IS A SITE OF ART,LITERATURE, CULTURE AND SCIENCE,ESPECIALLY HEALTH AND MEDICAL SCIENCES,PUBLISHED IN MAJOR LANGUAGES AND IN SEVERAL CHAPTERS.THE GOAL OF THIS SITE IS TO PROVIDE,PRODUCE AND PROMOTE FREE WORDS AND IMAGES FOR FREE FOLKS OF OUR PLANET.
Sunday, November 30, 2014
MOJ SEVOM/THIRD WAVE:MARK STRAND
11 April 1934-29 November 2014
Poet Laureate ,USA,1990
Pulitzer Prize,1999 for his collection :Blizzard of One
When I walk
I part the air
and always
the air moves in
to fill the spaces
where my body's been.
We all have reasons
for moving:
I move to keep things whole
*
Adopted for Moj Sevom/Third Waveموج سوم
Special Issue,Moj Magazine,2014/1393
Saturday, November 29, 2014
EPILOGUE-2*THE BOOK OF ARDESHIR MOHASSESS
ARDESHIR MOHASSESS BY David Levine
کتاب اردشیر محصصEPILOGUE-2
آن چه از اردشیر محصص باقی ماند یک اردشیر محصص اصیل در ساخت و کار هنری است
..Originality is the major characteristic of Ardeshir Mohasses in his art and performance.
طراح واقعیات را می بیند و می گزیند و با مبالغه در ارایه ی آن و کژ و مژ نشان دادنشان آن را به بیان می کشد و به کاریکاتور و کارتون بدل می نماید
كشف طنز در خطوط رسمي و جدي چهرهً و رفتار فرد ، كار عمده ي كاريكاتوريست است. اين عمده كردن بيشتر به تلخا مي زند تا يك شوخي و مضحكه و از همين رو به مذاق قدرت هاي قالبي و قلابي خوش نمي آيد . كاريكاتوريست هاو کارتونیست ها يي مانند اردشير محصص تاريخ را دست انداخته اند تا بيوگرافي ها را به طنز بنگارند. كاريكاتوريست هميشه تصوير تناقض را طرح ميزند و خود سرشار تناقض هاست
و در اساس نان و آب و زندگی و خان و مان طراح و کاریکاتوریست و کارتونیست در همین تناقض ها شکل می گیرد
گفتیم که طراح واقعیات را می بیند و می گزیند و با مبالغه در ارایه ی آن و کژ و مژ نشان دادنشان آن را به بیان می کشد و به کاریکاتور و کارتون بدل می نماید
كشف طنز در خطوط رسمي و جدي چهرهً و رفتار فرد ، كارو بر و کشفعمده ي كاريكاتوريست است. اين عمده كردن بيشتر به تلخا مي زند تا يك شوخي و مضحكه و از همين رو به مذاق قدرت هاي قالبي و قلابي خوش نمي آيد . كاريكاتوريست هاو کارتونیست ها يي مانند اردشير محصص تاريخ را دست انداخته اند تا بيوگرافي ها را به طنز بنگارند. كاريكاتوريست هميشه تصوير تناقض را طرح ميزند و خود سرشار تناقض هاست
و در اساس نان و آب و زندگی و خان و مان طراح و کاریکاتوریست و کارتونیست در همین تناقض ها شکل می گیرد
تناقضی که اساس اصالت کار هنرمند را طرح می ریزد و یافتن همین تناقض در جزییات آن هنر کارتونیست و کاریکاتوریست را می سازد .
هميشه راه را گام هامان رقم مى زندچهراه در کار نيست اما این راهى ست كه راه را مى سازد و اين همان اصالت هنر و هنرمند است
و در اساس نان و آب و زندگی و خان و مان طراح و کاریکاتوریست و کارتونیست در همین تناقض ها شکل می گیرد
تناقضی که اساس اصالت کار هنرمند را طرح می ریزد و یافتن همین تناقض در جزییات آن هنر کارتونیست و کاریکاتوریست را می سازد .
