Thursday, May 5, 2011

POSTCARD FROM PICASSO PILGRIMS-1(farsi)


                                                               Images By Zohreh Khaleghi
- ۱.
از صف بلند اقاقی گذشتیم 
با تو از راههای آفتابی
 و شوق نقش و روشنا با ما بود
پابلو پیکاسو منتظرمان بود و کمی خسته به نظر می رسید و می گفت دیشب تا دیر وقت کار کرده و کم خوابیده  و حالا گردنش هم درد می کند و احتیاج به ماساژدارد اما ما می خواستیم با هم باشیم .
پس  از ده روز ی هوا ی ابری و خاکستری حالا آفتابی درخشان در آمده بود و راه با سمفونی اسپانیول لولا با ما می آمد .گاهی کامیونی غران و گنده می خواست سد راه شود اما  ا و را پس می زدیم و می گذشتیم .و راه از آن ما بود.
ظهر پنجشنبه ۵ می ، روز استقلال مکزیک در ریچموند بودم .خروجی 78 جنوبی مرا به چهار باغ  می برد  و حالا جلوی موزه هنر های زیبای ویرجینیا با پیکاسو رانده وو داشتم .در مد خل آتلیه اش جلوی.در ورودی نمایشگاه، چند تا عکس با تو گرفتم و با دیدن تابلوی عکاسی ممنوع است ، دوربینم را غلاف کردم و حالا جلوی سر fernanad  بودم  که به قلم و دفتر من چشم دوخته بود (از زن های پیکاسو )
به clestina  کار ۱۹۰۴  در بارسلو ن رسیدم : آیا بهشت پیکاسو را می کاوید یا زن عریان ا ورا  ؟ ایستاده با پا های در هم یا بازوان گنجیده در هوا .دستان پر توان هنرمند از آغاز ، مقلدان و سیرک بازان و کولیان  و زنان و مردان را نقش می زد.
وبوسه و  مرگ و زندگی باا و بود.
و خود چهره نگار ها به مثابه collage  .خطهای هنرمند رفته رفتهو موزون  به حجم ها می رسید و زنان آوینیون و حتا مردان آنان  پای به عرصه ی بوم می گذاشتند. نشسته یا با دستان گره خورده .یا شکل های در استان تندیسی و باز چهره نگار شاعر با چشمان وق  زده که گویی در رد پاهای نخستین خود می نگرند و در شگفت می مانند 
حنا نابیشتر  کار چشم  باشد بل که روح..۲
۲.
 فردا ند حالا سه بعدی شده بود بر بوم یا مفرغ سیاه. و درختان بر زنان سایه می زدند .
بر می آید سایه ی نسیم
سبز و ارغوان
گاهی به آب می زند  گاهی به آبی
و خط خاک از تن جان می گذرد
۳
آدم ها در برابر نا ویا ن ایستادند
و به تماشای جشن و شادی بودند .
مردی با گیتار
در دایره ها و لوزی ها
و چها ر گوش و سه گوش و تا و گره
گره خورده
و تا  و گره زن و رقصان
و نگران
نشسته روی صندلی با تار و رقص و گره
و مردی با گیتا ،کار پاییز  ۱۹۱۱(۲۳ ساله گی نقاش  )
man with a guitar
Homme avec a guitar
و در همسایه گی ا و مردی با ماندولین 
و ماندولین پیکاسو پیچیده تر ا ز گیتارش بود
اما ساکره کور =قلب مقدس  ...ساده و صافی و زیبا بود  همراه 
آواز های چوب های کاج و 
پاپیه ماشه و  زغال و ناخن و   بتری شیشه یی 
و باز یک گیتار دیگر در حجم های 
سپید و سیاه و خاکی... 
هنر بانان ،محافظان موزه ها، همیشه با دیدار کنندگان وقت می گذرانند
 .یکی شان آمده بود به من مدادی تاروف می کر د 
که به جای قلم استفاده کنم 
و حالا من از الگا می نویسم 
روی صندلی و پا و لو ی    دلقک
در لوزی های آبی و خاکی و .../
۴
.اتود های زندانی خانه های مر بع
و پیپ و اینک و کارت های استاد 
و ویولونی که در خامو شی می نو ا خت.سوز ناک تر از اوا ز  ساز چهار مضراب صبا 
و سوزناک تر از  زنگ شتر شاپور نیاکان . چهار مضراب زنگ شتر .
یک بانوی سرخ مو توی چهار چوب رقص روستایی  ایستاد.شا ید  یکی از زنان پیکاسو بود  با همانکلاه  چین دا ر سرخ.ا و را آرام دور زدم تا از دو زن دونده در ساحل غافل نما نمکه ساخت می دویدند و نمی دانستند به کدام سوی.
 آن دوگویاداشتند خورده ریز های تن نیمه عریان شان را جمع می کردند که روی شن ها افتاده بود و گوی ها و ستون ها و آبی ها ...
باز موزه با ن پیادایاش شد و این بار سرک کشید توی دفترم و من محلش نمی گذاشتم و او همین طور  دو ر و ور من می پلکید بی ان که من به او اجازه داده باشم،اما شا ید رفتار من بود که و را به سوی من کشید..پس از آن یک مداد کوتوله دیگر در آورد  به من داد با این ازها ر نگرانی که شا ید a نوک مداد قبلی کند شده باشد .چقدر اداره ارشاد و محافظان فرهنگ و هنر دست و دلبازند..
۵ .
در راهروی بلند رهروی کارهای با چهار چوب کوچک شدم که از دو بازیگر سیرک آغاز می شد. و چشم انداز ها  و عریان ایستان و نشستا ن و سر ها و گیتارها  و کتاب ها و میزها و باز زنان عریان و اسباب بازی های دیگر نقش ،و کلیشه ها و طبیعت  بی  جان .
موزه بان فکر می کرد می تواند جلوی دستم را بگیرد .رفتم یک مداد دیگر ازا  و گرفتم چون هنوز با دفترم و  نوشته هایم    کار داشتم و کاری نداشتم که کی به چی می خواهد بچسبد که کی و چی شود .
دو واریاسیون نقاشی بود که کسی هر دو را می خواست .مشکل همین بود. و نقش مدل هایش را نشان می داد  که گاهی گریز می زد به کوبیسم ۱۹۲۸ و گاهی به رئالیسم۱۹۳۰ باز  می گشت.و قضیه اصلن باز گشت بود .

