Wednesday, April 30, 2014

ROYAGARDANI:ADVENTURE IN POETRY MONTH



Adventure in Poetry Month
پرده پوشي مى كند شاعر
يا بى زمزمه مانده ست
و دكمه يى كه بايد باز مى شد
چرا كنده شده ست
جوانمرگي ست اين خاموشى
و خا موشى
فراموشى ست
پس چرا پرده را پس نمي زند شاعر
تا در آينه ى واژه
عريان شود
تا واژه و آينه را
عريان كند
حجاب خاموشى ست شاعر
حجاب
همه فراموشى ست
و در سكوت باغ
هر گز گلى نمى رويد
حجاب حادثه را بر گير
حجاب حادثه
را
بر گير
زهره خالقی

NEW ORLEANZEE: ساىبان درخت بر ساىبان زمىن

ساىبان درخت بر ساىبان زمىن
دستان جوهري ي افرا
بهار نيو اورلينز
Faramarz Soleimani's New Orleanzee

NEW ORLEANZEE:آغوشي از نسيم

آغوشي از نسيم
با آسمان نجوا دارد
بهار نيو اورلينز
New Orleanzee by: Faramarz Soleimani
img:moj

Z POEMPAINTING W/TR:BEHIND THE MASK



Behind The Mask By Zohreh Khaleghi
حرف های من
حرف های من
همان واژه های سیاه پوش پابه ماه
روزهای من
همان ثانیه های بدون تقدیر در زمان
با پاهای بی رمق ساعت
که آخرین صدا
سکوت بود و
سکوت
شعرنقاشی زهره خالقی


My words


My words


The same black clad words ready to deliver


My days


The same moments in the time without destiny


with feeble arms of clock


That the last voice


Was silence and 


Si


lence






NIMALOGY:QUOTE BY BIJAN ELAHI

img:moj
بیژن الهی ; نیمای بزرگ
و چیزی حوالی‌ی چارده سالم بود که در روزنامه‌ها برخوردم به شعری از مردی به نام نیما یوشیج: «خواب در چشم ترم می‌شکند» ندانستم یعنی چه ولی جذبم کرد و، هر چه بیشتر می‌خواندم، بیشتر جذب می‌شدم. بعدها بود که نیماشناس شدم: چیزها یاد گرفتم از شعر او که هنوز هم ندیده‌ام در سخن کسی. دیرترها، اما، شراره‌هایی از آن «چیزها» در نامه‌های خودش دیدم: چه نامه‌های متینی، به‌به! پس آنک به خودم گفتم و اینک به تو می‌گویم که در ایران نوین هیچ "کبیری" نیامده در هیچ زمینه‌ی فرهنگی الا نیما. و من از بس که دوستش داشتم آن ایام، شبی به خوابش دیدم. قهوه‌خانه‌ام برد و چای داد. اما غمگین بود و پکر. خدا بیامرزد.

Tuesday, April 29, 2014

A*SH*N*A*CULAR POETRY:HOSEIN DANAI

OCULAR POETRY:HOSEIN DANAI

BAHARI'14:پلهاي باغ آفتابي ست

Faramarz soleimani
Audabon Park,New Orleans,2012
پلهاي باغ آفتابي ست
پلهاي باغ آفتابي ست
براي رسيدن به گلها
از سايه هاي باد بايد گذشت
ف.س

Monday, April 28, 2014

LITCRIT:ON LANGUAGE & 2ND LANGUAGE




LITCRIT IN POETRY MONTH
دریچه را بگشای شاعر
تن به نسیم بسپار
و جهان را
به نی نی ی چشمانت
دعوت کن
دریچه را
ژرف
بگشای
از شاملو تا موج نو و موج سوم در دهه ی شصت ودهه های شعر فرا نیمایی ی پس از آن , مهجوری و انزوا در عرصه ی جهانی گریبانگیر شعر معاصر ایران بوده است و این در وهله ی نخست و بیشتر به سبب ضعف زبان ,ضعف تالیف و خاصه عدم دسترسی به زبان های جهانی و ادبیات خلق و نقادانه ی آن بوده است که شاعر و فراورده های آفرینشی ی او را همانند قصه نویسان ما از دسترس خواننده گان عا م بین المللی و در نتیجه و یا به علت آن از نظر ناشران چند ملیتی به دور نگاه می دارد .شاعران و نویسندگان ما کمتر به مدارج  دانشگاهی رسیده اند که ذهنیت پژوهشی و تعمیم آموزش و آفرینش را در دانش آموخته ی فرهیخته می گسترد و به همین دلیل چه در ایران و چه در خارج اشراف آنان به زبا ن های خارجی غالبن اندک و یا در حد هیچ است و این محدودیت نه تنها در مورد زبان های خارجی بل  در بیشتر موارد در باره ی زبان مادری شان نیز صادق است
مشكل عمده يي كه شاعر يوني لينگوال را در پيله و زنگار دست و پا بسته نگاه مي دارد عدم دست رسي به نقد و تطور أفكار و احوال جهاني است و بيچاره آن كه مدعي نقادي هم هست و از خواندن جمله يي به زبان ديگر هراس دارد
شاعری که تنها به زبان مادریش آشناست و از زبانها و فرهنگ های دیگر چیزی نمی داند در جهان معاصر تنهای مسکینی است که جهان و معاصر را نمی شناسد
شاعری که زبان مادریش را نمی داند نیز تنهای غریبی است که در گوشه های گم این جهان بزرگ دست و پا می زند و در بی وطنی و بی فرهنگی گوشه می گیرد
این همه نام و این همه توسل به تلفن بازی و فیسبوک بازی در بی زبانی مادری و در بی زبانی جهانی هرگز راهی به دهی نبرده است
و شاعر تنها در معاشرت و شناخت شعر دیگر به زبان مادری و زبان های دیگر رو به رشد می رود


