چشم که می گشاییم پنجره گشوده می شود
و جهان پنجره ی گشوده یی ست مدام
ما همه به دیدارت آمده بودیم
اما به بدرقه ات قناعت کردیم
۷
دیدار های کوتاه
---
در لاهیجان بالای جهان را به چای و اشبل گشودیم
در رشت
گلسار را گل اذ ین کردیم
در انزلی و آستارا دل به دریا زدیم
در ساری و فرح آباد دریا دلی کردیم
در سرو بیشه به زیر آب های سد خفتیم
و جهان همه از آن ما بود
---
طوطی سبز و
دو بال گشوده
و پیامی تازه
امشب در تاریکی بیشه
تو را می بینم
خیلی سا ده
خیلی روزانه
جای تو خالی ست
---
در قله های رودبار
در را که گشودیم
قطعه ابری
آمد توی آتاق
پهلومان نشست ---
در ایرانشهر بلوچستان
نهال های تو درختان تنومندی شده بودند
در چاه بهار
خلیج را وجب زدیم
اه ای خواب
سلام مرا به رویاهام برسان
---
نوه ها که آمدند
مثل برنا و تینا
او را بابا صدا می زدند
ایدا و سوزی عمو ایرج می خواندندش
نیماغیر از این روش های نامگذاری خودش را داشت و گاهی او را عمو خیار می نامید
زیرا در چشم بهم زدنی یک سینی خیار را می بلعید
گاهی هم پمپ بنزین صدایش می کرد
زیرا یکبارهنگام جنگ در راه رشت که بنزین مان تمام شد ایرج از راه رسید و با ک ماشین را پر کرد
ما همان ایرج می خواندیمش و گاهی هم ۲۰ کیلو بالا
به خاطر آن که از اول دانشکده می خواست ۲۰ کیلو وزنش را بالاتر ببرد
و موفق هم شد
: همچنین اکرونیم IMF
که هم برای نام او بود و هم ایرج محسن فرامرز
که محسن ما به اندوه از دست دادن پسر نوجوانش در نیمه راه گم شد
اایرج هم به جای این ها همه تا به سوزی می رسید برایش می خواند :
سوزی سوزی سوزی بپا نسوزی
---
زمین سنبله زد
و حالا
بر بام بامداد تو را می بویم
دیگر به عطر ارغوان نیستی
فرامرز سلیمانی
شهریور ۱۳۹۴
نیو آورلینز
IRAJ PASSED
تا ديشب كه رفت از دوستي مان ٥٥ سال مى گذشت آن وقت هر دو در سال اول دانشكده پزشكي دانشگاه تهران درس مي خوانديم و غير از كلاس و بيمارستان و آزمايشگاه وقتمان. را در كوه وكتل و رود و دريا گذرانديم ايرج ميثمى فرد كه قهرمان كشتى دانشگاه تهران و دانشگاه هاى ايران بود بعد از رزيدنسى جراحى زنان و زايمان به رشت رفت و تا بازنشستگى در همان شهر ماند و من به امريكا آمدم وتخصص آنستزى و تخصص جراحي زنان و زايمان و فوق تخصص بيهوشى مامايى را آر نيويورك و فيلادلفيا گذراندم و در تهران وگاهى در رشت به او پيوستم و دوستى ما وقتى كه او در آستانه مرگ بود با پذيرش فر زندانش برناو تينا دو چندان شد و برنا كه در ٤٠ سالگى از دست رفت و تينا اكنون مشغول كار در رشته تخصصى اش جراحى فك و دهان است و ايرج كه زندگى نيمه باز نشستگى اش را ميان رشت و كانادا مى گذراند و حالا من مانده ام و اين خبر كه آيداى من آورد و ٥٥ سال دوستى كه در لحظه يى دود و غبار شد و دردي عميق جانشين آن گشت
Wednesday, August 12, 2015
Tuesday, August 11, 2015
IRAJ EULOJY
IRAJ MEISAMI FARD /EULOGY
23 August 1937/ 1 Shahriver 1316
10 August 2915/ 19 Mordad 1394
I remember as a little kid ,daddy,s bald head with sideway combing on the rest of his hair but one day the family decided to make his hair straight and we were so busy that all of a suudden someone banged on the door and shouted :VACHE BAMU,VACHE BAMU,BABY CAME,BABY CAME,وچه بامو , I thought the lady is talking about daddy's hair = مو while daddy pushed us aside and ran downstairs ,After a short period of time we could hear baby is crying and now the real baby was here .
