Sunday, March 31, 2013

*OCTAVIO PAZ 100:FROM POEMS OF 1974-1980

اکتاویو پا ز : از شعر های ١٩٧٤-١٩٨٠
* شراره ، گفتار 
در شعری خواندم 
سخن گفتن کاری الهی ست 
: اما خدایان نمی گویند 
آنان جهان ها را می سازند و ویران می کنند 
اما مردان سخن می گویند 
آنان بازی های هراسناک می بازند 
بی کلام .
روح فرود می اید 
زبان ها را آرام می کند :
 اما کلامی نمی گوید 
آتش را می گوید 
روشن از خدایی 
زبان 
رسالتی می شود 
از شرار و برج 
از برج و دود 
و آواز هجاهای سوخته : 
خاکستری بی هوده. 
واژه ی انسان 
دختر مرگ است .
: ما می گوییم زیرا که میراییم 
واژه ها نشانه نیستند ،سالیان اند .
به گفتن آن چه می گویند 
واژه هایی که می گوییم 
از زمان می گویند : آنان ما را می نامند 
ما نام های زمانیم 
سخن گفتن کاری انسانی ست 



*OCTAVIO PAZ100:تماشا،لمس

OCTAVIO PAZ:SIGHT,TOUCH
for Balthus
روشنا میان دستانش می گیرد
تپه ی سپید و بلوط سیاه را
راهی که می رود
درخت که می ماند
روشنا سنگی ست که دم می زند
ب رود خوابگرد
روشنا دختری خمیازه کش
درسته یی تیره که می دمد
روشنا پره ها را در نسیم طرح می زند
تنی زنده از هر ساعت می گذارد
به اتاق می آید و بیرون می خزد
پی برهنه بر لبه ی دشنه یی
روشنا زنی که در آینه زاده می شود
عریان به زیر برگان زلال
به زنجیر نگاهی
که در چشمکی می زداید
میوه و بی تن شده گان را دست می کشد
تنگی که چشمان از آن زلالی را می نوشد
شراره یی به شکل شکوفه
شمعی  که می نگرد
پروانه ی سیاه با لی می شورد
روشنا لایه های پوشانه را می
گشاید و چین های بلوغ را
می گذارد در آتشدان
شراره هاش بدل به سایه می شود
که از دیوار ها فراز تر می شود به خواستن پیچک
روشنا نمی آمرزد یا که سر زنش نمی کند
نه عادل است و نه ظا لم
روشنا با دستانی حس نا شدنی بر می افرازد
خانه های قرینه گی را
روشنا از گذار اینه ها می گذارد
و به روشنا باز می گردد :
دستی ست که خود را می سازد
چشمی که خویشتن را در ساخته هاش می بیند
روشنا زمان است و گوی زمان
--اکتاویو پاز/ فرامرز سلیمانی --

OCTAVIO PAZ 100:ستایش کلودیوس پتولمی

HOMAGE TO CLAUDIUS PTOLEMY
(Palatine Anthology 9.577)
(جنگ شا ها نه ٩/٥٧٧)
اکتاویو پاز  / فرامرز سلیمانی 
من یک انسانم : دورانی کوتاه می منم 
و شب سرشار است.
:اما بالا را می نگرم 
ستارگان می نویسند.
:نه دانسته می فهمیم 
من نیز نوشته شده ام 
و در این هنگام 
کسی مرا دشوارانه هجا می کند 

OCTAVIO PAZ 100:EPITAPH FOR NO STONEسنگ نبشته یی نه برای سنگ

اکتاویو پاز / فرامرز سلیمانی 
میخواک روستای من بود .سه هجای شبانه
نیم رخدیس سایه یی بر چهره یی آفتابی
ابر های غبار آمد و فرو خوردش
من گریختم و در جهان گام زدم
واژگان من خانه ام بود ،هوا گور من
.

OCTAVIO PAZ100*:باد و آب و سنگ

OCTAVIO PAZ
for Roger Caillois
اکتاویو پاز / فرامرز سلیمانی
باد و آب و سنگ
:
آب سنگ را تهی کرد
باد آب را پراکند
سنگ باد را ایستاند
آب و باد و سنگ
باد سنگ را به تندیس در آورد
سنگ جامی آب است
آب جاری می شود و باد است
سنگ و باد و آب
باد می خواند به گشت خویش
آب نجوا می کند هنگام که می رود
سنگ سکون آرام است
باد و آب و سنگ
یکی آن دیگری ست و هیچ کدام نیست
میان نام های تهی شان
می گذرند و محو می شوند
آب و سنگ و باد 

ستاره ها و زنجرهOCTAVIO PAZ 100*:

ستاره ها و زنجره :
آسمان بزرگ است 
آن بالا آسمان می پراکند .
مدام 
رسته در شبی این سان 
زنجره :
بند و لگام 

OCTAVIO PAZ 100:این سو*

OCTAVIO PAZ 
for Donald Sutherland
اکتاویو پاز / فرامرز سلیمانی 
روشنست.نه می بینمش و نه لمسش می کنم 
در زلالی ی خالی ش می آرامد 
آن چه لمس می کنیم و می بینیم .
من با سر انگشتانم می بینم 
:آن چه چشمانم لمس می کند 
سایه ها ، واژه 
با سایه ها دنیا را طرح می کنم 
دنیا را با سایه ها می پراکنم 
می شنوم که روشنا بر جانب دیگر می کو بد 

CHARLIE SAID IT


بر دریا کناره گرفته ام

بر دریا کناره گرفته ام 
با براده های مفرغی ی غروب 
که موج را آرام می روبد 
تا خاطر عاشق تو 
در آفتاب 
به سایه های نارنجی در آمیزد 
پرنده یی که بر باد می رود 
بر دریا 
کناره 
گرفته است 

*OCTAVIO PAZ IN HIS 100TH ANNIVERSARY OF BIRTH

اکتاویو پاز / فرامرز سلیمانی 
There can be no society without poetry, but society can never be realized as poetry, it is never poetic. Sometimes the two terms seek to break apart. They cannot.
OCTAVIO PAZ 
اکتاویو پا ز ١٩٩٨-١٩١٤تنها شاعر مکزیک نیست 
او شاعر همه ی شاعران جهان است .
شعر گفتار اکتاویو پاز شعر های آزادی ی گفتار است 
رویکرد او به شعر در یکصد سالگی ش که به پیشبازش می رویم 
نوعی خود زندگینامه است 
که در شعر جریان می یابد 
در سایه روشن های بریده و کوتاه 
همراه هستی ی مشوش و آواره و -
هم عشق 
آزادی ی گفتار یعنی شعر - آزادی - بالاتر از نظم  - زبان است 
در گفت و گو با پارس رویو ،اکتبر ٩٠،نیو یورک 
بی سر نوشت*
دستان روز می گشاید 
سه پاره ابر 
و این کلام اندک را 
افسانه *
دوران های آتش و هوا 
جوانی ی آب 
از سبز تا زرد 
از زرد تا سرخ 
از رویا تا دیدار 
از تمنا تا عمل 
تنها یک نام بود که تو آرامش گذشتی 
حشره ها گوهر های زنده اند 
گرما کنار آبگیر آرمیده ست 
باران بیدی ست تا گیسوان افشان 
درختی در کف دستانت رویید 
و درخت به آواز نبوت خندید 
پیشگویی هاش هوا را به باد انبوهید 
و معجزه های ساده یی با نام پرنده 
پدید آمد 
-----
رویکرد =APPROACH
این واژه از قرن ١٥ وارد زبان انگلیسی شده و معادل فارسی آن 
در نوشته های مدرن فارسی چند دهه ی گذشته به کار رفته است
ف.س

THIS HAFEZ ON THE WALL

این حافظ من 
روی قاب دیوار 
آن چنان خراب و آواره و سرگردان است 
که آرام ندارد و 
قرار 
این حافظ بی پیرایه ی مست 
این آهوی وحشی 
...
و دوست آمد و گفت : این تابلو ی روی دیوار کاج است
گفتم مگر این مست سر جایش می ایستد 

POSTCARD FROM AUSTIN,TX

...

POSTCARD FROM NEW ORLEANS MARDI GRAS

...

POSTCARD FROM NOMA-3:PIX

...

POSTCARD FROM NOMA-2

...

POSTCARD FROM NOMA-1

...

Saturday, March 30, 2013

FARAHAIKU

خاموشی ی وقت گفتن 
شرار بر دیوار 
دیوار خشم 

سعید سلطانپورA*SH*N*A:SAID SOLTANPUR

 سعید سلطانپور 
شاعر،نمایشنامه نویس و کارگردان تاتر
دبیر کا نون نویسندگان ایران  
سبزوار ١٣١٩ تا ٣١ خرداد ١٣٦٠،تیرباران در اوین تهران 



 جستن 
جستن 
به اوج نشستن 
و اوج را 
آذین بستن 
به قطره های شعر 
شعر سعید سلطانپور شعر آوازهای بند، شعر صدای نامیرایی از کشتارگاه است 
از:شعر شهادت است ،ص ٧٦

مهرگان اسب سپید خسته ی دلگیر
گرچه در خورجین پاک ات بودنی ها نیست
گرچه ما را آخوری از رستنی ها نیست
در سکوت این خراب آباد
بانگ غمناک قدم هایت مبارک باد

---
چگونه با تو بگویم که بی تو غمگینم
حریق سوخته با آب در نمی گیرد
تو چشمه ی خنکی

من غروب خونینم
چگونه بی تو بخندم
چگونه بی تو بتابم
وقتی تو را نمی بینم
تو آفتابی و من آفتابگردانم
نازنینم
دلم تو را می خواهد
مثل گل و کبوتر
مثل درخت و آب
ای آب و ماهتاب من
ای صبح آفتاب
-سعید سلطانپور
---
بیهوده بود حرمت ِ بیعت ها
در سردی ِ شبی که ستاره
تنها پناه ِ روشن ِ من بود ..

بیهوده بود حاصل ِ هجرت ها
در گلشنی که میوه ی هر شاخ
فانوس های چشم ِ زغن بود ..

بگذار چون غروب
جاری شوم به وسعت ِ خونین ِ خویشتن..
بگذار چون شهاب
تا انتهای تیره ی غربت رها شوم ..

بگذار چون دریچه ای از برج ِ انزجار
بر قطب ِ انزوایی آرام وا شوم..

دیگر مرا نمانده توانی به کاشتن..

تسبیح شد به رشته ی هر باد ، بذرها
خیش ام شکست در جدل ِ دیرمان سنگ
اما هنوز در شط ِ نارام باد و شن
چونان تناوری ابدی کرده ام درنگ


CYRUS CYLINDER منشور حقوق بشر کوروش

 مهر کوروش 
منشور حقوق بشر کوروش 
/١٩٧١ تمبر یادگاری مهر کوروش ١٣٥٠خ 

منشور کوروش 
ویرایش موج 
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان ،نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ ، شاه انشان ... از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فرامانروائی اش را « ِ‌بل »و « نبو » گرامی می دارند و با دلخوشی پادشاهی او را خواهانند .
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم مقدم مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم . مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را به سوی من گردانید، ...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم . او بر من ، کوروش که ستایشگر او هستم و بر کمبوجیه پسرم ، و همچنین بر کَس و کار ، و همه سپاهیان من ، برکت و مهربانی ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم . به فرمان  مردوک  همه شاهان بر اورنگ پادشاهی نشسته اند . همه پادشاهان از دریای بالا تا دریای پائین ، همه مردم سرزمین های دوردست ، از چهارگوشه جهان ، همه پادشاهان  آموری  و همه چادرنشینان مرا خراج گذاردند و در بابل روی پاهایم افتادند . از... ، تا آشور و شوش من شهرهای آگاده ، اشنونا ، زمبان ، متورنو ، دیر ، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آن سوی دجله که ویران شده بودرا از نو ساختم . فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم . همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید  ، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک ، خدای بزر و به شادی و خرمی به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد ...
بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستین شان بازگرداندم،...  هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگی بلند باشند ، چه بسا سخنان پُربرکت و نیکخواهانه برایم بیابند، و به خدای من، مردوک بگویند: کوروش شاه،پادشاهی است که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه [نیز
اینک که به یاری مزداتاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای چهارگوشه جهان را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملت هائی را که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملت هائی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق  پادشاهی را به من می دهد هرگز پادشاهی خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به پادشاهی  خود قبول کند یا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای پادشاهی آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد. من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زوریااز راه  دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بر گزیند  و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط بر این که در آن جا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند. هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد .من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم .
من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و پادشاهی می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حاکمان و 

زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهّداتی که نسبت به ملت های ایران و بابل و ملل چهار جانب جهان بر عهده گرفته ام موفق گرداند.
CYRUS CYLINDER

Cyrus Cylinder 539-538 BC, a 22.86 cm Achamenid baked clay cylinder,inscribed in Babylonian-Akadian Cuneiform during Cyrus The Great 559-530 BC,a Persian Emperor who entered Babylon without blood letting.He allowed exiles and ex patriots to return home.He was revered in sacred books for his action.
The Cyrus Cylinder was taken by British Museum to London in 1879 and been on loan there,although once returned to Iran temporarily in 2010-2011,and now is shown in Metropolitan Museum of New York:Cyrus Cylinder and Ancient Persia 
مهر کوروش و ایران باستان
-Moj

روزی قایق هامان به خانه باز می گرددNOSTALGIA: NEW ORLEANZEE

روزی قایق ها مان به خانه باز می گردد 
در سپیدی ی سرشار غروب. 
و آبراه کاهل 
صدف کبودی می شود 
در تکرار باز و بسته شدن در 
وقت خروج از خانه 
یا سلامی بر درگاه 
و با ما همه 
به خانه باز می گردند 
و آبراه از قایق های سپید 
جمعیتی عاشق می شود 
نسیم آبی دارد 
آبی ی دریا 
و جیغ کاکایی های غروب
 در بازگشت قایق ها 
آن رو به رو مثل دریاست 
مثل دریای درون ما 
یا د ریای رویا ها مان 
رویاروی آغوش گشوده ی ابر 
و یا سپیدی ی غروب 
که با آن
روزی 
قایق ها مان به خانه باز می گردد
PONTCHARTRAIN 

Friday, March 29, 2013

NIMA SOLEIMANI'S FIRST BIRTHDAY PARTY

 سی سال آزگار دیگر ست که از دوران همروزگار ما می گذرد 
 زمین همچنان می چرخد و ما با آن می چرخیم 
و گردش روزگار را هر روز تا افاق هستی مشایعت می کنیم 
...مانده تا باغ بی با ر شود 
مانده تا چشم زمان تا ر شود 
*نخستین جشن زادروز نیما سلیمانی *
تهران ١٣٦٢

NEW ORLEANZEE:AZALIAS GONE

JOLFA , ESFAHAN
img:Cyrus Meehan
آزالیاها ی جوان رفته اند 
بنفشه ها به آنان می خندند 
و نخل ها و مگنولیا 
منتظر جشن جاز می مانند 
ناب می خواهد باشد ناب 
ناب تر از بهار عاشق 
و پیش تر 
انقلابی در خیابان راه می اندازد 
و باغ 
کارگاهی اصیل می شود 
در بدویتی آشنا 

Thursday, March 28, 2013

CHINUA ACHEBE 1930-2013چینوآ آچبه










 Chinua Achebe
Novelist,short story writer
Also poet,critic and professor
b. 16 November 1930,Ogidi,on Ibo Villsge,in Nigeria
d. 21 March 2013Boston,Mass.
چینوآ  آچبه در رمان چیز ها فرو می پاشند ،آن سا ن به زندگی مستعمراتی پرداخت که همراه با اسطوره و تاریخ و همچنین دین و جنسیت ،اثری همچون تراژدی یونان از آن ها بوجود آورد تاثیر ژرف او بر دیگر نویسندگان آفریقا هنوز نیز مشهو د است
اچینو آچبه از ١٣٠٩تا اول فروردین ١٣٩٢
کتاب ها :
راه مردان مرده ١٩٥٣
تخم مرغ قربانی ١٩٥٣
همه چیز فرو می پاشد ١٩٥٨
دیگر آزاد نیست ١٩٦٠
تیر خدا ١٩٦٤
مردی از مردم ١٩٦٦
دختران در جنگ ١٩٧٣
داستان های آفریقایی ١٩٨٥
تپه های مورچه سا وا نا ١٩٨٧
رای دهندگان ١٩٩٢
+
چند کتاب شعر از جمله : مادر و کودک پناهنده  و کرکس ها ٢٠٠٥
+
داستان نویس به عنوان معلم ١٩٦٥
تصویر آفریقا:نژاد پرستی در کتاب دل تاریکی جوزف کنراد
اچبه از آغازگران ادبیات مدرن آفریقا بود و هنگام رفتن ٨٢ سال دشت 

OPEN ARMS IN GREEN

با رو می گسترد 
بازوی گشاده اش 
بر سبزا ی باغ 
در زیر بام 
صندوقی بسته را 
پنهان می دارد 
با نامه ها و دستنوشته های عاشق 
گذشته را گذشته می پندارد 
اما بیدار و زنده 
گذشته را به حالا می آورد 
حالا که بالای بام 
بازوی گشاده می شود 
بر سبزا ی عاشق باغ 
و باد 
بارو می گسترد 
تا صندوق بسته را بگشاید 
 عاشقانه های قدیمی ش 
بال بال می زند در باد و باغ 
و مرز شهر 
در هنوز زنده و بیدار
 با رو می زند  

