Monday, September 30, 2013

FLAMING SWORD:BREVITY,A MAP IN HEART

BREVITY, A MAP IN HEART
:
A map in heart 
The long story of a map in heart 
Love is revelation
Contrary to prose ,brevity is the soul and essence of poetry.In prose the wrter appears to use logic to narrate and explain narrative for readers ,while in poetry the poet striving to pick the proper and precise words ,to depict his/her dreams for another dreamer in total brief manner ,like a Haiku.One short poem sometimes says it all eloquently like a novel or even more.Songs are helped by vocals and rhythms, or chorus and orchestra to narrate.While poetry expresses itself without being in need of all that jazz.
Narration brings scope and traces with details , and compelled to rigorous use of words. On the other hand poets say de-tails as they live in dreams and let shadows rub and wipe off let the words grow,but in brevity
BREVITY ,IS THE KEY WORD
...

RUMIESQUE:عشق را دیوانه کردی عاقبت

فرامرز سلیمانی 
عشق را دیوانه کردی عاقبت 
عاقبت دیوانه عاشق کردی عاقبت 
خانه ی جان دیوانه کردی عاقبت 
خانه ی جان خانه کردی عاقبت 
روزی که با تو رویدادم 
دسته گلی سرخ 
با ما روییدن آغازید 
آغاز روییدن بود این 
یا همه ی رویداد 
و عشق 
عشق چرا دیوانه شد ه بود روز روشن 
در میدان فرزانه گی 

FARAHAIKUحلقه موج

variation of Claude Monet's Cliff at Etreta,Sunset,1883
FARAHAIKU
:
در خانه ی خارا 
دریا خانه شد 
حلقه موج 

FARAHAIKU


the sailboats
deep in the silence
of distance

قایق ها / در سکوت عمیق / فاصله

Saturday, September 28, 2013

HAIKUEAST


forgotten face
filling the window
darknesS




  • HaikuEast چهره ی فراموش شده / پر می کند پنجره را / تاریکی...فارسی فرامرزسلیمانی

AFRAIعشق در بعد از ظهر باغ تندیس ها

فرا مرز سلیمانی 
عشق در بعد از ظهر باغ تندیس ها 
:
پاییز  پر پر زد و آمد پنجره را گشود 
بیرون افراها و بلوط ها ی عاشق 
در رگان شادشان می دویدند 
ما هنوز منتظر مانده ایم 
کسی از آن سوی خیابان 
برایمان دست تکان دهد 
و خزه های رقصان 
بر گردن مان 
تماشاییان وفادار فصل هایند 

MOJ MAGAZINE UNDER CONSTRUCTION

مجله موج ٣ و ٤
دردست اقدام 
:
موج ٣و  ٤ ...با عدد بهتر است 
برگ نخست با آغازین آغاز می شود 
امضای مجله با همان فرمت قبلی بهتر است :
مجله موج ٣و  ٤
سردبیر : فرامرز سلیمانی 
مدیر اجرایی :زهره خالقی 
,,,
+ انگلیسی 
شعا ر مجله موج:
مجموعه اینترنتی چند زبانه شعر و ادبیات و هنرها 
شعا ر بالای صفحه نخست ...در گستره ...به نظر تکرار شعا ر مجله می آید , و زاید است 
موسیقی خیلی خوب است 
با سپا س زحمت زهره و مهرداد
و به امید مجله موج ٥ 

AFRAI:تا سپیدی و کبوتر آمدم

تا سپیدی و کبوتر آمدم 
تا کبوتری 
که در دست های سپیده 
آرام آرام 
بال بال می زد 
و تا تو می آمد 
که بال بال مرا در تاریکروشنای پنهان 
پای کوپه ی کدو و ذرت 
تماشا می کردی 
تا ثریا و ماه آمدم 
تا کبوتر صلح 
در دست و بال و
 شور سپیدعاشقی

Thursday, September 26, 2013

A*SH*N*A:BANAFSHEH HEJAZI


BANAFSHEH HEJAZI 
A*SH*N*A
سودي ندارد
ديالوگ هاي تو در تو
در باره ي فانتزي هاي تو و من
- رودخانه اي كه غريب فرو مي رود .-
كاج هم
تاوان تغيير فصل را مي دهد.
روزي كه بودي
دامن چين دارم
كمتر دركمد
آويزان بود
دليلي براي بايگاني پرونده ات نداشتم

يادم نمي آيد
كفش هايم را كه در آوردي
شراب بود
يا ماسه اي كه له مي شد
اما پرده هاي اتاق ات اطلاعيه اي است
كه مرگ مكررم را
به رسميت مي شناسد .
تمام دنيا
نمايشگاه كشتي هاي پارك شده است
و كليدهايت
حلقه ي مفقوده ي انساني كه روزي بود
و هنوز خشكسالي
شهر را نديده است .
باكارت تلفن ديگري
دوباره به تصرف اضطراب ات گرفتار مي شوم .
گرفتار فكسي در سرزمين هاي شمالي
كه خوب كار نمي كند .