At that time we lived in a 3rd floor of a building that the 2nd floor was dad's office,as well as his delivery room, and he was working days and night and a lot of time we shared this successful practice with him,until we moved to a pent house in nearby building and left dad with his VACHE BAMU and later on the hospital he shared in ownership
Daddy Moved to Rasht right away after finishing his residency in Tehran University Medical School,the school he acquired his M.D. and was always so proud off .This was where mom and dad met and decided to get married .As a resident he served in a short time in Baluchestan as a deprived state , as he was so compassionate and wanted to be helpful to those people.he went through heart attach and CABG in Toronto ,and this was when he decided sending Borna and I to torento where we both ended up studying medicine and dentistry respectively in The University of Torento.
But Dad and mom never left us lonely they were so conscioncious that would call us frequently and come to visit us often as well ,until they decided to spend half their time in Rasht and the other half in Toronto .Dad always said Toronto is My Sarvbisheh.This ancestral place was a very small village in northern part of Tehran that later on with building of Latian Dam submerged and became an eternal underwater village .Dad would say I hope Toronto is not going to have similar destiny.
There were occasions that I had the opportunity to know my dad much better .one was when he had heart attack at sea side at age 40 where he had to be taken to nearby Rasht Airport,then to Tehran and then to heart centers in North America while leaving us with friends,possibly forever.He was brave and strong and never failed to show us hope and resilience.
When Borna passed away at age 40 we all faced it in eyes with tears and torn dresses, Iraj was the bravest and strongest man of the world and that is what we all want to be today.
As Hakim Omar Khayyam says:
One moment is annihilation's waste
One moment of the well of life to taste
The Stars are setting and the Caravan
Starts for the dawn of nothing-oh,make haste
23 August 1937/ 1 Shahriver 1316
10 August 2915/ 19 Mordad 1394
I remember as a little kid ,daddy,s bald head with sideway combing on the rest of his hair but one day the family decided to make his hair straight and we were so busy that all of a suudden someone banged on the door and shouted :VACHE BAMU,VACHE BAMU,BABY CAME,BABY CAME,وچه بامو , I thought the lady is talking about daddy's hair = مو while daddy pushed us aside and ran downstairs ,After a short period of time we could hear baby is crying and now the real baby was here .
At that time we lived in a 3rd floor of a building that the 2nd floor was dad's office,as well as his delivery room, and he was working days and night and a lot of time we shared this successful practice with him,until we moved to a pent house in nearby building and left dad with his VACHE BAMU and later on the hospital he shared in ownership
Daddy Moved to Rasht right away after finishing his residency in Tehran University Medical School,the school he acquired his M.D. and was always so proud off .This was where mom and dad met and decided to get married .As a resident he served in a short time in Baluchestan as a deprived state , as he was so compassionate and wanted to be helpful to those people.he went through heart attach and CABG in Toronto ,and this was when he decided sending Borna and I to torento where we both ended up studying medicine and dentistry respectively in The University of Torento.
But Dad and mom never left us lonely they were so conscioncious that would call us frequently and come to visit us often as well ,until they decided to spend half their time in Rasht and the other half in Toronto .Dad always said Toronto is My Sarvbisheh.This ancestral place was a very small village in northern part of Tehran that later on with building of Latian Dam submerged and became an eternal underwater village .Dad would say I hope Toronto is not going to have similar destiny.
There were occasions that I had the opportunity to know my dad much better .one was when he had heart attack at sea side at age 40 where he had to be taken to nearby Rasht Airport,then to Tehran and then to heart centers in North America while leaving us with friends,possibly forever.He was brave and strong and never failed to show us hope and resilience.
When Borna passed away at age 40 we all faced it in eyes with tears and torn dresses, Iraj was the bravest and strongest man of the world and that is what we all want to be today.