Wednesday, March 27, 2013

NEW ORLEANZEE:کشتی در قاب پنجره-۴

موج 
که از پنجره می گذرد 
آزاد 
آزادی ی قاب و پنجره را 
با دیوار می گوید 
دیوار پنجره می شود 
کشتی 
از کنار پنجره 
می گذرد 

NEW ORLEANZEE:کشتی در قاب پنجره-۳

کناره ی باد 
بر گذار رود 
کشتی های رفته و 
خالی ی اسکله یی 
کناره ی باد 

-کشتی در قاب پنجره-۲

۲
کشتی در قاب پنجره 
ثعلب  و 
اکلیل کوهی 
پروانه ها و 
کناره ی خالی 
بر متن آفتابی 
کشتی در قاب پنجره 

NEW ORLEANZEE:کشتی در قاب پنجره-۱

FARAMARZ SOLEIMANI
1
کشتی در قاب پنجره 
گلدان ثعلب و سبز 
شبنم 
که در دریا می غلتد 
صف مسافران ساکت 
که دور می شوند نزدیک ما 
کشتی در قاب پنجره 
2
کشتی در قاب پنجره 

  

A*SH*N*A:KOUROSH HAMEKHANIکورش همه خانی

کوروش همه خانی 
زاده ی کرمانشاه  ٨ فروردین ١٣٤٠
٢٨ ارچ ١٣٦١
شعر کوروش همه خانی رهایی در وقت پیدایی است به ویژه آن جا که نام خود را می جوید و از زبان مخاطب هم 
ف.س
OEUVRES:
سیب آبی 
به نام ورق ام بزن 
دهانم پنجره ی دنیاست 
قناری از پلک های تو می ریزد 
.
سیب که می افتد 
از شاخه 
دل می کند
.


۱
درختی ست    روی اندام خود     ایستاده   ولی تنها
۲
روز و شب    فکر می‌کنند    تیک تاک     کی روی هم  تاریک می‌شوند
۳
می آید و بازی  شروع
با دندان‌های بی ریخت
شنیده اید که تا سه نشود
بازی هی نمی‌شود
۴
فصلی که از چشم مادر
آب... پر می‌زد
 کاسه ا‌ی صبر    مشتی لبریز
انگار هی تو بگو
   دامنی تا آستین
از صدا     پاک می‌کرد
۵
بر عکس    که هی عاشق می‌شدم
۶
با دهانی نیمه باز سکوت می‌گیرد
۷
و
۸
پرنده   در بال‌های اش  آسمان می‌گرفت
حالا  در صدا‌ی پرواز 
 ورق‌ام بزن
۹
عصایی که با او       زیر باران  قدم  می‌کشید
۱۱

پا‌ها یی که هرگز   تا اتوبوس   معطل نمی‌شد
که از دره حواس اش  هی     پرت برود
۱۲
یک با دو
شب روی هم  رسیدند      یک عمر بچه‌ی کمتر
زندگی    هی بهتر می‌کنند
۱۳
در تقویم   روز خوبی بود برای ام
 ناقلا
۱۰
از یادم نمی‌روی
یک نقطه  به اشاره
درخت
 روی زانوی خود
پهن
 می‌افتد


FACEBOOK HAIKU

faramarz soleimani
ماه در پنجره 
ثعلب در آغوش درویش 
هایکوی فیسبوک 

Tuesday, March 26, 2013

IN VARAMIN ORCHARD ALLEYS

مجتبا نادری ،دوست و همکاری که سالها به بیماران ورامین خدمت کرده بود پارسال در گذشت 


for Mojtaba Naderi
امشب در کوچه باغ های ورامین 
با تو می گردم 
گاهی به قدر برج علا الدین قد می کشیم 
گاهی در مسجد جامع 
با کبوتران 
سر به ما ذن می ساییم 
مغول همین نزدیکی باید باشد 
تا شهر ری را با خاک یکسان کند 
و  بی بی شهر بانو 
زنخدای سیمرغی 
از کوچه های سیهه بگریزد 
در کوچه باغ های ورامین 
امشب با تو می گردم 
در رینه آتش به پا کردی 
و شب را در بند ما ندی 
امشب با تو 
در کوچه باغ های ورامین می گردم 

آزالیاهارفته اند

آزالیا ها رفته اند و 
سرخگل ها هم 
این جا 
بهاری دیگر منتظر مان می ماند 
و شاید من هم 
سکوت سرشار گفته های ماست