Faramarz Soleimani
در زده ام
در را زده ام
تق تق تق
و نخل پای ایوان
با من در زده ا ست
در را زده است
و قمری ی خاموش
که جوجه هاش را
به مهاجرتی طولانی فرستاده است
بی توان و توش
قمری در زده است
در را زده است
و خاموشی ی بی پایان ایوان و پله ها
تق
تق
تق
می روم باغچه را آب می دهم
No comments:
Post a Comment