فرامرز سلیمانی:شعر نوشتا : سر و بیشه
سرو بیشه را آب گرفته بود و من روی علف ها دراز کشیده بودم و تو آمدی در حریر سرخ و من تو را به آب ها دعوت کردم سرو بیشه سا لها زیر آب رفته بود و ما حالا در دریاچه می راندیم در قایقی بلورین و مرد را می دیدیم که روی علف ها دراز کشیده بود و زن که در حریر سرخ به سوی او می آمد و آغوش گشوده ی عشق بود در آفتاب و آب
شوری در دریچه ی دریا سرو بیشه را می گشود به روی ما
No comments:
Post a Comment