Friday, July 18, 2014

A*SH*N*A:BAHRAM ARDABILI

لوح نهم
به بیژن الهی
بر آمد از آتش سنگ
از عریانی‌ی باد و زمین 
خاکستر پنهان
حلزونی از آهن فراهم ساخت
بی‌سر و دم
که رخشان بود
به روزان دراز و کمش
ورای سپیدیش را
چرخ نخورد
و به نزدیک‌ترین فاصله
گم گشت یادگار

---
بهرام اردبیلی :
من اگر کفنی داشتم
نگاه لیلا می کردم و
می مردم
---


سپاهان
________

به چشمی اگر
انحنا دهد
ناخن خاقان
مرمر دندانش

دانه به منقار می‌برد
هدهد گاوخونی
تیز برو
تیزتر
آرام‌تر بخوان
در این مصب مصیبت

با شتاب پلک می‌سوزانم
در کوره‌های دقیانوس
می‌گذرم
می‌گذرانم انبیا را
از میدان ابوالهل
من آنم آری
که پل به دیدن من
سی‌وسه چشم دارد
آبم
لاشه به بازو دارم.
بهرام اردبیلی —


به گردن اسبی بیاویز
که بر اجساد سربازان و ما خواهد گذشت.

اسبی به هیات انسان
به هیبت بهمنی در سهند.
اردیبهشت است
قتال ترین ماه منظومه ی شمسی
فرو بند درها را ای بیوه سی ساله
اسب نبی در قریبان
شیهه می کشد و بی مرکوب،
در کمند سواره نظام است.
شام،
دیگران را فطیر و کلم بده
برای بهرام
پونه بجوشان.
ماه درشت خوب
دری که به لطف باد – باز و بسته می شود.
الامان ای جوخه
ماشه را نچکان
هنوز اندکی شب است... برنوی روسی
سکوت قریبان را نشانه میگیرد
و نبی در ذهن شاعر
نشسته بر باد و بر ارس می تازد. 
بهرام اردبیلی
Rosa Jamali's photo.

No comments:

Post a Comment