Friday, January 31, 2014

ROYAGARDANI:گفت جهان دایره شد

گفت جهان دایره شد 
یا کره یی کامل 
پس این جهان بود 
که دایره بود 
یا کره یی کامل 
پیش از شکستن قفل و کلید و کلون 

A*SH*N*A:RAJAB BAZR AFSHAN

Rajab Bazrafshan رجب بذرافشان‎'.
می دانم آتش پای اجاق را
به تدریج
زیادتر می کنی
بگذار پتو را کنار بزنم
ستاره های سرگردان ببینند صبح شد

ROYAGARDANI:با تندیس ها و باد

یاد را گفته بود که هیچ نیست 
بیچاره یادش نبود 
که یاد را گفته بود 
که هیچ نیست 
و یادش که آمد 
در آشوب آشفته گی 
دیگر به یادش نبود 
که یادش
در یاد من  
هیچ نیست 
و این ها را از یاد های فراموشش می گفت 
با تندیس ها و باد 

BAHMANI:چهار فصل پاره

چهار فصل پاره 
کناره نمی گیرد 
از بازی ی فصل 
تا باز باره شود 

BAHMANI:RAZ DVBAREH

...
راز دوباره
دو پاره ی راز
که هی می خواند و
هی خاموش می شود
و
هی
خاموشی را می خواند
در جنگ و گریز
دو باره
در دو
پاره ی
راز
امشب دوباره می خواند این راز دو باره در روشنای شمع که خاموشی نمی شناسد 

BAHMANI

BAHMANI:نا گا ها ن

و عشق سایه ی آفتاب است که از دل بادبان و قایق به در می آید و تا تو می آید 
تا تو را از دل بادبان و قایق برباید 
و در گوش هات زمزمه کند که 
عشق سایه ی آفتاب است است که از دل بادبان و قایق به در می اید 
و تا تو می اید 
نا گا ها ن 

BAHMANI:LAST CALL

To Faranarz Soleimani 
Last call
To bring down the last orange
To sit under orange tree
And smell the scent of blossoms
In the grove of green hills
With you
Before you are gone
With clouds
And rain
Last call 
Before it rains
In your arms
And windows
Are broken
In invasion of
Lightning and thunder
That is you arriving
That is you leaving
And leaving the lonely man
In deep loneliness
Last call waiving
And the wave
Is a long lasting dream of
Last call
Zohreh Khaleghi 

URMIA LAKE دریاچه اورمیه I RAN IN IRAN

بندر شرفخانه 
بندر گلمانخانه 
دریاچه اورمیه URMIA LAKE
Our lake is not dead ,it is abandoned 
...

AVAZHAYE IRANI:AH ABANDONED URMIAاه آورمیای متروک

فرامرز سلیمانی 
اه آورمیای متروک 
...
از شرفخانه 
تا گلمانخانه 
سوار کشتی نوح 
با خود می اندیشیدم 
دریا اگر نبود 
فلامنگو ها راه به کجا می بردند 
اکنون اما فلامنگو می اندیشد 
آورمیای متروک 
راه به کجا می برد با دریای متروک و 
کشتی متروکی در اقلیمی متروک 
و صحرایی متروک با تاکستان های متروک 
پروانه ها در کدام تاکستان 
بال می زند 
و شب تاب ها 
راه را به کدام مسافر 
نشان می دهند 
اه آورمیای متروک 
کسی اجازه ندارد از دریا بگوید 
کسی نام کشتی نوه را نمی برد 
کسی به یاد ندارد نام شرفخانه و گلمانخانه را 
جزیره ی کبود دیگر جزیره نیست 
و نه جزیره ی آرزو 
با ما ابی بمان 
اه آورمیای متروک 
اه اورمو گلو 
زیرا دریا هرگز نمی مرد 

AVAZHAYE IRANI : AH ABANDONED URMIA /PIX












فرامرز سلیمانی: آوازهای ایرانی 
اه آورمیای متروک 
...

NIMALOGY:6/15-MY HOUSE IS CLOUDY,english

Nimalogy: 6/15,My House Is Cloudy
...

NIMALOGY:5/15-AFSANEH,english

NIMA'S MASK
from Jalil Ziapur
...


A*SH*N*A:FATHOLAH SHAKIBAEI


فتح اله شکیبایی Fatholah Shakibaei
A*SH*N*A 
خانه که آمدم
تو نبودی
پنجره ها این را گفتند وُ
دفترهای پریشانِ شعر.