As Hakim Omar Khayyam says:
One moment is annihilation's waste
One moment of the well of life to taste
The Stars are setting and the Caravan
Starts for the dawn of nothing-oh,make haste
Monday, July 13, 2015
DR IDA SOLEIMANI MOGARI B-DAY
ً
ًCelebrating Ida's Birthday in Bastille Day
Happy Birthday Dr Ida Soelimani Mogariدکتر آ یدا سلیمانی مقا ره
Born 14 July 2015
ًCelebrating Ida's Birthday in Bastille Day
Happy Birthday Dr Ida Soelimani Mogariدکتر آ یدا سلیمانی مقا ره
Born 14 July 2015
Saturday, July 11, 2015
NEW ORLEANZEE:WHITE LINEN NIGHT @NO
WHITE LINNEN COMES BACK
White Linen comes back to streets of New orleans
Takes off in the sun
And became all naked
Now Big Easy
Is all naked
And dancing
In the sun
zk
White Linen comes back to streets of New orleans
Takes off in the sun
And became all naked
Now Big Easy
Is all naked
And dancing
In the sun
zk
Monday, July 6, 2015
*p18:THE BOOK OF ARDESHIR:END OF CHAPTER1
Dr Faramarz Soleimani:BOOK OF ARDESHIR
+عکس نمایشگاه
در باره نمایشگاه نقاشی اردشیر در نیویورک , جون ۱۹۹۳
التفات طراح به کل در این جا نگاه نقا ش آب و رنگ را در جز با خود داشت و از همین روی امضای اردشیر هر چند درشت تر بر پیشانی کارها نشسته بود امضای اردشیر محصص نبود .بحران هوایت که با تقلید در خلال آن با نام آن و تن به کلام مولانا که باور بصری را همراه با جادوی کلام کرده است که در کار های دیگران بی نظیر است
گاه اردشیر با دنباله روی ابستراکت اکسپرشینیست ها پیشگامی و استقلال خود را انکار می کند و در آن رنگ و نشانی از فرهنگ ایرانی نمی توا ن دید و نقا ش خود نیز در سایه ی دیوارهای لرزان و موقت پنهان می شود در این نمایشگاه هر چه بیشتر گشت می زدی بیشتر این فکر در تو تقویت می شد که شاید به تالار غریبه یی امده یی
و آن هم که برای نامگذاری کار ها آمده بود کمک چندانی نمی کرد .کار های پیشین اگر از زبان مردم عنوان می شد یا حافظه ی تاریخی معاصر و تاریخ قاجار را به خط نگاری می کشید
همه ی کارهای این نمایشگاه دیگر آن بیان آشنا را ندارد و بیشتر مدیون فرهنگ ایتالیایی و مودیلیانی و آمریکایی و یا آلمانی ابسترکت اکسپرشینیست است که نیز دامنه ی تجربه های اردشیر را می گسترد با توجه به آن که ابسترکت اکسپرشینیست از هر کجا آمده باشد گاهواره اش نیویورک است و نقاش مهم نیو یورک از وسوسه ی آن در امان نیست
p35
پایان فصل اول کتاب اردشیر از دکتر فرامرز سلیمانی
Dr Faramarz Soleimani's BOOK OF ARDESHIR
END OF 1ST CHAPTER
TO BE CONTINUED
for ARDESHIR MOHASSESS
ARTIST OF THE YEAR 1394-2015
+عکس نمایشگاه
در باره نمایشگاه نقاشی اردشیر در نیویورک , جون ۱۹۹۳
التفات طراح به کل در این جا نگاه نقا ش آب و رنگ را در جز با خود داشت و از همین روی امضای اردشیر هر چند درشت تر بر پیشانی کارها نشسته بود امضای اردشیر محصص نبود .بحران هوایت که با تقلید در خلال آن با نام آن و تن به کلام مولانا که باور بصری را همراه با جادوی کلام کرده است که در کار های دیگران بی نظیر است
گاه اردشیر با دنباله روی ابستراکت اکسپرشینیست ها پیشگامی و استقلال خود را انکار می کند و در آن رنگ و نشانی از فرهنگ ایرانی نمی توا ن دید و نقا ش خود نیز در سایه ی دیوارهای لرزان و موقت پنهان می شود در این نمایشگاه هر چه بیشتر گشت می زدی بیشتر این فکر در تو تقویت می شد که شاید به تالار غریبه یی امده یی
و آن هم که برای نامگذاری کار ها آمده بود کمک چندانی نمی کرد .کار های پیشین اگر از زبان مردم عنوان می شد یا حافظه ی تاریخی معاصر و تاریخ قاجار را به خط نگاری می کشید
همه ی کارهای این نمایشگاه دیگر آن بیان آشنا را ندارد و بیشتر مدیون فرهنگ ایتالیایی و مودیلیانی و آمریکایی و یا آلمانی ابسترکت اکسپرشینیست است که نیز دامنه ی تجربه های اردشیر را می گسترد با توجه به آن که ابسترکت اکسپرشینیست از هر کجا آمده باشد گاهواره اش نیویورک است و نقاش مهم نیو یورک از وسوسه ی آن در امان نیست
p35
پایان فصل اول کتاب اردشیر از دکتر فرامرز سلیمانی
Dr Faramarz Soleimani's BOOK OF ARDESHIR
END OF 1ST CHAPTER
TO BE CONTINUED
for ARDESHIR MOHASSESS
ARTIST OF THE YEAR 1394-2015
Wednesday, July 1, 2015
POETS OF CENTURY1300-1399محمد زهرى
شاعران قرن ايران ١٣٠٠ تا ١٣٩٩
محمد زهرى
از دفتر گلايه
Moj Magazine Special
see more.
محمد زهرى
از دفتر گلايه
Moj Magazine Special
see more.
گل زرد ، گل سرخ
شعری از محمد زهری
چنین گویند :
گلی زرد
اگر بر سینه ات آویخت یک زن
بدان او با تو بیگانه است دیگر
گلی زرد
اگر بر سینه ات آویخت یک زن
بدان او با تو بیگانه است دیگر
* * *
چنین گویند :
گلی سرخ
اگر بر سینه ات آویخت یک زن
بدان او با تو جانانه است دیگر
گلی سرخ
اگر بر سینه ات آویخت یک زن
بدان او با تو جانانه است دیگر
* * *
گلی زرد
گلی سرخ
زنی بر سینه ام آویخت دیروز
دلم افکند در گمراه تردید
نمی دانم که بیگانه است بامن
و یا دلدار جانانه است بامن
گلی سرخ
زنی بر سینه ام آویخت دیروز
دلم افکند در گمراه تردید
نمی دانم که بیگانه است بامن
و یا دلدار جانانه است بامن
از مجموعه شعر گلایه
Tuesday, June 30, 2015
FS POEMS:پل هاى ساسانى را آب دارد مى برد
FS POEMS
Moj Magazine Special:Nasrin Jaferi
پل هاى ساسانى را آب دارد مى برد
راديو آجيل قرمز مى كشد كميكال على رفته خمسه خمسه زهر مار كند
كلينيك درود تعطيل است
ما بساط پيك نيك مان را مي بريم روي بسترهاى آبي ايلام پهن مى كنيم
كسي مى رود تر أكتوربياورد ماشين را بكشدبيرون
از درود تلگرام زدند پل هاى ساسانى را دارند مى برند بغداد
موشك هاى صدام و ميغ هاى كلاغ زاغى حمله كرده اند
نصرت مسعودى شاعر مي گويد
كسوت نسرين جافرى را بيرون سرداب بياويزید
شاعر مى آيد يك نارنجك هول پرتاب مى كند بيرون
راديو آجيل قرمز مى كشد
اين صداى آجيل قرمز است
لطفن به پناهگاهها ى خود باز گرديد
سايه هاى جنون همه جاً پراكنده اند
راديو آجيل قرمز مى كشد كميكال على رفته خمسه خمسه زهر مار كند
كلينيك درود تعطيل است
ما بساط پيك نيك مان را مي بريم روي بسترهاى آبي ايلام پهن مى كنيم
كسي مى رود تر أكتوربياورد ماشين را بكشدبيرون
از درود تلگرام زدند پل هاى ساسانى را دارند مى برند بغداد
موشك هاى صدام و ميغ هاى كلاغ زاغى حمله كرده اند
نصرت مسعودى شاعر مي گويد
كسوت نسرين جافرى را بيرون سرداب بياويزید
شاعر مى آيد يك نارنجك هول پرتاب مى كند بيرون
راديو آجيل قرمز مى كشد
اين صداى آجيل قرمز است
لطفن به پناهگاهها ى خود باز گرديد
سايه هاى جنون همه جاً پراكنده اند
روى ديوار گرگ و ميش
شاعر جادو مى كرد
شاعر جادو مى كرد
Monday, June 29, 2015
Sunday, June 28, 2015
IRANIAN WOMEN POETS:NASRIN JAFERI نسرین جافری
نسرین جافری ..-۲۸ جون ۲۰۱۵-۷ تیر ۱۳۹۴
إز نسرين جافرى ، زخم سايه و بيد ، نسرين جافري ، ١٣٦٩، به چاپ مى رسد كه شعر پر اندوه زمانه عسرت و أندو ه است
بارورتر از بهار
تهران, دنیای مادر
تدوين فرامرز سليمانى
١٣٧٠
بارورتر از بهار
تهران, دنیای مادر
تدوين فرامرز سليمانى
١٣٧٠
آمد کتاب هایش را آورد سر رود که بشوید تا ان ورق خالی را برای تکمیل طرح خود بیرون کشد و آب او و همه ی دفتر ها را برد
وقتی با هفت سر نشین شاتل
وقتی با هفت سر نشین شاتل
در شهری آنسوی ترانزیت اندیشه های نا آگاه
پیاده شدم
مثل پیامبری آماتور
میان کاناخانم نسرین جافریل های انتقالی حشراتی که
از ماده ی خود جدا شده بودند
آنقدر محو شدم و انتظار کشیدم