گلوبالیز یشن و جهانی شدن موجب دیاسپورای ادبی تازه یی شده است شاعران و نویسندگان مهاجر روس در دو مرحله ی ١٩٧٠ و ١٩٩٠ پس از سقوط شوروی تمایل و تسلط به زبان انگلیسی را برای نوشتن شعر و رومان از خود نشان داده اند و همچنین است چینی های مهاجر که با آنان همدستان اند و اینان را می توان نویسندگان تراملیتی خواند .البته به یاد داریم آنان که از کودکی مهاجرت کردند زبان را اتوماتیک و با روش اسمز آموختند هر چند زبان اتو ماتیک و غریزی به زبان دانی خلا ق منجر نمی شود و زبان و زبان شناسی را باید مثل هر هنر و دانشی آموخت تا درونی و ذاتی شود و برای آفرینش و خلاقیت آماده گردد .و این هما نند مهاجرت در سنین بلوغ و کوشش آگاهانه برای آموختن زبانهاست
تعریف شعر و تعریف نوشتن به زبان دیگر نیز به مثابه اختراع زبانی تازه در بازی با آن است که در هر گام امکان شاعرانه و یا روایی تازه یی را پدید می آورد
زندگی در زندگیجاای دیگر مثل کشتی یی است که از آبهای بی مرز می گذرد و نشان و فرهنگ خود را بر آن می گذارد تنها کشتیبانی آفرینشگر می خواهد که تسلیم آبهای آشوب نباشد .زبان تازه و آموختن آن مثل چالش این کشتی و کشتیبان آنست که آبهای تازه را که فرهنگ تازه اند از آن خود می سازد و بر آن می راند

دریچه را ژرف بگشای , شاعر 




BAHARI'14:با سبدی اطلسی و موج

1
آفتاب حد اقل مي بارد
من و تو خيس مي شويم
صبح ارديبهشت

2
از دریا بر گشتیم
با سبدی اطلسی و موج
صبح اردیبهشت

3
قطار با کفش های آهنین بر راه پای می سود
درها و پنجره ها بسته بود
و اطلسی های دریای اردیبهشت
در دست ها مان
می فرسود

4
و عشق دستان ما را گرفت و با خود برد
تا دریای اطلسی
دریا دریا اطلسی
و ما با سبدی اطلسی و موج
از دریا برگشتیم
در صبح اردیبهشت

5
هر روز
سبدي اطلسي
در ايوان مي گذاشتي
و من
تو و اطلسي ها را به خانه مي بردم
تا صبح ارديبهشت
در درياي اطلسي

6
صبح روي ديوار پلك هات
موج نقره يي ي مژگانت
درياي اطلسي

7
گلهای اطلسی را
جمع کردم توی سبد
دریا شد
دریای اطلسی
فرامرز سلیمانی

Saturday, April 26, 2014

PABLO NERUDA/FARAMARZ SOLEIMANI:LOVE

پشت جلد ۲۰۰۰ ، کتاب عشق و شعرهای دیگر
پابلونرودا / فرامرز سلیمانی
عشق کوتاه ست و
فراموشی بس طولانی
از شعر : امشب می توانم بنویسم
آژینه ، گرگان ، ۱۳۸۲

LITCRIT:MOTHER TONGUE & TONGUE OF OTHERS-2

گلوبالیز یشن و جهانی شدن موجب دیاسپورای ادبی تازه یی شده است شاعران و نویسندگان مهاجر روس در دو مرحله ی ١٩٧٠ و ١٩٩٠ پس از سقوط شوروی تمایل و تسلط  به زبان انگلیسی را برای نوشتن شعر و رومان از خود نشان داده اند و همچنین است چینی های مهاجر که با آنان همدستان اند و اینان را می توان نویسندگان تراملیتی خواند .البته به یاد داریم آنان که از کودکی مهاجرت کردند زبان را اتوماتیک و با روش اسمز آموختند هر چند زبان اتو ماتیک و غریزی به زبان دانی خلا ق منجر نمی شود و زبان و زبان شناسی را باید مثل هر هنر و دانشی آموخت تا درونی و ذاتی شود و برای آفرینش و خلاقیت آماده گردد .و این هما نند مهاجرت در سنین بلوغ و کوشش آگاهانه برای آموختن زبانهاست 
تعریف شعر و تعریف نوشتن به زبان دیگر نیز به مثابه اختراع زبانی تازه در بازی با آن است که در هر گام امکان شاعرانه و یا روایی تازه یی را پدید می آورد 
زندگی در زندگیجاای دیگر مثل کشتی یی است که از آبهای بی مرز می گذرد و نشان و فرهنگ خود را بر آن می گذارد تنها کشتیبانی آفرینشگر می خواهد که تسلیم آبهای آشوب نباشد .زبان تازه و آموختن آن مثل چالش این کشتی و کشتیبان آنست که آبهای تازه را که فرهنگ تازه اند از آن خود می سازد و بر آن می راند 