خانه که آمدم
آسمان ابری بود وُ
سکوت
خاکستری.

فتح اله شکیبایی

A*SH*N*A*CULAR POETRY:HUSHANG SAHBA

Hushang Sahbaهوشنگ صهبا 
انسان شیشه یی 

A*SH*N*A:GHASEM HASHEMI NEJAD

 از کتاب پریخوانی .
GHASEM HASHEMI NEJAD قاسم هاشمی نژاد
دلی پر تابی دارم
:
دلی پر تابی دارم
ازین مناجات بلند
که مدفن بهاری من ست ای عشق

قوت لبانم بود
لحن کلاله ی بازوش
مگر مذاق مرا شور بدارد حالا
ساتن علفی

دل دیگر بجویم
بن هر دریا

نشان من
شاید این مرگ بهمنی این چراغ
شاید این صبحانه این ناخن

جز نام تو
زمین را که تر خواهد کرد ای عشق
باران من بودی
باران من باش

A*SH*N*A:MAHMUD SHOJAEI

Mahmud Shojaeiمحمود شجاعی

گردانه برای زلفهای دن کيشوت
:


شب بی گناه

خسته می ماند

در حوالی ی ماه..



به کلامی که مرا می خوانی

چه سر کنم

تا لاله ی سياه

تنها بر سينه ی من باشد ؟

به کلامی که مرا می خوانی

می پذيرم که ميان دو سنگ بنشينم

و با ساقه ی باريک زنبقی

نفس بکشم .

در شب خسته

از بيگناهی

نگاه کن

زه کمانه ی ماه

چه تماشايی ست .

بازوان بلند

قد می افرازد

در نفسهای

خوشبوی

سپيد .

آن که اخترانی

به نام ما

بر فضای شبق نشانه خواهد رفت

آمده ست

آمده ست

با بازوان بلند

در شب خسته از بی گناهی

زه کمانهی ماه چه تماشايی ست

چيزی ست که در زبان تو می چرخد

شمشير فاخری

می چرخدو گذشته را

از ريشه ی دندانها پس می گيرد .

بگذار به تماشا بنشينم به تماشا ...

نه کلامی و نه اشکی

نه خنده يی.

بگذار تنها ميان دو سنگ بنشينم و

آنک !

رده ی باکرگان زرد

در کفی نطفه های باريک و

در کفی دانههای زمرد .

ميان دوسنگ

می پذيرم

می پذيرم بنشينم و لال شوم .

با دستها و با چشمهای گلبرگی

پرواز رها می شود از مچها

پرواز سبک

که شانه يی مذاب می خواهد

به کلامی که مرا خوانده اند

و مرا کبود کرده اند

ضرب نفسهای شب

تکرار می کنم

شب شکسته

از بی گناهی

که دايره وار می پيچد

می پيچدو باز می پيچد

با تبسمی طولانی ...

پرواز سبک

از حلقه های فتح می گذرد

و لرزش ساقه ی زنبق

به شمار نفسهای شب می رسد .
محمود شجاعی 

گردانه برای زلفهای دن کيشوت



شب بی گناه

خسته می ماند

در حوالی ی ماه..



به کلامی که مرا می خوانی

چه سر کنم

تا لاله ی سياه

تنها بر سينه ی من باشد ؟

به کلامی که مرا می خوانی

می پذيرم که ميان دو سنگ بنشينم

و با ساقه ی باريک زنبقی

نفس بکشم .

در شب خسته

از بيگناهی

نگاه کن

زه کمانه ی ماه

چه تماشايی ست .

بازوان بلند

قد می افرازد

در نفسهای

خوشبوی

سپيد .

آن که اخترانی

به نام ما

بر فضای شبق نشانه خواهد رفت

آمده ست

آمده ست

با بازوان بلند

در شب خسته از بی گناهی

زه کمانهی ماه چه تماشايی ست

چيزی ست که در زبان تو می چرخد

شمشير فاخری

می چرخدو گذشته را

از ريشه ی دندانها پس می گيرد .

بگذار به تماشا بنشينم به تماشا ...

نه کلامی و نه اشکی

نه خنده يی.

بگذار تنها ميان دو سنگ بنشينم و

آنک !

رده ی باکرگان زرد

در کفی نطفه های باريک و

در کفی دانههای زمرد .

ميان دوسنگ

می پذيرم

می پذيرم بنشينم و لال شوم .

