Tuesday, July 2, 2013

غول زیباPOSTCARD FROM ST LOUIS NATASHA RESTAURANT


‎اطلسی را می آورد پیش تو 
تا باغ اطلسی 
پر کند آغوش تو را 
تنها آوای تو نیست که می ماند 
تمام تو هست
فرامرز سلیمانی‎


‎حرکت ،رودی که بی پایان جاری ست 
با چشمانی گشوده در سرزمین های سرگیجه 
نه بالایی هست و نه پایینی 
آنچه نزدیک است دور است 
به خود باز می گردد 
-پس بازگشت به خود و اکنون 
به چشمه ی سکون بدل می شود 
این ها را در راه می نویسم برای تو 
در دریای رند 
که راهی نیست 
که راهی نیستم 
زیرا که بی آرام می روم و نمی روم 
اما راه مرا می برد 
به موسیقی ی با شکوهی 
در سکوت 
و من می اندیشم 
تا به خانه باز گردم 
کدام آواز عاشقانه را 
در گوش های صدف 
زمزمه کنم 
فرامرز سلیمانی‎...


گفت غول است و زیباست
گفتم غول زیبا
این را از رحیم پرسیدم
گفت بله بله اجان
کشکول هفتاد و یکم
دارد به پایان می رسد
و ما هنوز در راهیم

گفت غول است و زیباست گفتم غول زیبا
این را از رحیم پرسیدم
گفت بله بله اجان
کشکول هفتاد و یکم دارد به پایان می رسد  و
ما هنوز در رحیم
و در راه نیستیم
تاکستان بولوار بزرگ
زنبق دره ها
کنار پیاده رو
غوره های ناتاشا در حیاط تابستانی
روز وداع
و 
 غول زیبا
ST LOUIS



‎بامدادی 
از پشت پشت های پنجره 
باغ را نگریستم 
در واپسین نفس های بهاری 
وداع جانانه یی بود 
با بوسه و آغوش 
و تنها باغ می دانست 
بهار تابستان دیگری ست 
تا از سر رنگین کمان و یخ بگذرد 
بامدادی 
حرف عاشقانه یی دارد باغ 
در زمزمه ی شب های آغوش 
وقتی قلم نباشد در دست های عاشقی 
شعر و زمزمه یی هم نیست 
تا در گذار عاشقی و فصل 
آتش آشوبی بر فرازد 
بامدادی 
باغ ما را می نگریست 
که در آغوش هم بیتوته داریم 
پنهان و 
دور از همه 
بامدادی 
کناره را در آغوش می کشیم 
در کنار آب های دریاچه یی تنها 
که تنها با من می ماند 
تا واپسین نفس های بهاری 
زیرا بهار تابستان دیگری ست 
فرامرز سلیمانی‎



No comments:

Post a Comment