( دفتر اعتراف می کنم - بهار 1383- بنفشه حجازی)نشرهمراه

FS:ON JAHANBIR SEDAGHATFAR,S EROTIC POEM


این که شاعر در این جا از خشم و خروش معهود گذشته و در شگفتی و حیرت نشسته ، گامی ست به سوی دگرگونی. شعر اروتیک و اندیشگراننه ی جهانگیر صداقت فر یک گام دیگر به سوی عشق و آشتی ست که در زمانه ی آشوب ، نادره یی ست و نیز توقعی از شعر... و شاعر.
خلقت

در برزخای ِ شراره و آغوش و آبشار
شتابِ تراوش ِ تقطیر خون
از انبساطِ مورگان ِ بنفش ِ تشنّج
تا ژرفِ نوش گاهِ لبان سرخ ِ تشنه ی تبدار؛

جلّ الخالق
چه کوتهای لذّتی است
از تصادم حجم ها و انفجارِ هوس
تا اعجازِ آفرینش.

□□□

لوس آنجلس- 19 اکتبر 1996

CAROLYN CASSADY THE BEAT WRITER

Carolyn Cassady,wrter, portrait painter
East Lansing, 23 April 1923
London,20 September 2013
کارولین کسیدی ۱۹۲۳ - ۲۰۱۳ ،نویسنده ی بیت و مولف کتابهای تپش قلب،۱۹۷۶، و بیرون راه،۱۹۹۰ درگذشت . 
او همسر نیل کسیدی نویسنده ی دیگربیت و دوست الن گینزبرک و جک کروآک بود. خانم کسیدی که نقاش هم بود و در حومه لندن می زیست، یکبار درباره ی بیت های خوشباش نوشت: 
من همیشه فکرکزدم که مقلدان هرگز نمی دانستندونمی دانند که این مردان چقدربیچاره بودند . آنها می اندیشند که اینان زندگی فوق العاده یی دارند- شادی، شادی، شادی، اماهرگز این چنین نبود

دست بر دست حرف می گذاری : شعر و نقدشعرFLAMING SWORD




دست بر دست حرف می گذاری
و حرف را در آغاز لب
تا وقت حرف .
تا دست که بر می داری
دست بر دست حرف می گذاری
و آغاز می شوی
در دست های تپش .

در دست های تپش
بالای بلندا
بالای بالای بلندا
به خورشید گاهی

گاهی این چیست که می ریزد مدام در گردش دل
وقتی که یاد تو سر ریز می شود خاموش

خاموش دست بر دست حرف که می گذاری
حرف را از آغاز لب
آغاز می شوی
فرامرز سلیمانی
*




دست در دست حرف می گذاری
وحرف را در آغاز لب
تا وقت حرف
تا دست که بر می داری 
دست بر دست حرف می گذاری

و آغاز می شوی دردستهای تپش

در توصیف موضوع ِ شعر می شود گفت اگرچه عاشقانه به نظر می رسد،موضوعی معلق دارد
یعنی می تواند عاشقانه ،اجتماعی و هستی شناسانه باشد و در خطاب به خود ِراوی یا مخاطب 
دیگر . کار مواد شعری و کار بست این مواد خوب نشسته اند در سبک رئال که با سیطره ی تخیل 
به سوررئال می رود" دست در دست حرف گذاردن"ترکیب تازه ای ست که از اصطلاح "دست در دست 
گذاردن ..."معنای نوینی را با خود آورده است . راوی با دست در دست حرف گذاردن،عزم
حرف می کند اما حرف را در آغاز لب می گذارد ؛انگار این حرف مهیای زایش است با صبوری 
توأمان ِبا ناصبوری و این حرف باید نگاه داشته شود تا وقت ِ حرف. مصرع "تا دست که بر می 
داری " دو پهلو است: یکی آزاد کردن حرف و بر داشتن نقاب از حرف و دیگر ،همه چیز را 
به حرف سپردن ؛این است که دست برداشتن خود نوعی دست در دست حرف گذاردن است.
می بینیم که مصرع ِدست در دست حرف گذاشتن آغازین و این مصرع در صورتی همگون ،
تا حدی به معنای متفاوت می روند و با دست در دست حرف گذاردن به گونه ای دیگر، یعنی 
همه حرف شدن یا همه ی خود را به حرف سپردن ،است که "خود" یا "او"ی شعر 
در دست های تپش آغاز شود .

