Sunday, December 2, 2012

به زیبایی آغازWITH THE BEAUTY OF BEGINNING








فرامرز سلیمانی زهره خالقى :به زیبایی آغاز١  تا  ٧  

۱
به زیبایی آغاز
گم شدم
در گردش خط ها
بی که تکیه کنم
به صخره یی
یا پرتگاهی
تنها فرای حاشیه گشتم
زبان به حوصله ی کاغذ گشت می زد
تا رها شود  از سفالینه و خاک
زبان
فرای حاشیه
گشت می زد
و من که گم شده بودم
در هیچ هندسه نمی گنجیدم
به زیبایی آغاز 
...
۲
حرفی به حاشیه ها می رفت
که در خاموشی یک پندار گم شد
و تن همه در تمنای دیدار شد
ایستگاهی منتظر
در گردش آواره ی باران
بی تکیه گاهی
فرای حادثه یی
به بی راهی
زبان به حوصله ی کاغذ
فرای حاشیه ها گشت می زد
به زیبایی آن کلام آغازین
خزان حادثه آمده بود
و ما که گم شده بودیم
همیشه از همان ایستگاهی می رفتیم
تا خاموشی یک پندار را باز گوییم 
...
۳
کنار راه می رفتیم و در کنار راه
خاموش بودیم
و ذات زیبایی بود که با ما می رفت و با ما باز می آمد
همیشه حوصله ی می باید
تا به پاس دیداری
یا که گفتاری تلخ
زبان به حادثه بگشاییم
و ما که گم شده بودیم
در راه
نه در حوصله ی دیداری گنجیدم
نه در حاشیه ی گفتاری
فرای حادثه یی بودیم
فرای حاشیه ها می رفتیم
و گردش خط ها را
فرای حادثه می گشتیم 
...
۴
فرای حاشیه و خط 
با تو سال ها آغاز می گشتم 
گاهی قطا ری ما را با خود می برد 
تا دیوار پنجره یی 
و راه ها و ایستگاه ها پشت دیواری بلند می آمد 
و فاصله دیواری بلند بود 
ما باران و آسمان وابی را نشانه کردیم 
تا گم نشویم 
و شب که 
اوا زمان را هنوز به خاطر دا شت 
و راه با ما فرای حاشیه گشت می زد 
پنداشتم دیدار شبا نه را کنار راه با تو گفته بودم 
٥
تکرار در تو بود 
کلید را زدم 
دیشب چراغ شاید تمام شب روشن مانده بود 
و روز در فنجانی قهوه 
پشت دیوار آواره ی بخار آغاز شد 
در پرده هایی که آفتاب گشوده بود 
تکرار تا تو بود 
شاید کلید را نمی دانستم 
شاید چراغ عریان بود 
شاید که پنجره دیواری بود 
و حوصله ی موج هرگز به سنگنبشته یی نمی گنجد 
فرای حاشیه و خط 
تکرار تلخ نقطه همیشه تا تو بود 
باز پنداشتم دیدار شبانه را کنار راه با تو گفته بودم 
٦
به زیبایی آغاز
کنار راه را
با تو کناره گرفتم
و خواهش تن
و دست ها
گواه گفتارم بود
و دست های من
و دست های تو
که گم می شد و به حادثه باز می آمد
تا گواه گفتار ما باشد
در آغازی بی آغاز
٧
به زیبایی آغاز
آفتاب بر پیشانی م افتاد
من ظهر تو را بر گزیدم
تا راه را
در نگاه بسته هم
گام بر دارم
و زیستن
که در خیال پگاه هم هست
و دست های من
...

No comments:

Post a Comment