آغوش ها و نزدیکی ها
آوایی  بلند در را هرویی بلند سر داده بود
باز گوی ها و ستون ها و آبشارها
و شنا گران ساحل
و "زنی که می گریست"اکه در عنوان انگلیسی شده بود:زن گریان؟!
و به هر حال سرشار   درد و رنج
و هاله ی دیواری بلند در برابر دیواری بلند
و حصار...
 حاشا که او حاشا می کرد
۶
 جنگ و صلح پیکاسو بیشتر نما ی جنگ و جنگ افزارها بود و وحشت انسان و باز عریانی ها که همه جا رخ می نمود و خارج می زد و آنگاه گرنیکا از یک تا هفت...و هزار و هزاران در طی هزاره ها.شعر  بلند  پیکاسو ی نقا ش ...و چشم ها و چهره های دریده و ویران و گلو ی وق زده در خون و خلت و گاوان هراس و مرگ.اه گرنیکا!...
ء
مداد موزه در باز نشسته شد.من منتظرش نشدم زیراا و سر گرم کارهای خودش بود و لابد دلیل خودش را هم داشت که بدرد خودش فقط می خورد.قلم را از جیبم در آوردم و نوشتم.
ای نوشتم بی ان که برایش بخوانم..
به آخرین سالن پا گذاشتم .زنان پیکاسو در راهرو ها صف کشیده بودند.دورا ی هزار چهره همه جا بود ،و زنان عریان و باز خیره شدن به گرنیکا ی خون و هول و شبانه ی بلبلان و سرخگلان... که در  دل ژرف    شب آوای بلند سر می دادند تا پگاه .
پیکاسو ی واقعی را در آخرین تالار باز یافتم .زنان ا  و در ساحل توپ بازی می کردند یا اکروبات و بوسسه  که در کوبیزم سه بدی شده بود و گیوم آپولینر شاعر سورئال .و نقا ش با پالت و سه پایه اش  در سایه روشن سر یک زن .و  زنی عریان در باغ یاس های سپید و عریان خفتن و سر های مفرغی .
بینی های عقابی و چتر ها و گونه های برجسته شان و شکل های رها در ساحل گویی  که تازه از قفس شیشه یی به در شده اند.و آخرین تالار  به آخرین تالار می رفت.کسی به من نزدیک شد و گفت که چرت مبسوطی روی نیمکت زده ،اما پیکاسو می خواست  خواب زده گان را بیدار کند و به آنان مفهوم عشق را بیاموزد..و دورا ی محبوب با چشمان روییده روی سرش بیدار و بهوش بود 
سر ها و حجم ها 
حجم ها و کلاه های ابی و حصیری 
جمجمه ها و کشتار
پرنده در دهان گربه و گرگ
.
مردی که تنها سرمایه اش  گوسپندی بود که به سینه اش می فشرد 
بازگشت از باز گشت
باز گشت به باز گشت  
یک بز آبستن یک بز 
و این سالن آخری واقعن یک سالن آخری بود شا ید که باید همه ی حرف ها را می گفتیم
از سایه ها نمی باید آغاز می شد.کار سالیان بود .l353 و ژاکلین نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود 
استودیوی نقا ش و kisss   
          
  صبحانه ی عریان روی چمن  ماتادور مزین  به خون بی مقدار ورزا
مردی با زنی عریان گیتار می زد که جای دیگر بود .
حالا در میان شنا گران عریان پیکاسو بودم از ۱۹۵۵ و بعد مثل  ا و    سبکبار شدم
با دستهای خالی م
دیواری بلند پیش چشم اندازم آوردی تا در تو باشی

و من در من باشم
دیوار بلند وقت باز گشت
پیش و پس از رسیدن .
پنجره ها را گشودم
و خود را به  د دست با د سپردم

شیاد که هرگز نرسیدم
و ویولونا  یتزک پرلمن
هر چه بادا باد
بیهوده نیست که پیکاسو  گفته بود :
GIVE ME A MUSEUM
AND I'LL FILL IT
دسته گلی بر آب بودم
زرد و صورتی و ارغوان
  خیره و جاری
و لابد عشق  نمی دانست
 *
در باز گشت  خود را به دست باد سپردم
 رهای با د
و باز گشت
۲۵ آوریل -۵  می ۲۰۱۱
تحریر تازه: ۶ می
    
   

1 comment: