بامدادی بر اسمان بودی
وقتی ازافق ارغوان وعقیق امدی
ومن بربازوانم تورامی بردم
بامدادی اسمان وافق راباخود اوردی
بامدادی اندیشیدیم
همیشه وقت های خوب
حرف وقت های خوب می شدیم
تا پشت دیواری بلند گم شدیم
این خانه رامن درکودکی هات ساختم
برزمین کودکی هات
این خانه ی کهن که با ماسخن دارد
وقتی به باغ بازگشتم
بامدادی بر اسمان بودی
بیداروپریده رنگ
ومن هنوزبربازوانم
تورامی بردم
۱۶ جولای
وقتی ازافق ارغوان وعقیق امدی
ومن بربازوانم تورامی بردم
بامدادی اسمان وافق راباخود اوردی
بامدادی اندیشیدیم
همیشه وقت های خوب
حرف وقت های خوب می شدیم
تا پشت دیواری بلند گم شدیم
این خانه رامن درکودکی هات ساختم
برزمین کودکی هات
این خانه ی کهن که با ماسخن دارد
وقتی به باغ بازگشتم
بامدادی بر اسمان بودی
بیداروپریده رنگ
ومن هنوزبربازوانم
تورامی بردم
۱۶ جولای
No comments:
Post a Comment