هميشه راه را گام هامان رقم مى زندچهراه در کار نيست اما این راهى ست كه راه را مى سازد و اين همان اصالت هنر و هنرمند است
در هر سه دوره ی تاریخی که اردشیر می زیست و در آثارش پژواک می داد با این تناقض در دروغ و دو رویی و ریا ستیز داشت و هم از این رو از آن گریزان بود و همین نیز بر اصالت کار هنریش می افزود
اردشير محصص قدر هنرش را نيكو مى دانست او به آرامش كامل و به دور از جنجال رايج در ستيز مدام با قدرت و تباهى و آلوده گى ى ناشى از آن بود
اردشير محصص در طرح و كارتون يا كاريكاتور قويدست بود و در اجراى آن بس چيره دست . همين قويدستى و چيره دستى بود كه به سرعت انتقال او مى افزود و ذهنيت پيچيده ى او را به آسانى به روى كاغذ مى آورد كه نيز در هميشه و هر حال امضاى او را داشت كه تقليدى نبود اما وسوسه ى تقليد را در پيروانش. بر مى انگيخت . أذهان مقلد هميشه با ميان مايه گى و محافظه كارى مشخص مى شوند در حالى كه ذهنيت هاى اصيل و اريژينال همچون اردشير محصص در هر صورت مدرن و معاصرند
:
مجله موج ، ويژه اردشير محصص ١٣٩٣ / ٢٠١٤
اردشير محصص قدر هنرش را نيكو مى دانست او به آرامش كامل و به دور از جنجال رايج در ستيز مدام با قدرت و تباهى و آلوده گى ى ناشى از آن بود
اردشير محصص در طرح و كارتون يا كاريكاتور قويدست بود و در اجراى آن بس چيره دست . همين قويدستى و چيره دستى بود كه به سرعت انتقال او مى افزود و ذهنيت پيچيده ى او را به آسانى به روى كاغذ مى آورد كه نيز در هميشه و هر حال امضاى او را داشت كه تقليدى نبود اما وسوسه ى تقليد را در پيروانش. بر مى انگيخت . أذهان مقلد هميشه با ميان مايه گى و محافظه كارى مشخص مى شوند در حالى كه ذهنيت هاى اصيل و اريژينال همچون اردشير محصص در هر صورت مدرن و معاصرند
در دوران هاى تاريخى سه گانه كه زيست و در دوران هاى زندگى فردى و روزنامه نگارى در ايران و در امريكا ، اردشير محصص در پس زمينه ى كار هايش هارمونى را مى نماياند و پيروى مى كند از پراكنده كارى مى پرهيزد و تنها گهگاه به تكچهره و پرتره مى پردازد كه همچنان از آن هارمونى پس زمينه يي و متنی به دور نيست
فرامرز سليمانى : كتاب اردشير
فرامرز سليمانى : كتاب اردشير
مجله موج ، ويژه اردشير محصص ١٣٩٣ / ٢٠١٤
Friday, November 28, 2014
MOJ SEVOM/THIRD WAVE POEMS
شعر موج سوم
No silence is for suffer
If you don't suffer
from silence
Fly to the bosom of silence
MOJ SEVOM POEMS:6
از شعر های موج سوم
نه موج نمی میرد
تنها ریشه های موج را
پناهی می دهد
تا موج دیگر می شود
نه
موج
هرگز با مرگ
نمی میرد
VENERABLE VENUS:BAUJOLAIS NOUVEAU DAY
Faramarz Soleimani Venerable Venus
On a tray of salmon and capers
To celebrate Beaujolais Nouveau. Day
On a tray of salmon and capers
To celebrate Beaujolais Nouveau. Day
NEW ORLEANZEE
Hands in hands
Live oaks and homeless sculptures
Streets of crescent city
Faramarz Soleimani :
New Orleanzee
Live oaks and homeless sculptures
Streets of crescent city
Faramarz Soleimani :
New Orleanzee
NEW ORLEANZEE:HOMELESS SCULPTURES
- Faramarz Soleimani Lonely is the captain
When the wind
Is taking away
The wings of the bird
And the man walks
Towards lonely home
Sculptures are homeless
In street
And city park
FS : New Orleanzee : homeless sculpture
NEW ORLEANZEE:GOBBLE GOBBLE GOBBLE
Gobble. Gobble. Gobble
Football with pumpkins
And pumpkin pie
Maple tree on rooftop
New Orleanzee
Football with pumpkins
And pumpkin pie
Maple tree on rooftop
New Orleanzee
RAISE THE BAR TRISSKY
Glazed with persimone and a bunch of Persian cucumbers
Turkey gobbles as giving thanks in Indian
And offers orange and colorful mums
One is happy and one stares
In Thanksgiving Day
Turkey gobbles as giving thanks in Indian
And offers orange and colorful mums
One is happy and one stares
In Thanksgiving Day
Friday, November 21, 2014
Thursday, November 20, 2014
PAIZEE:VENERABLE VENUS
Venerable Venus
In the circuit of Big City
Circles and circles
To scatter love
Rainbow is tilting towards
Venerable Venus Venerable Venus
On a tray of salmon and capers
To celebrate Beaujolais Nouveau. Day
As stellar there is
Venerable Venus
Weighs salmon tray
Against capers
And the big city
Is our Big Easy
In the middle of Bohemia !
In the circuit of Big City
Circles and circles
To scatter love
Rainbow is tilting towards
Venerable Venus Venerable Venus
On a tray of salmon and capers
To celebrate Beaujolais Nouveau. Day
As stellar there is
Venerable Venus
Weighs salmon tray
Against capers
And the big city
Is our Big Easy
In the middle of Bohemia !
IN TRISTAN'S BIRTHDAY
-So , what is the deal in the year 15, Tristan?
-Raise the bar.
-What is the deal in the year13, Skylar?
- Raise the bar.