در دست های تپش 
بالای بلند
بالای بالای بلندا
به خورشید گاهی 

راوی – مخاطب ،دراین بند شعر از بلندا و اوجی می گوید که بالاترین ِبلنداست واین بلندیها می توانند 
از نوع مادی ،و معنوی و اجتماعی و هستی شناسانه اش باشند اما بازی کلامی با بلندا و هم حضور 
کلمه ی تپش،بلندا یا بالا بلندی عشق نِگرانه را شاخص تر می کند و در این گونه نِگر، نوعی تپش 
زمینی یا عاشقانه و...به تپش خورشید ماننده می شود که بر ترین منبع نور و انر ژی وشور و رویش
و زندگی ست و با خود سوزی اش نور می دهد و می آفریند . 

گاهی این چیست که می ریزد مدام در گردش دل 
وقتی که یاد تو سر ریز می شود خاموش.

چیزی هست که خود ِراوی –مخاطب نمی داند آن چیست !و مدام آب به آسیاب دل می ریزد و گردش 
دل را شتابان تر می کند گردشی که انگار چرخ کائنات را می چرخاند چرا که در تپش محض است 
و با سوزش و تپش خورشید برابر . مصرع اول این بند معنای نهفته و زیبایی در خود دارد با 
کاربرد کلمه ی "مدام" که به معنای شراب هم هست ،شرابی که راستی ها و یادها را زنده می کند 
و می بینیم که آن آبی که بر آسیاب عشق و تپش ریخته می شد می تواند شراب هم باشد و چه زیبا ،
که در این صورت گُر گرفتن و تپش های عاشقانه و جانانه ،سریع تر می شود چراکه یاد "او" سر 
ریز می شود اما خاموش ،همچون شراب هفت ساله ای که بند از گلویش بگشایی .

خاموش دست بر دست حرف می گذاری 
حرف را از آغاز لب 
آغاز می شوی .

پایانه ی باز و پهلو داری بر شعر مترتب است .راوی ،خاموش دست بر دست حرف می گذارد 
یعنی تخته ی پرش حرف را با خموشی خود هموار می کند و اکنون دیگر حرف است که سخن 
می گوید چرا که اگر کلمه ی –را- را به معنای –به – برای- هم بگیریم راوی –مخاطب، همراه 
حرف آغاز می شود اما خاموش و در نگاهی دیگر این خاموشی ست که به قول شاملو با هزاران 
در سخن است یعنی این که با دانستگی بسیار است که ندانستگی آغاز می شود ،ندانستگی که عین ِ
دانستن و در جستجوی آن بودن است و این خموشی عین و خود ِ حرف است و هم حرفی ست از خموشی ها .
جلیل قیصری 

WCP:T S ELIOTت س الیوت


WCP
ت س الیوت 
سنت لوییز ,میزوری ,آمریکا ٢٦  سپتامبر ١٨٨٨
لندن ,انگلیس ٤ ژانویه ١٩٦٥
t s eliot birthplace near Eliot House, Washington University, South 40, St Louis, MO

سرزمین هرز :

 انسان درمانده است،
و رنج‌کشیده،
زنده است،
اما در واقع مرده.
---
Because these wings are no longer wings to fly
But merely vans to beat the air
The air which is now thoroughly small and dry
Smaller and dryer than the will
Teach us to care and not to care
Teach us to sit still.

[ T.S Eliot ]

چون‌ كه اين پر‌ها ديگر نه پرِ پروازست
بل‌ كه تنها پَر ه‌ هايي‌ست هواكوبان
هوايي كه كنون يكسره خارست ، و خشك
خارتر از قصد و خشكتر
بياموز روي آريم و روي نياريم
بياموز در سكون بنشينيم

[ بیژن الهی ]

---
190

NEW ORLEANZEE

Old Pontchartrain Lake Lighthouse
img:moj
Faramarz Soleimani
NEW ORLEANZEE
چراغ دریایی خزان 
 اردک ها و خزه ها 
کنفرانس صلح  ماهی ها 
در ساحل دریاچه 
و عشق 
بار موج را بر شانه هاش می برد 
خزان به دریا زده بود  و 
 جوان شده بود 
PONTCHARTRAIN LAKE 
NEW ORLEANS

در سبز راههای شمالیAFRAI

Art from Zohreh Khaleghi
Z Gallery

در سبز راههای شمالی / حس همیشه را /جنگل می زاید / وراه / حس همیشه را / با خود / به راه سبز می برد


  • Faramarz Soleimani In the green road of Shomal / The woods / give birth to the feeling of always / And the road / Takes the feeling of always / to the road...from my long old poem: ON THE GREEN ROAD OF SHOMAL