LITCRIT:MOTHER TONGUE AND TONGUE OF OTHERS-1

شاعری که تنها به زبان مادریش آشناست و از زبانها و فرهنگ های دیگر چیزی نمی داند در جهان معاصر تنهای مسکینی است که جهان و معاصر را نمی شناسد 
شاعری که زبان مادریش را نمی داند نیز تنهای غریبی است که در گوشه های گم این جهان بزرگ دست و پا می زند و در بی وطنی و بی فرهنگی گوشه می گیرد 
این همه نام و این همه توسل به تلفن بازی و فیسبوک بازی در بی زبانی مادری و در بی زبانی جهانی هرگز راهی به دهی نبرده است 
و شاعر تنها در معاشرت و شناخت شعر دیگر به زبان مادری و زبان های دیگر رو به رشد  می رود 
دریچه را بگشای شاعر 
تن به نسیم بسپار 
و جهان را 
به نی نی ی چشمانت 
دعوت کن 
دریچه را 
ژ رف بگشای

مشكل عمده يي كه شاعر يوني لينگوال را در پيله و زنگار دست و پا بسته نگاه مي دارد عدم دست رسي به نقد و تطور أفكار و احوال جهاني است و بيچاره آن كه مدعي نقادي هم هست و از خواندن جمله يي به زبان ديگر هراس دارد

Friday, April 25, 2014

BAHARI'14:گلهای اطلسی را

:فرامرزسلیمانی 
گلهای اطلسی را 
جمع کردم توی سبد 
دریا شد 
دریای اطلسی 

BAHARI'14:صبح روي ديوار پلك هات

صبح روي ديوار پلك هات
موج نقره يي ي مژگانت
درياي اطلسي

BAHARI'14:هر روز سبدي أطلسي


هر روز
سبدي أطلسي
در ايوان مي گذاشتي
و من
تو و أطلسي ها را به خانه مي بردم
تا صبح ارديبهشت
در درياي اطلسي

Thursday, April 24, 2014

BAHARI'14:و عشق دستان ما را گرفت

و عشق دستان ما را گرفت و با خود برد 
تا دریای اطلسی 
دریا دریا اطلسی 
و ما با سبدی اطلسی و موج 
از دریا برگشتیم 
در صبح اردیبهشت 
4.23

BAHARI'14:پنجره ام را كه گشودم

پنجره ام را كه گشودم // ديواري بلند رويارويم بود // كه پنجره ام را مي گشود... از شعرهاي قديمي
ف.س

BAHARI'14:TRAIN WITH CLOSED DOORS AND WINDOWS

قطار با کفش های آهنین بر راه پای می سود 
درها و پنجره ها بسته بود 
و اطلسی های دریای اردیبهشت 
در دست ها مان 
می فرسود

BAHARI'14:THE MORNING AFTER THE MORNING AFTER

از دریا بر گشتیم 
با سبدی اطلسی و موج 
صبح اردیبهشت 
4.23

BAHARI'14:THE MORNING AFTER

Morning After
آفتاب حد اقل مي بارد
من و تو خيس مي شويم
صبح ارديبهشت
4.22

Monday, April 21, 2014

BAHARI'14::با بالهای اطلسی

فرامرز سلیمانی :با بالهای اطلسی 
:با بالهای اطلسی
سوار بر اسبان باد پا آمدند 
تا بر تپه های باد 
جامه هاشان را با هم عوض کنند 
و  روزان 
و  شبان شان 
بدینسان با عشق عجین شد 
سوار بر اسبان باد پا 
به جانب بامداد آمدند 
پیش پای من چندان چیزی نمانده بود 
و پیش پای من فراوان بود 
از کوههای آپاچی که می گذری 
و با دریا جاری می شوی 
خلیج پیش پای تو فراوان می ماند 
و  رود که روشنا و ع لف را 
در بامداد دره ها می نشاند 
بالهای باد را بر شانه ها مان گذاشتیم 
و از دریای اطلسی گذشتیم 
اینک وقت با همی بود 
پس از گذشت سالیان 
و روزان و شبان مان 
با عشق عجین شده بود 
این قصه را هرگز پایانی نیست 
این قصه را 
هرگز پا یا نی نیست 
4.22

Sunday, April 20, 2014

IN CHEMISTRY CLASS REDUX

FARAMARZ SOLEIMANI:CHEMISTRY CLASS REDUX
فرسوده گی خاموشی ست 
خاموشی 
فرسوده گی ست 
به معلم شیمی  گفتم 
من این کلاس را با نمره ی عالی گذراندم 
گفت یکبار دیگر هم باید 
این کلاس را 
با نمره ی عالی بگذرانی 
بعد دفتر و دستک را برداشتم و روانه شدم 
زیرا می شود تا دم مرگ هم نوشت 
می شود دم مرگ را نوشت 
4.21.14

