Saturday, May 30, 2015

*12:THE BOOK OF ARDESHIR:کتاب اردشیر ,در دیدار با میرزا آقا عسگری مانی

* ۱۲:کتاب اردشیر ,در دیدار با  با میرزا آقا عسگری مانی 
مانی که در نیو یورک میهمان ما بود او را به دیدار اردشیر بردم مثل دیدار موزه ویتنی ومیدان واشینگتن و کتابفروشی هایش , و  کتابخانه ملی نیو یورک .
بیست و سوم اکتبر ۱۹۹۳ با اردشیر و مانی بودیم .
به اردشیر گفتم مانی از آلمان آمده و مشتاق است کارهایت را ببیند گفت اهل خرید هم هست گفتم فکر نمی کنم شاعر جماعت اس و پاس تر از این حرف هاست و عاشقی است که فقط قصد زیارت و مصاحبت دارد 
نوازندگان موسیقی سنتی اردشیر را دیدیم که با تار و ضرب و کمانچه در رنگ های تند بازیگران رو حوضی جان یافته اند . باریک و بلند با گوش. روی کاغذ و در حرکت و سکون . سرخاب و سفیداب تند رقاصه نیمه عریان . تنبک زن لاغر و دماغ دراز . نوازنده لپو و شکم گنده تر که پا یش را روی پا انداخته و کاسه تار را بغل کرده و سبیل های از بنا گوش در رفته کمانچه زن و ویولون زن جیگولو که طنین تمامی نگاه تند و تنه زن و هزل او را در بر دارد 
اردشیر می گفت از سال ۸۹ تا ۹۱ مطربان ساز و ضربی و رقاصه گان رو حوضی و کافه یی او را رها نمی کرده اند بیشتر در فضای کافه های لاله زار و شاه آباد و ساز و ضربی های خانگی و کاباره های مدرن بالای شهر تهران وکه  جمیله و گوگوش و دود و بو و عرق و سر خوشی های بی پایه و الکی خوش های اندوه زده آنها را گرفته است 
و بوق ها و کلاه بوقی ها و جامه های سبز و زرد و سرخ و بنفش و ارغوان و هیجان در سکوت که نوازشی است تا اندوه باستانی را بزدا ید یا که به ساز بنوازد 
---
خط های تند سیرک های  مدیسن اسکوار گا ردن نیو یورک که در هیاهو و تاریکی و با قلم و مداد رنگی  نوعی خامی هوشیار انه یا شتاب در آرامش 
و آدم ها و دلقک ها و پهلوان پنبه ها و دون کیشوت ها و شاهان و امیران و فرمانروایان 
و بازی ها و گوی ها و فیل ها که هیات شان با چتر و توپ و جامعه یی کوچک به مضحکه ی دیگری بدل شده است . رنگ ها در خدمت حرکت اند و نردبان ها تا آسمان هفتم با ماه می روند و آدم ها که مورچگانند - شاد و در شگفت - و قهرمانان دلقکانند 
اما خط های مینیاتوری همچنان توان و تجربه خود را به رخ می کشاند و حضور مدام نقش که نه با خط و رنگ که حتا با چهره اش 
اردشیر هر بار ذوق زده از خاطره هایش می گوید , مثل بچه یی که کوکش کرده باشند 
جمیله خانم مدیر کودکستان من بود که شش سالی را در زندان رضا شاه گذراند و طرفه آن که نام او موجب شد که یکی از کتاب هایی که در باره من نوشته شد شش ماه در توقیف بماند 
---
برای نقاش بسیار غم انگیز است که چشمانش ناتوان شود و دستانش لرزان باشد و همین موجب شد تا اینک او توانش را باز یابد و با چشمانی دریده و وحشی بنگرد و نقش زند 
دوره جنگ و صلح ۸۹ در پرده های قهوه خانه ای و تعزیه و پرده  خوانی با آب رنگ و حاج میرزا آغاسی ها و امیران شکم گنده و موش ها که گاه از کارگاه کودکی هاش به در می آید و از تکنیک قوی بر خوردار است و 
در خیامی ها به اوج می رسد 
تابلوهای خیامی به ۴ و ۵ تایی می رسد و هرگز به شکل دیوان کامل خیام کار نشده و حتا نزدیک هم نشده است 
خیام شاعری شوخ و شنگ است و معشوقه یی غربی و الا مد دارد ...
و حالا اردشیر داشت اسرارش را برای ما بر ملا می کرد که موقعی که شاه بر سر قدرت بود جرات نمی کردم از او کاری بکشم اما بعد دستم راه افتاد و طرح های متعددی از او زدم 
...
PP26-29

No comments:

Post a Comment