Thursday, September 26, 2013

دست بر دست حرف می گذاری : شعر و نقدشعرFLAMING SWORD




دست بر دست حرف می گذاری
و حرف را در آغاز لب
تا وقت حرف .
تا دست که بر می داری
دست بر دست حرف می گذاری
و آغاز می شوی
در دست های تپش .

در دست های تپش
بالای بلندا
بالای بالای بلندا
به خورشید گاهی

گاهی این چیست که می ریزد مدام در گردش دل
وقتی که یاد تو سر ریز می شود خاموش

خاموش دست بر دست حرف که می گذاری
حرف را از آغاز لب
آغاز می شوی
فرامرز سلیمانی
*




دست در دست حرف می گذاری
وحرف را در آغاز لب
تا وقت حرف
تا دست که بر می داری 
دست بر دست حرف می گذاری

و آغاز می شوی دردستهای تپش

در توصیف موضوع ِ شعر می شود گفت اگرچه عاشقانه به نظر می رسد،موضوعی معلق دارد
یعنی می تواند عاشقانه ،اجتماعی و هستی شناسانه باشد و در خطاب به خود ِراوی یا مخاطب 
دیگر . کار مواد شعری و کار بست این مواد خوب نشسته اند در سبک رئال که با سیطره ی تخیل 
به سوررئال می رود" دست در دست حرف گذاردن"ترکیب تازه ای ست که از اصطلاح "دست در دست 
گذاردن ..."معنای نوینی را با خود آورده است . راوی با دست در دست حرف گذاردن،عزم
حرف می کند اما حرف را در آغاز لب می گذارد ؛انگار این حرف مهیای زایش است با صبوری 
توأمان ِبا ناصبوری و این حرف باید نگاه داشته شود تا وقت ِ حرف. مصرع "تا دست که بر می 
داری " دو پهلو است: یکی آزاد کردن حرف و بر داشتن نقاب از حرف و دیگر ،همه چیز را 
به حرف سپردن ؛این است که دست برداشتن خود نوعی دست در دست حرف گذاردن است.
می بینیم که مصرع ِدست در دست حرف گذاشتن آغازین و این مصرع در صورتی همگون ،
تا حدی به معنای متفاوت می روند و با دست در دست حرف گذاردن به گونه ای دیگر، یعنی 
همه حرف شدن یا همه ی خود را به حرف سپردن ،است که "خود" یا "او"ی شعر 
در دست های تپش آغاز شود .

در دست های تپش 
بالای بلند
بالای بالای بلندا
به خورشید گاهی 

راوی – مخاطب ،دراین بند شعر از بلندا و اوجی می گوید که بالاترین ِبلنداست واین بلندیها می توانند 
از نوع مادی ،و معنوی و اجتماعی و هستی شناسانه اش باشند اما بازی کلامی با بلندا و هم حضور 
کلمه ی تپش،بلندا یا بالا بلندی عشق نِگرانه را شاخص تر می کند و در این گونه نِگر، نوعی تپش 
زمینی یا عاشقانه و...به تپش خورشید ماننده می شود که بر ترین منبع نور و انر ژی وشور و رویش
و زندگی ست و با خود سوزی اش نور می دهد و می آفریند . 

گاهی این چیست که می ریزد مدام در گردش دل 
وقتی که یاد تو سر ریز می شود خاموش.

چیزی هست که خود ِراوی –مخاطب نمی داند آن چیست !و مدام آب به آسیاب دل می ریزد و گردش 
دل را شتابان تر می کند گردشی که انگار چرخ کائنات را می چرخاند چرا که در تپش محض است 
و با سوزش و تپش خورشید برابر . مصرع اول این بند معنای نهفته و زیبایی در خود دارد با 
کاربرد کلمه ی "مدام" که به معنای شراب هم هست ،شرابی که راستی ها و یادها را زنده می کند 
و می بینیم که آن آبی که بر آسیاب عشق و تپش ریخته می شد می تواند شراب هم باشد و چه زیبا ،
که در این صورت گُر گرفتن و تپش های عاشقانه و جانانه ،سریع تر می شود چراکه یاد "او" سر 
ریز می شود اما خاموش ،همچون شراب هفت ساله ای که بند از گلویش بگشایی .

خاموش دست بر دست حرف می گذاری 
حرف را از آغاز لب 
آغاز می شوی .

پایانه ی باز و پهلو داری بر شعر مترتب است .راوی ،خاموش دست بر دست حرف می گذارد 
یعنی تخته ی پرش حرف را با خموشی خود هموار می کند و اکنون دیگر حرف است که سخن 
می گوید چرا که اگر کلمه ی –را- را به معنای –به – برای- هم بگیریم راوی –مخاطب، همراه 
حرف آغاز می شود اما خاموش و در نگاهی دیگر این خاموشی ست که به قول شاملو با هزاران 
در سخن است یعنی این که با دانستگی بسیار است که ندانستگی آغاز می شود ،ندانستگی که عین ِ
دانستن و در جستجوی آن بودن است و این خموشی عین و خود ِ حرف است و هم حرفی ست از خموشی ها .
جلیل قیصری 

No comments:

Post a Comment