A*SH*N*A:EFFAT KIMIAIE:ORDIBEHESHT

Effat Kimiaieعفت کیمیایی 
اردیبهشت

با سایه های

دلربا

و خنک .
عفت کیمیایی با چهار واژه ی کلیدی اردیبهشت , سایه , دلربا , خنک در چهار خط , تصویری هایکو وار و بهاری به دست می دهد که خنکی سایه و اردیبهشت را همراه دارد .تقارن دلربا و دریا , یک دریا بهار را القا می کند بی آن که نیازی به فعل در این ترکیب باشد .
شعر با حرکت در تصویر به ایجاز نیازی به فال فعل و تحریک و تحرک کاذب یا مبالغه آمیز ندارد و بدین گونه اقتصاد کلام را رعا یت می کند
تا ذهن شاعر این سو با شاعر آن سو سریع و بی واسطه با هم دیدار کنند و به لذت معنایی و معنوی برسند 
ف.س 

MOJ MAJOR PERSIAN MUSICIAN:MEHRDAD ABKENARI:SPRING GROWTH

فرامرز سلیمانی :خوشه یی پنهان 
به مهرداد آبکناری 
*
خوشه یی پنهان 
پشت باغ و بهار 
دلی که مضراب می نوازد 
بر تارهای عاشق 
و به مضرابی 
می تپد 
رویش بهاری 
گذاری در ابو عطا 
به خوشه یی پنهان 
و ما در آواز ساز تو 
به سر شا ری 
می شکوفیم 

JOHN GERY @ OCTAVIA BOOKS

img:moj
...
A very sincere poetry night with New Orleans poet , John Gery in Octavia Book on the occasion of April, Poetry Month and the poet's new book:Have at You Now. 

A*SH*N*A:HASAN HATAMI

HASAN JATAMIحسن حاتمی 
A*SH*N*A

Saturday, April 19, 2014

OCULAR PROSE:GABO:GABRIEL GARCIA MARQUEZ

OCULAR PROSE:GABRIEL GARCIA MARQUEZ

A*SH*N*A*CULAR POETRY:SOHRAB SEPEHRI

OCULAR POETRY:SOHRAB SEPEHRI
عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.

---

آبی بلند را می اندیشم و هیاهوی سبز پایین را
ترسان از سایه خویش به نی زار آمده ام
تهی بالا نی ترساند و خنجر برگ ها به روان فرو می رود
دشمنی کو تا مرا از من بر کند؟
نفرین به زیست: تپش کور
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود نفرین
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست
دلهره شیرین
نیزه ام -یار بیراهه های خطر- را تن می شکنم
صدای شکست در تهی حادثه می پیچد
نی ها به هم می ساید
ترنم سبز می کشافد
نگاه زنی ، چون خوابی گوارا، به چشمانم می نشیند
ترس بی سلاح مرا از پا می فکند
من -نیزه دار کهن- آتش می شوم
او -دشمن زیبا- شبنم نوازش می افشاند
دستم را می گیرد
و ما -دو مردم روزگاران کهن- می گذریم
به نی ها تن می ساییم، و به لالایی سبزشان ، گهواره روان را نوسان می دهیم
آبی بلند، خلوت ما را می آراید...
سهراب سپهرى
هشت كتاب 
شعر: خوابى در هياهو

PERSIAN WOMEN POETS:JAHAN MALEK KHATUNجهان ملک خاتون

شعر زنان ایران : جهان ملک خاتون 
زاده ی حدود م ١٣٢٥//٧٠٤ خ , شیراز 
با درد تو درمان نپذیرد دل من 
My heart will take no drug to dull this pain
The seal of sorrow set and will remain 
My heart could never tire of your sweet presence
Absence is all my life can now contain 
Tr; Dick Davis

HAFEZESQUE:NUDE POETRY

from zohreh khaleghi's nude series
Faramarz Soleimani:Hafezesque:Nude Poetry
چون جامه ز تن بر کشد آن مشکین خال 
A black mole graced his face,he stripped and shone
Incomparable in splendor as the moon
He was so slim his heart was visible
As if clear with sluiced a granite stone
(Tr; Dick Davis)
به هواداری ی تن 
تا آتشی به پا کنیم 
جامه هامان را 
به کام 
بر می گیریم 
و می خوانیم 
چون جامه ز تن بر کشد آن مشکین خال

Z POEMPAINTING W/TR

POEMPAINTING BY ZOHREH KHALEGHI
چشمانم را
در رودخانه یی گم کردم
نه
چشم های تو
رودخانه نبود
دریا بود
I lost my eyes // In a river // No //Your eyes // Were not the river //They were the sea.. Tr;;FS
Faramarz Soleimani's photo.

