Tuesday, March 3, 2015

A*SH*N*A:ALIREZA ABIZعلیرضا آبیز


ALIREZA ABIZعلیرضا آبیز
A*SH*N*A



و جز شعر پناهی نداشتم
که گاهی پنجره ای می گشود
به رودخانه ای
به درختی
به قلوه سنگی در زلالی آب
و گاهی دری می گشود
به گهواره ی آتش فشان
به کوهستان رنج
به بیابان راز
همیشه چیزی را می نویسم که نیست
آنچه هست از من می گریزد
به پستوهای ذهن می سپارمش
زیر خرده ریز خاطره ها
جایی که نبینم اش
به راحتی نیابد به ذهن
بماند بپوسد همان جا
در اعماق تاریک جان
آنچه هست خوفناک تر از آن است
که جامه ی واژه برتن کنذ.

No comments:

Post a Comment