با دستها و با چشمهای گلبرگی

پرواز رها می شود از مچها

پرواز سبک

که شانه يی مذاب می خواهد

به کلامی که مرا خوانده اند

و مرا کبود کرده اند

ضرب نفسهای شب

تکرار می کنم

شب شکسته

از بی گناهی

که دايره وار می پيچد

می پيچدو باز می پيچد

با تبسمی طولانی ...

پرواز سبک

از حلقه های فتح می گذرد

و لرزش ساقه ی زنبق

به شمار نفسهای شب می رسد .
Photo1محمود شجاعی ****************************************************************
گردانه برای زلفهای دن کيشوت

محمود شجاعی Mahmud shojaei

شب بی گناه

خسته می ماند

در حوالی ی ماه..



به کلامی که مرا می خوانی

چه سر کنم

تا لاله ی سياه

تنها بر سينه ی من باشد ؟

به کلامی که مرا می خوانی

می پذيرم که ميان دو سنگ بنشينم

و با ساقه ی باريک زنبقی

نفس بکشم .

در شب خسته

از بيگناهی

نگاه کن

زه کمانه ی ماه

چه تماشايی ست .

بازوان بلند

قد می افرازد

در نفسهای

خوشبوی

سپيد .

آن که اخترانی

به نام ما

بر فضای شبق نشانه خواهد رفت

آمده ست

آمده ست

با بازوان بلند

در شب خسته از بی گناهی

زه کمانهی ماه چه تماشايی ست

چيزی ست که در زبان تو می چرخد

شمشير فاخری

می چرخدو گذشته را

از ريشه ی دندانها پس می گيرد .

بگذار به تماشا بنشينم به تماشا ...

نه کلامی و نه اشکی

نه خنده يی.

بگذار تنها ميان دو سنگ بنشينم و

آنک !

رده ی باکرگان زرد

در کفی نطفه های باريک و

در کفی دانههای زمرد .

ميان دوسنگ

می پذيرم

می پذيرم بنشينم و لال شوم .

با دستها و با چشمهای گلبرگی

پرواز رها می شود از مچها

پرواز سبک

که شانه يی مذاب می خواهد

به کلامی که مرا خوانده اند

و مرا کبود کرده اند

ضرب نفسهای شب

تکرار می کنم

شب شکسته

از بی گناهی

که دايره وار می پيچد

می پيچدو باز می پيچد

با تبسمی طولانی ...

پرواز سبک

از حلقه های فتح می گذرد

و لرزش ساقه ی زنبق

به شمار نفسهای شب می رسد .

A*SH*N*A:MOHAMAD REZA ASLANI

محمد رضا اصلانی Mohamad Reza Aslani 
A*SH*N*A
کتابها
شبهای نیمکتی روزهای باد , ؟,۱۳۴۴
بر تفاضل دو مغرب ,زوار ,۱۳۵۴
سوکنامه سالهای ممنوع, زردیس/ شباهنگ  , ۱۳۵۷
اينجا هميشه چراغ روشن است
اينجا احساس روز
پنجره را چرك مي‌كند
محمد رضا اصلانی
راست است، كلمات خلاق‌اند. اما تا خلاقيت را چه بدانيم درست فرماليسم در اين نحوه از شعر‌پردازي رو مي‌‌نمايد. فرمي مطلق و آهنين از براي هيچ نگفتن. يا گفتن هر آنچه گفته شده. اين وابستگي كلمات به‌هم، خلقي دنباله‌رو را هم مي‌آفريند و اين كلمات وابسته و رديف شده، يابه سيخ شده، ء همين خشونتء خودساختار به سيخ شدگي و وابستگي را به خواننده مي‌آموزد.
اين مضامين نيست كه نوشان را بيابيم، اين ساختارها هستند كه مضامين را نو مي‌كنند، اين ساختار است كه خلق مي‌شود، گسترش مي‌دهد و به قول «مولوي»، پرده نو مي‌زند در دلمان و آنگاه است كه خطاب به مخاطب مي‌شود،‌اي دل واي ديده واي روشني، مخاطب به خود روشن مي‌شود.
گفت‌وگو با محمدرضا اصلانی درباره شعر حجم
---
با دلت
بیا و آب زن بر مشرق و مغرب جهان
که دریایم قبر گرفته است
در راه که می آمدم
به بنفشه های بی اعتبار بهار
سلام کردم
با بنفشی گرم و عمیق
دست دادم
و سدیم از این همه گرمای امواج شکست
عاشق بودم
که ارغوان دیدار
پریشانم کرد
---

A*SH*N*A:VAHEH ARMEN

واهه آرمن
:

دلم می‌خواست
شبی که می‌رفتی
اتفاق ساده‌ای می‌افتاد

راه را گم می‌کردی
فاخته‌ای کوکو می‌کرد
و کلیدی زنگارگرفته
از آشیانۀ خالی دُرناها
به زمین می‌افتاد

باران می‌گرفت
بیدار می‌شدم
بیدارت می‌کردم
و ادامۀ این خواب را
تو تعریف می‌کردی...


ARTZ:VAN GOGH

VAN GOGH in turmoil.that crude and casual stroke that someone mentioned is in fact a rebel with cause.A rebel that cost tumultuous Vincent, his ear and eventually his life at age 37.One witnesses this storm in here all over his work,and even under his hat,in genius' mind,not to mention his facies and especially those wild aggressive eyes.

A*SH*N*A:SOHRAB SEPEHRIآوار آفتاب

سهراب سپهری , خوشنویسی ید اله کابلی 
Sohrab Sepehriسهراب سپهری 
A*SH*N*A
شعر ناب سهراب سپهری را به مذاق شعار نویسان خوش نمی آید .شاید که فرا شعر او برای اذهان معلول و بیمار آن گونه دور از دسترس می نماید که چاره را جز پرخاش و لیچار نمی یابند ...شعار ها و شعار نویسان می آیند و می گذرند و شعر سهراب همچنان ما نا ست 
ف.س
"بی روزها عروسک"
این تن، بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت

فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
هوش من پشت چشمان او آب می شد

روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت

پشت شمشاد ها کاغذ جمعه ها را
انس اندازه ها پاره می کرد

این حراج صداقت
مثل یک شاخه تمر هندی
در میان من و تلخی شنبه ها سایه می ریخت
یا شبیه هجومی لطیف،
قلعه ترس های مرا می گرفت

دست او مثل یک امتداد فراغت
در کنار تکالیف من محو می شد

واقعیت کجا تازه تر بود؟
من که مجذوب یک حجم بی درد بودم
گاه در سینی فقر خانه
میوه های فروزان الهام را دیده بودم
در نزول زبان، خوشه های تکلم صدادارتر بود
در فساد گل و گوشت

نبض احساس من تند می شد
از پریشانی اطلسی ها
روی وجدان من جذبه می ریخت
شبنم ابتکار حیات
روی خاشاک برق می زد

یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفر های تدریجی باغ چیزی بگوید
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
دست او را برای تپش ها اطراف معنی کند
قطره ای وقت
روی این صورت بی مخاطب بپاشد

یک نفر باید این نقطه محض را
در مدار شعور عناصر بگرداند
یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید
گوش کن یک نفر می دود روی پلک حوادث
کودکی رو به این سمت می آید...

هشت کتاب / دفتر "ما هیچ ما نگاه"
Sohrab Sepehri
امشب
درِ یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات باز خواهد شد
باد چیزی خواهد گفت
سیب خواهد افتاد
روی اوصاف زمین خواهد غلتید
تا حضورِ وطنِ غایبِ شب خواهد رفت
سقفِ یک وهم فرو خواهد ریخت
چشم،
هوشِ محزون نباتی را خواهد دید
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
راز سر خواهد رفت
ریشه زهد زمان خواهد پوسید
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب برق خواهد زد
باطن آینه خواهد فهمید

امشب
ساقه ی معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپر خواهد شد

ته شب یک حشره
قسمت خرم تنهایی را تجربه خواهد کرد

داخل واژه صبح
صبح خواهد شد...

هشت کتاب - دفتر ما هیچ ما نگاه - شعر تا انتهای حضور
Sohrab Sepehri

اندوه مرا بچین ، که رسیده است
دیری است، که خویش را رنجانده ایم، و روزن آشتی بسته است
مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، که جدا مانده ام
به سرچشمه "ناب" هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم ، و گریه سر دادم
فرسوده راهم ، چادری کو میان شعله و باد ، دور از همهمه خوابستان؟
و مبادا ترس آشفته شود ، که آبشخور جاندار من است
و مبادا غم فرو ریزد، که بلند آسمانه ى زیبای من است
صدا بزن ، تا هستی بپا خیزد ، گل رنگ بازد،
پرنده هوای فراموشی کند
تو را دیدم ، از تنگنای زمان جستم
تو را دیدم ، شور عدم در من گرفت
و بیندیش ، که سوداییِ مرگم
کنار تو ، زنبق سیرابم
دوست من ، هستی ترس انگیز است
به صخره ى من ریز، مرا در خود بسای ، که پوشیده از خزه ى نامم
بروی ، که تری تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است
غوغای چشم و ستاره فرو نشست،
بمان ، تا شنوده آسمان ها شویم
بدر آ، بی خدایی مرا بیاگن، محراب بی آغازم شو!
نزدیک آی! تا من سراسر ((من)) شوم
Sohrab Sepehri
برگرفته از دفتر آوار آفتاب، شعر نزديك آى
عكس: گرداننده برگه