SILENTLYخموشانه

SILENTLYخموشانه 

MY PABLO NERUDA ON THE RUN


گونزالس ویدلا ۱۸۹۸ تا ۱۹۸۰ عضو حزب رادیکال که با کمونیست های شیلی اعتلاف کرد و در حالی که پابلو نرودا مدیر فعالیت های انتخاباتیش بود به ریاست جمهوری شیلی رسید و از ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۲ با دیکتاتوری حکومت کرد.بدین ترتیب که اول با کمک ارتش یک کودتای قلابی راه انداخت و حزب کمونیست شیلی را غیرقانونی اعلام کردو بعدبه تعقیب پابلو نرودا که از مقام سناتوری خلع شده و مصونیت پارلمانیش را ازدست داده بود پرداخت . نرودا به مدت یکسال و نیم از چنگ ویدلا فرارکردوزندگی پنهانی داشت و آنگاه با ریش انبوه و چهره مبدل از کوههای آند و مرز شیلی و آرژانتین ، سوار بر اسب گریخت و با گذرنامه ی میگل انخل استوریایی گوآتمالایی به پاریس گریخت و ازچنگ ویدلا ی شیلیایی و نه آرژانتینی در رفت.همین ویدلای متخصص آکروبات پس از حکومتش طرفدار دکتر سالوادور آینده شد و پس از کودتای پینوشه هم طرفدار پر و پا قرص این یکی از آب در آمد .

Friday, April 18, 2014

ROYAGARDANI5:FLYING FISH IN MACONDO

Alexander calder:Poisson Volant,1957
وقتی کالدر به دیدار گابو می رفت 
گابو در هزارتوی یکصد سال تنهایی گشت می زد 
و ماهی ها 
در آسمان ماکوندو 
در پرواز بودند 

GABO:CELEBRATING LIFE


Thursday, April 17, 2014

NEW ORLEANZEE:GABO:FINAL POETRY NIGHT OF GABRIEL GARCIA MARQUEZ

THE FINAL POETRY NIGHT OF GABRIEL GABRIA MARQUEZ
15 more minutes passed 
And poetry reading not started 
So it is not 6 O' Clock yet
And I enjoy my cheese and wine
 with thoughts of Marquez
Who might arrive any minute.
4.17.2014

Wednesday, April 16, 2014

BAHARI'14:در انبوه ستون و سیمان

در انبوه ستون و سیمان 
آوازی آشنا به گوش می رسد 
این قمری ی تنهایی ست 
که تنهایی را آواز می دهد 

BAHARI'14:

بال که می زنی 
بال بال می زنی 
به سر دویدنی 
یا خمیدنی خام و 
خزیدنی 
و 
بال که می زنم 
بال بال می زنم 
به سر دویدنی 
یا خامیدنی خام و 
خزیدنی 
و گردش زمان که با ما آغاز می شود 
در گردش زمان 
با ما 
آغاز می شود 

Tuesday, April 15, 2014

BAHARI'14:FORGETTING

فراموشی فراموهبتی ست 
که هستی را فرا می گیرد 
فراموش کردی 
فراموش کردم 
و در فراموشی 
هستی زاده شد 
در تحمل بار هستی 

ARTZ:NUDE AND NUDITY

در نظرات پراکنده یی که این جا و آن جا دیده می شود گاه انکار گرایی ناشی از  نا آگاهی به اصول اولیه ی شعر و ادبیات و هنر ها را می توان یافت که نیز نمایشی از عدم کوشش و جست و جوگری نویسنده نیز هست .در یکی از این قبیل اظهار لحیه ها در باره ی هنر برهنه و برهنه گی حتا سلیقه ی نقاشی قهوه خانه می کوشد جای نقاشی و طراحی با طراوت امروزی را بگیرد, و این مثل موارد مشابه دیگر محافظه کاری های رایج موجب تاسف است  .
NUDE & NUDITY 
با توجه به طراحی های اخیر شاعر و نقش هنرمند زهره خالقی 
برای پروژه ی عریان و عریانی , می توان توجه دا شت که 
عریانی یک پارادایم و استاندارد استتیک و زیبا شناسی در هنرهای تجسمی است , از دوران پیش تاریخ تا  مدرن و فرای آن , که نه تنها در شعر و ادبیات , بل تلویزیون,فیلم و تیاتر و در دهه های اخیر به ویژه در اینترنت جای گرفته و به تجربه ها و بیان هایی تازه رسیده است و به هیچ وجه خاص گوستاو بولانژه ی نقا ش کلاسی سیست قرن نوزدهمی  , برجیسی از میان پیامبران , 
و امثا لهم هم نیست و حالا که وقت  توصیه است چرا به بولانژه توصیه نکنیم که نقاشی قهوه خانه برای سلایق و  
ذهن های محدود نزدیک به کلاسیک نکشد و یا از برتولوچی سینما گر نخواهیم که در فیلم رویاگران فقط به قیام دانشجویی ١٩٦٨ پاریس و مکزیکوسیتی و سراسر دنیا نپردازد و در اساس همه ی کارنامه ی هنریش را به اسطوره های  رومی (لطفن با رومی شاعر اشتباه نشود ) و داوود و نه البته تندیس عریان او اختصاص ندهد که به تریج قبای انکار گرایان حرفه یی و نق نق گران ناقد نما بر نخورد  .
در همین زمینه البته ما از ماه شعر برای ارایه ی نمونه آثار شاعران ایران و جهان و آموزش جست و جو گران مشتاق  بهره ی فراوان برده ایم و در فرصت های دیگر نیز به هنرهایی همچون سینما و تیاتر ,
موسیقی کلاسیک,نگارگری و تندیسگری ,رقص و موسیقی و 
معماری و خوشنویسی پرداخته ایم تا در کنار منابع و مراجع اینترنتی , با این نمایه های نقادانه و یا انسیکلوپدیک جایی جداگانه برای علاقمندان واقعی و تلاش های آنان 
داشته باشیم 


WCP:OCTAVIO PAZ:EPITAPH FOR AN OLD WOMAN

اکتاویو پاز/فرامرز سلیمانی: سنگ نوشته برای زنی کهنسال 
...