تا " یک بیضی نارنجی به روی یک ساقه "
بروید
و باور کنم که در مترو های رمزدار
دیگر چیزی منفجر نمی شود
و زنی که مرده است
به شیوه ی خودش جیغ نمی کشد
که زمین بیفتد و دوباره بمیرد
وقتی که حرف می زنم با خودم
موبایل را خاموش می کنم
تا با شناسنامه ی یک جنین
بپرم به روی پوستر های بی مصرف فیلمهایی
که سناریویی برای ایماهای همگونی شان نداشتند
این کامپپوتر خاموش
چه حافظه ی خوبی دارد
که می تواند یک اتفاق کوچک را
روی سایتهای شخصی بنویسد و
زیر صفر نرود
با " cd " " اکسیژن "
خود را در مکان سپبد
میان تجربه های زیست شده ی " پروست "
می بینم
که هی از روی هم می پرند
و هیچگاه پرستیژ خود را
از دست نمی دهند
این شهر
از رخداد ها بی خبرم می کند
و می گذارد با نان همخوان خودم
در پارک های گشت رسانه های جمعی
قدم بزنم
و هیچ نپرسم چرا؟
کابین های این ترن
چقدر خالی ست
خالی از تو
که با گام های بی پایان
روی نا پیوستگی ها
آنقدر چرخیدی
که تبدیل به " پارادوکس " های
درونی شدی
و میان حالت گرفته ی یاس هایی که
طراحی شده بودند برای تبلیغات
یک موجودیت عجیب برای خودت خریدی
و با یک نت اضافی که روی صدایت گذاشتی
از روی سایه ات پریدی
و مفقود نشدی
بسکه خسته ام
از حال می روم و غریبه می شوم
با جنبه ی مثبت افکاری که در سر داشتم
و باورم می شد که انسانم
جرمت چه بود رفیق ؟!
نیچه با " انسانی بس انسانی "
گروه خونم را شناسایی کرد و
از محدوده ی جهان بیرونم انداخت
اکنون مثل یک " ابژه که سخن می گوید"
می توانم زیر باران بدودم
در یک کافی شاپ بنشینم
موسیقی راک بشنوم
قهوه ی تلخ بنوشم
و با یک شیک پوش افراطی
که پشت ویترین نمایشگاهای تجارتی
هی رنگ مویش را عوض می کند
با " این یک چپق نیست "
کنترل دنیا را به دست می گیرد
میانه خوبی داشته باشم
ای کاش " مایاکوفسکی "
بند آخر شعرش را
در کافی نتهای جهان می نوشت
و خود کشی می کرد.
فضای داخلی این شهر
پر از علفزار هایی ست
که ار موج های رادیویی عبور می کنند
و تا کسی بخواهد پیر شود
" ریواند " می کند و
به دنبال مولکولهایش می دود.
به دنبال مولکولهایش می دود.
به دنبال مولکولهایش می دود.
جايي ديگر حقوقى بر اصل استقلال زبان و اصل اختصاص انديشه در پرتو صناعت ويژه اش در شعر جافرى تأكيد دارد كه از آن هر شاعر ديگرى مى تواند باشد... حقوقى مى گويد جافرى... شاعرى درد كشيده كه با چنان اضطراب و هو ل شعر مى نويسدو با چنان وحشتى درفضاى شعر غرق مى شود كه انگار در قرن هولناك آينده پرتاب شده است
محمد حقوقى
حد همين استقطره ۱۳۸۱
تازه آمده بود لب جوي كه دفتر هايش را بشويد و آن كاغذ سپيدرا بر دارد عكس خودش را كامل كند كه خبر آمد با دفتر هايش رفت
- Faramarz Soleimani If the poet is asked to write her poem on horrific weight of light of wheats or other seeds , I am not threatened by history to return.
Even if she. Mentions that she will return, I am sure she won't.
Shah Shahid is gone forever
And new era is the only new era, always expect to come.
نسرین جفری
Subscribe to:
Posts (Atom)