WCP:OCTAVIO PAZ:EXCLAMATION

Octavio Paz / Faramarz Soleimani
Exclamation
اکتاویو پاز / فرامرز سلیمانی 
شگفت 
ایستایی در لحظه]ه ]
ایستایی 
نه بر شاخه 
در هوا 
نه در هوا 
در لحظه 
مرغ زرین بال
.

Thursday, January 30, 2014

A*SH*N*A:RASUL YUNAN

A*SH*N*A

Rasul Yunanرسول یونان

این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد...
---

دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لب‌هایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام!

A*SH*N*A*CULAR:SHAPUR BONYAD

artwork from mansur ghodrati
A*SH*N*A
Shapur Bonyadشاپور بنیاد 
تقدیر پروانه یی ست که لحظه یی می نشیند بر شانه هات 

WCP:OCTAVIO PAZ:CONCORD

CONCORD
For Carlos Fuentes
اکتاویو پا ز / فرامرز سلیمانی 
توافق 
برای کارلوس فوئنتس 
آب  بالا 
بیشه  پایین 
باد در راه 
چاه خاموش 
سطل ساکت است  آب چشمه 
آب بر درختان فرو می ریزد 
آسمان تا لبان فراز می شود 

SERENADE OF VAN GOGH VALLEY

فرامرز سلیمانی :عشق آوای دره ی ون گوگ 
آواز نارنجی ی ماه 
هفت هجای سبز آبی 
دود پنهان کارخانه ها 
دره ی ون گوگ 
فردا کارخانه کرنش می کند 
پیش پای کارگران خاموش 

FARAHAIKU:VAN GOGH VALLEY VARIATION

Faramarz Soleimani:Van Gogh Valley Variation
Workers disappeared after siren into the dark 
Moon taking over their labor
Valley of serendipity  

FARAHAIKU:VAN GOGH VALLEY

Faramarz Soleimani:Van Gogh Valley
Honey hot factories
Tasting the valley
Under Van Gogh moonlight

ARTZ:VAN GOGH MOONLIGHT



  • Moj Magazine Although Van Gogh painted his masterpieces in the last five years of his short life,from 1885 to 1990,this would not be considered one of them ,and looks more Impressionistic at the most.My reason for this argument is absence of his beloved workers and peasants ,direct and indirectly seen in his final works,to make him look like an expressionist,after all.On the other hand,There is no art work,no poetry or prose,no music and so on that human being is missing in it. So here arrives my second opinion on this...What makes this as a masterpiece is the ghost of factories,laying in serenity under the moonlight ,looking exhausted after a hard laborious day or getting prepared for another.There is always ambiguity as architecture of great art work.And great art works are done by great artists, of them Van Gogh is considered as one.- FS

FARAHAIKU: I POEM

artwork by hamon sahir
FARAMARZ SOLEIMANI
If it is poem
I poem
If I poem
It is poem

Z F POEMPAINTING:FARAHAIKU

Painting from Zohreh Khaleghi
Poem by Faramarz Soleimani 
قصد آن قامت 
رهرو 
به قصد اقامت 
desire for that body 
wayfarer
in desire to settle

HAIKUHA:SANTOKA,farsi,english,japanese

سانتوکا SANTOKA
بر آب ها 
انعکاس 
آواره 
On the water
The reflection
Of a wanderer/
mizu ni 
kage aru
tuluibi to dearu

FARAHAIKU:WAVE OF LOVE

فرامرز سلیمانی Faramarz Soleimani
غرافه ی آب 
در پیاله ی دریا 
موج عشق 

HAIKUHA:BASHO farsi,english,japonese

باشوBASHO 
آغاز شعر 
آواز شا لیکاران 
در ولایت اوشو 
The beginning of poetry
The song rice planters
In the province of Oshu/
hurio no 
hajime ya 
oku no taue uta