WCP:OCTAVIO PAZ:DISTANT NEIGHBOR

اکتاویو پاز/ فرامرز سلیمانی: همسایه ی دور 
دیشب درخت زبان گنجشک 
دشت می گفت 
من هم چیزی  - اما نگفت 
از سنگ آفتاب و شعر های دیگر .../ فرامرز سلیمانی 

WCP:OCTAVIO PAZ:EXCLAMATION

اکتاویو پاز/فرامرزسلیمانی:شگفتی 
سکون 
نه بر شاخه 
در هوا 
نه در هوا 
در لحظه 
مرغ زرین بال 
از مجموعه ی سنگ آفتاب و شعر های دیگر.../ فرامرز سلیمانی 


WCP:OCTAVIO PAZ:CONCERT IN THE GARDEN

اکتاویو پاز /فرامرز سلیمانی : همنوایی در باغ 
باران بارید 
زمان چشمی عظیم است 
که در درونش پژواک وار می آییم و می رویم 
رود موسیقی 
به خونم می ریزد 
اگر بگویم تن می گوید باد 
اگر بگویم خاک  می گوید کجا 
جهان , شکوفه یی دو گانه , می گشاید 
اندوه آمدن را 
و شادی ی حضور
 گام می زنم و در مرکز خویش گم گشته ام 
از مجموعه ی سنگ آفتاب و شعر های دیگر / فرامرز سلیمانی 


WCP:OCTAVIO PAZ:YOUTH

اکتاویو پا ز/ فرامرز سلیمانی: جوانی 
جهش موج 
سپید تر 
هر ساعت 
سبز تر 
هر روز 
جوانتر 
مرگ 
از مجموعه ی سنگ آفتاب و شعر های دیگر / فرامرز سلیمانی 

WCP:OCTAVIO PAZ:WRITING

اکتاویو پاز :نوشتن WRITING/ESCRITURA
این تنها شعر ی ست که پاز با عنوان نوشتن منتشر کرده است 
من این حرف ها را می نگارم 
آنسان که روز می نگارد تصویر هایش را 
و می وزد بر آنان و 
باز نمی گردد 
از مجموعه ی سنگ آفتاب و شعر های دیگر /فرامرز سلیمانی

Monday, April 14, 2014

NEW ORLEANZEE:GOLDEN RAGWORT

NEW ORLEANS GOLDEN RAGWORT FIELD IN SPRING
The spring sprang
Into greenfield
With golden ragwort
I looked around for a picnic table
She said
My allergy is killing me 
Then we sprang 
The spring
4.13
Lakeview

BAHARI'14:SHIRIN

فرامرز سلیمانی:شیرین 
روز 
در آرامش می گذری 
شب 
خاموش و خالی 
می نگرم 
تو را 
در تاریکی 

VAZHAYE IRANI:زن شالیکار

جلینگ و جلینگ سکه های یک پولی 
گردان آویز زن شالیکار 
در زخم پا هاش 
  شمعدانی های سرخ می سوزد 

A*SH*N*A*CULAR POETRY:SHAPUR JORKESH

OCULAR POETRY:SHAPUR JORKESH 
BY MANSUR GHODRATI
---


شب بخیر
شاپور جورکش
شب بخیر
ماه خفته و ستاره ها
گوئیا به کوچ رفته اند
شهر بی صداست
یک دو جا
روشنای چند پنجره
هایهوی باد و گاه گاه
جیر جیر چند زنجره
دانه های روی بام را کبوتران
خورده اند و رفته اند
ساعتم کجاست
بامداد کی طلوع می کند
آه
شام یاسحر
روز و شب برای من چه فرق می کند
من که قصه های بامدادی دلم
گوئیا سرآمده
ماه من
ای سلام بی بدیل
بی تو بوسه و سلام
از لبان دختران قصه هام
پرکشیده رفته اند
چه بگویمت
گفتمت هزار بار آنچه گفتنی ست
آشیان بی پرنده هم
مثل آن پرنده ی بی آشیانه رفتنی ست
باغ ساکت است
عطر یاس و بوی نسترن
سرخوشم نمی کنند
من که لحظه های زندگیم
چون کبوتران بی قرار
با تو پا کشیده
تا دیار دوردست رفته اند
اسم شب چه بود
از ستاره ها چه گفت فال هفته ام
شب بخیر
ای ستاره ی غریب
یادگار بهترین سال ها و ماه ها و هفته ام
شب بخیر
گنج سالیان عمر رفته ام.





‎ایستادن بر بلندی ِ پرواز
---------------------------
دریافت هایی از شعرِ شگفت " هوشِ سبز "   سروده ی  "  شاپورجورکش "
----------------------------------------------------------------------------

 
" هوشِ سبز " سفری است به سودای ِ فزودن ِ روشنایی جان . ایستادن بر بلندی ِ پرواز ؛ نشستن ِ در برابر آیینه ِ شعر ،  که هم تصویر می کند ، هم سایه می کند  ، هم می سازد و هم فرو می ریزد ؛  و سر آخر عریانی را ، پاکی را ، عشق را  باز می نماید .  و چه دست آوردی  ؛    عریانی و پاکی و عشق را که می دانستیم   و اینک دوباره می آموزیم .  
                     
" هوش ِ سبز " در خود سروده می شود  . خطاب آغاز شعر می تواند به خود ِ شعر  باشد  . فراخوان ِ زایشی دشوار در بسترِ کرده های آدمی   ، اسطوره ها ، تصویر ها و سحر ِکلام و بر هم این بستر است که شعر از گاه ِ زایش تا هنگامِ قامت افراشتن پیش می آید  و واژه ها چه می کنند ، هنگامی که بار ِ اندیشه ی شاعر را بر دوش دارند  ؛ و بار که     بر زمین می نهند ، دیگر نمی توانی جا به جا شان کنی  ، سنگ می شوند ، پاره ای از پیکره ی استوار شعر  .
با ورز ِ واژه ها  در بستری  از سرگذشت آدمی ، آمیخته با اسطوره هایش  ؛ شعر است که می جوشد . 
اسطوره ها در برابر  جوشش ِ شعر می ایستند ؛ ضرب آهنگ ِ کلام  ،  فوران شعر را پنهان می سازد / شیوایی ی واژه ها و تصویر ها چون سایه ای بلند  قد می افرازند .  شعر اما سر گرمِ کار خویش ، تا   به ناگاه سربرآورد  :
واژه ها یک یک سنگ می شوند  ؛  تصویر ها یک بک می گذرند ؛  ضرب آهنگِ  کلام  به کارِ تراشِ واژه ها می آید  و   ناگاه ، شعر  پیکر می افرازد .

 " هوش ِ سبز " دشوار است  ، چرا که باید سایه ی واژه ها و تصویر را پَس زد  ؛ فریفته ی اسطوره ها نشد  ؛ ضرب آهنگ کلام     را واگذاشت  ؛ آن گاه می توان فوران ِ شعر را در ساخت ِ پیکرِ استوارش دید و دل روشن کرد .
اینک شعر  کارکرد ویژه ی خود را نمایان می سازد . سایه های بسیاری زدوده شده اند و چشم اندازی گسترده  در پیش چشم فراهم می آید  . در این گستره است که دوباره باید از آغاز بخوانی اش  . و این آغاز شگفتی نیز هست . 

اسطوره ها  اینک (به ویژه اگر نیک بدانی شان ) در گستره ی  بی پهنایِ  شعر نمایان می شوند  ، بی آن که بتوانند پیکره ی سرافراز ِ شعر را در خویش گم کنند . 
و بیش تر آن که  ،  شعر در بلندای پیکر خویش چشمانی شگفت را ارزانی ات می کند ،  که با آن ها  می توانی تا تاریک ترین پستو های حافظه ی تاریخ هم سفر کنی  ؛  و نیز بیش تر آن که ، می توانی  همه ی تاریخ را یک جا  ، کنارِ هم  بنگری  ، بر گزینی و    کنار نهی ،  و سرآخر  شگفتی را باز یابی  :     جهانی را کاویدی  و از درون خویش سر بر آوردی  .

اینک دوباره سفر می توانی کردن  ، از اندرون ِ خویش  ،  تا سر بر آوردن ِ در توده ی درهم آدمیانی  ، با چشمانی کوچک و     چشم اندازهایی اندک  ؛   و به خود خیره شوی در آن میانه و دگر باره شگفتی ..
اینک دوباره در آغازی  ... و می توانی سفر کنی  و سفر کنی  و    سفر کنی  ......... 
و شعر تمام نمی شود  ، در نیمه ی یکی از هم این سفر هاست ، که یک باره  رها می شود  ، واسپرده  می شود  ، تا تو بپروری اش     ایستانده میشود  ، تا تو پیش اش برانی .. 
اینک واژه ها را تو برگزین  !   اندیشه ات را بر آن ها بار کن  !     پیش بران ِشان  !     سنگِ شان  کن !   پیکره ای بساز  !      بنشانش رویارویت  ، با چشم های  ارزانی شعر  در آن  خیره شو  !
به رضایت اگر خیره شدی   باز مانده ای   /کلامی در ربوده تورا /  اسطوره ای شگفت بازت داشته 
و گر دست ساخت خود را  ، فرو ریختی  به شورِ بر پا ساختن ِ پیکره ای دیگر ،   مجالی دوباره می یابی که سفر کنی ،   پیش تر ازآن که  خود نیز  سنگ شوی .

                                                                                 مسعود فرح /  تابستان1370‎
ا


 شاپور جورکش ا:
ز مجموعه " نام دیگر دوزخ" نشر آگاه
ساعت رسیده بود
و مرگ
هر بامداد
در ما
به راه افتاد.