So far then we are not going to sit back and just settle to watch what is going on .We are planning a tougher and richer life by more learning and vaster experiences.to open our eyes wider and wider.
-Is this a grandpa type of advice or insight,Tristan asks.
Even if that's so ,I say, it is a grandpa advice to himself for insight,but some people might be eavesdropping,as well.And then comes the reality of practice by choice.the choice is the word and with that comes the hope for change.But these are the words and we look for their meaning in action.
- Where is the bar then, Skylar asks.
It keeps raising,I guess...I guessed !
And the game goes on with Q&A
And the game goes on with Q&A
A*SH*N*A:AHMAD SHAMLU:ترانه هایِ کوچکِ غُربت
آنکه میگوید دوستت میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
□
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
□
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود.
سروده ای "عاشقانه" از دفتر ترانه های کوچک غربت ۳۱ تیرِ 1358
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود.
سروده ای "عاشقانه" از دفتر ترانه های کوچک غربت ۳۱ تیرِ 1358
رستاخیز
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
.
.
.
.
.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
.
.
.
.
.
من تمامیِ مُرده گان بودم:
مُرده یِ پرنده گانی که می خوانند
و خاموش اند،
مُرده یِ زیباترینِ جانوران
بر خاک و در آب،
مُرده یِ آدمیان
از بد و خوب
مُرده یِ پرنده گانی که می خوانند
و خاموش اند،
مُرده یِ زیباترینِ جانوران
بر خاک و در آب،
مُرده یِ آدمیان
از بد و خوب
من آن جا بودم
در گذشته
بی سرود. ـــ
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی.
در گذشته
بی سرود. ـــ
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی.
به مهر
مرا
بی گاه
در خواب دیدی
و با تو
بیدار شدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرا
بی گاه
در خواب دیدی
و با تو
بیدار شدم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازدفترِ:ترانه هایِ کوچکِ غُربت
19 مردادِ 1359
.
.
19 مردادِ 1359
.
.
شاملو - ترانه های کوچک غربت - چه هنگام میزیستهام؟ هجرانی
چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را
من ــ
اگر این آفتاب
هم آن مشعلِ کال است
بیشبنم و بیشفق
که نخستین سحرگاهِ جهان را آزموده است.
چه هنگام میزیستهام،
کدام بالیدن و کاستن را
من
که آسمانِ خودم
چترِ سرم نیست؟ ــ
آسمانی از فیروزه نیشابور
با رگههای سبزِ شاخساران،
همچون فریادِ واژگونِ جنگلی
در دریاچهیی،
آزاد و رَها
همچون آینهیی
که تکثیرت میکند.
□
بگذار
آفتابِ من
پیرهنم باشد
و آسمانِ من
آن کهنهکرباسِ بیرنگ.
بگذار
بر زمینِ خود بایستم
بر خاکی از بُرادهی الماس و رعشهی درد.
بگذار سرزمینم را
زیرِ پای خود احساس کنم
و صدای رویشِ خود را بشنوم:
رُپرُپهی طبلهای خون را
در چیتگر
و نعرهی ببرهای عاشق را
در دیلمان.
وگرنه چه هنگام میزیستهام؟
کدام مجموعهی پیوستهی روزها و شبان را من؟
---
جایی پنهان در این شبِ قیرین
اِستاده به جا، مترسکی باید؛
نهش چشم، ولی چنان که میبیند
نهش گوش، ولی چنان که میپاید.
بیریشه، ولی چنان به جا سُتوار
کهش خود به تَبَر کَنی ز جای، اِلاّک.
چون گردوی پیرِ ریشه در اعماق
می نعره زند که از من است این خاک.
چون شبگذری ببیندش، دزدیش
چون سایه به شب نهفته پندارد
کز حیله نفس به سینه درچیدهست
تا رهگذرش مترسک انگارد.
□
آری، همه شب یکی خموش آنجاست
با خالی بودِ خویش رودررو.
گر مَشعله نیز میکشد عابر
ره مینبرد که در چه کار است او.
"مترسک"اسفندِ ۱۳۵۶
از : ترانههای کوچک غربت
---
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست.
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درخت،
جهلِ معصیتبارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسهییست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید.
چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهی نغز
بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.
عشق
رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.
آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتراناند.
خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
"عاشقانه" ترانه های کوچک غربت۲۳ مردادِ 1359
---
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
"اخر بازی" از دفتر ترانه های کوچک غربت ۲۶ دیِ ۱۳۵۷ لندن
---
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست.
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درخت،
جهلِ معصیتبارِ نیاکان است
و نسیم
وسوسهییست نابکار.
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید.
چیزی بگوی
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهی نغز
بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.
عشق
رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.
آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندتراناند.
خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
"عاشقانه" ترانه های کوچک غربت۲۳ مردادِ 1359
---
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
"اخر بازی" از دفتر ترانه های کوچک غربت ۲۶ دیِ ۱۳۵۷ لندن