و روز
سنگی بود
پیشِ پایِ ما.
سخت است زندگی
سخت است
آوایِ باد
در دهانِ شکسته
وقتی می خاهم از مهتاب بگویم
کلامم در نمی گیرد.
و روز اسبی بود
که باید
در تقویمِ جنگ
داغش می زدیم
جنگ شش ساله
جنگ صد روزه
جنگ صد ساله.
...
حالا دست های خاکیِ من بی معجزه ی ملکوت سایه بانِ تو شده
و قدمگاه تو بوسه گاهی ارزانیِ معبد من.
ایستادن بر بلندی ِ پرواز
--------------
دریافت هایی از شعرِ  " هوشِ سبز " سروده ی " شاپورجورکش "
-------------------------------------

" هوشِ سبز " سفری است به سودای ِ فزودن ِ روشنایی جان . ایستادن بر بلندی ِ پرواز ؛ نشستن ِ در برابر آیینه ِ شعر ، که هم تصویر می کند ، هم سایه می کند ، هم می سازد و هم فرو می ریزد ؛ و سر آخر عریانی را ، پاکی را ، عشق را باز می نماید . و چه دست آوردی ؛ عریانی و پاکی و عشق را که می دانستیم و اینک دوباره می آموزیم .
" هوش ِ سبز " در خود سروده می شود . خطاب آغاز شعر می تواند به خود ِ شعر باشد . فراخوان ِ زایشی دشوار در بسترِ کرده های آدمی ، اسطوره ها ، تصویر ها و سحر ِکلام و بر هم این بستر است که شعر از گاه ِ زایش تا هنگامِ قامت افراشتن پیش می آید و واژه ها چه می کنند ، هنگامی که بار ِ اندیشه ی شاعر را بر دوش دارند ؛ و بار که بر زمین می نهند ، دیگر نمی توانی جا به جا شان کنی ، سنگ می شوند ، پاره ای از پیکره ی استوار شعر .
با ورز ِ واژه ها در بستری از سرگذشت آدمی ، آمیخته با اسطوره هایش ؛ شعر است که می جوشد .
اسطوره ها در برابر جوشش ِ شعر می ایستند ؛ ضرب آهنگ ِ کلام ، فوران شعر را پنهان می سازد / شیوایی ی واژه ها و تصویر ها چون سایه ای بلند قد می افرازند . شعر اما سر گرمِ کار خویش ، تا به ناگاه سربرآورد :
واژه ها یک یک سنگ می شوند ؛ تصویر ها یک بک می گذرند ؛ ضرب آهنگِ کلام به کارِ تراشِ واژه ها می آید و ناگاه ، شعر پیکر می افرازد .
" هوش ِ سبز " دشوار است ، چرا که باید سایه ی واژه ها و تصویر را پَس زد ؛ فریفته ی اسطوره ها نشد ؛ ضرب آهنگ کلام را واگذاشت ؛ آن گاه می توان فوران ِ شعر را در ساخت ِ پیکرِ استوارش دید و دل روشن کرد .
اینک شعر کارکرد ویژه ی خود را نمایان می سازد . سایه های بسیاری زدوده شده اند و چشم اندازی گسترده در پیش چشم فراهم می آید . در این گستره است که دوباره باید از آغاز بخوانی اش . و این آغاز شگفتی نیز هست .
اسطوره ها اینک (به ویژه اگر نیک بدانی شان ) در گستره ی بی پهنایِ شعر نمایان می شوند ، بی آن که بتوانند پیکره ی سرافراز ِ شعر را در خویش گم کنند .
و بیش تر آن که ، شعر در بلندای پیکر خویش چشمانی شگفت را ارزانی ات می کند ، که با آن ها می توانی تا تاریک ترین پستو های حافظه ی تاریخ هم سفر کنی ؛ و نیز بیش تر آن که ، می توانی همه ی تاریخ را یک جا ، کنارِ هم بنگری ، بر گزینی و کنار نهی ، و سرآخر شگفتی را باز یابی : جهانی را کاویدی و از درون خویش سر بر آوردی .
اینک دوباره سفر می توانی کردن ، از اندرون ِ خویش ، تا سر بر آوردن ِ در توده ی درهم آدمیانی ، با چشمانی کوچک و چشم اندازهایی اندک ؛ و به خود خیره شوی در آن میانه و دگر باره شگفتی ..
اینک دوباره در آغازی ... و می توانی سفر کنی و سفر کنی و سفر کنی .........
و شعر تمام نمی شود ، در نیمه ی یکی از هم این سفر هاست ، که یک باره رها می شود ، واسپرده می شود ، تا تو بپروری اش ایستانده میشود ، تا تو پیش اش برانی ..
اینک واژه ها را تو برگزین ! اندیشه ات را بر آن ها بار کن ! پیش بران ِشان ! سنگِ شان کن ! پیکره ای بساز ! بنشانش رویارویت ، با چشم های ارزانی شعر در آن خیره شو !
به رضایت اگر خیره شدی باز مانده ای /کلامی در ربوده تورا / اسطوره ای شگفت بازت داشته
و گر دست ساخت خود را ، فرو ریختی به شورِ بر پا ساختن ِ پیکره ای دیگر ، مجالی دوباره می یابی که سفر کنی ، پیش تر ازآن که خود نیز سنگ شوی .