AVAZHAYE IRANI:گدار آشکار

گدار آشکار 
برای حسین دهدار, ناصر علی خواه ,احمد مظفری 
:
١
از بوته ها 
که می گذاریم
کوه سیاه 
زیر چادر ماه 
پنهان لمیده است 
می گپریزیم 
از گداری آشکار 
تا گوشه ی فراغتی 
٢
شب 
که سیاه چادرها 
تکیه می زند 
به کوه سیاه 
فانوس ایلاتی 
 در تنهایی می رقصد  
حوصله ی آوازی نیست 
نه حوصله ی آوازی 
نیست 
شب 
سیاه چادرها را 
فرا می خواند 
٣
شبنم 
که می نشیند  به سبزه 
مست بهار می شود 
نگاه مان 
از چادر سیاه 
گدار آفتاب را 
دریچه 
پی میگیرد 
در دره ها 
می خواند پلنگ مهربان 
بر بستر شبنمی 
مست بهار می شود 
کوه سیاه 
٤
ابری هجوم می آورد 
به رودهای خشک 
بال می زند 
عقاب سنگی 
در قله 
باران که می آید 
تازه می شود برکه و برم 
تن می شوید 
برگی به برنایی 
در بهار کوه سیاه 
٥
بر باد می نهد 
دیرکش را 
سیاه چادر شبان 
فانوس ها ی کوچ 
می رقصد 
از شاخه های کنار 
می گذرد 
گدار کوه سیاه 
بوشهر و خورموج 
بهمن ٦٨



AVAZHAYE IRANI قلعه خان -5

فرا مرز سلیمانی 
قلعه خان 
٥
:
یا هیچ 
یا همه 

خانی 
به اقلیم عشق می رسد و 
بی خان و مان 
می شود 
سامان 
دی ٦٨ 


AVAZHAYE IRANI قلعه خان -4

قلعه خان 
٤
سامان ندارد این باغ های بی پرچین 
:
سامان ندارد این دره 
که گیسوان بلند رود 
سایه ی سرخ می زند 
گاهی که آفتاب 
در تپه هاش می خزد 
به قله های برفی ش 
آسمان را می روبد 
بر صخره هاش یله می شود پل 
تا با خروش آبی ش 
رود جاری شود 
کاریز های گرم 
در آبگیر جگن 
غوطه می خورد 
سامان ندارد این باغ های بی پرچین 
در چشمان دهقان و خان 
سامان ندارد 
این سفر 
سامان , چهارمحال بختیاری 
٢٥ دی ٦٨

AVAZHAYE IRANI:قلعه خان -3

فرامرز سلیمانی 
قلعه خان 
٣
:
دیوارهای سنگی 
فرو می ریزد 
تا که عریان شود 
قلعه خان 
خان دشتی 
از نگاه ما می گریزد 
خانه های خورموج 
باز پس می گیرد 
خشت هاش را 
از قلعه خان 
خورموج 
بهمن ٦٨ 

AVAZHAYE IRANI قلعه خان -2

فرامرز سلیمانی 
قلعه خان 
٢
:
وهمی 
به دست نسیم 
می ریزد 
بر گزدان 
تا صخره ها 
مه می خزد 
تا که گشت زند 
در گزدان 
بیرمی را 
به شانه می کشد 
خورموج 
باد شمال 
آغوش می گشاید 
به ابر 
آواز بارش می آید 
وهمی 
به چشم گزدان می لمد 
سنگین که می شود 
پلک هاش 
بر صخره های باران 
دست نسیم 
می تراشد 
تندیس بلندی ها را 
شب که می نشیند 
یگانه می شود 
بیرمی 
به خانه های کورموج 
عاطفه می ریزد 
به آواز گلوش 
پشت دیوار قلعه خان 
-دشتی, خورموج ,بوشهر,
بهمن ٦٨

AVAZHAYE IRANI:-1قلعه خان

فرامر ز سلیمانی 
قلعه خان 
١
:
هزاران خانه را بر باد دادم 
که تا بنیاد یک خانه نهادم 
از این دست استادم زن دست دادم 
ستم کردم کرم نامش نهادم 
-محمد خان دشتی-
پشت کلون در 
پنهان می شود 
خان 
به خشت خام خانه ی فردا را می سازد 
آینه را 
در غبار می بیند فالگیر 
خاطره 
ویران می شود 
به سفر 
می نشیند 
سرما 
میان سنگ  
بر نقش دیوار 
گل می پژمرد 
در نگاه مرغ 
پنهان می شود 
خان 
پشت دیوار خشت خام 
چالشتر چهار محال 
دی ٦٨


Wednesday, September 25, 2013

FACEBOOK POETICS


فیسبوک را در این چهار پنج سال اخیر کوشیدیم که به یک فرهنگسرا و سکوی فرهنگی ایرانی و جهانی بدل کنیم 
اما در این هفته های اخیر نمی دانم چرا به به پشم شیشه در آمده است .راستی که شرم آور است که برخورد های ساده و سطحی و قلا بی جای مقولات فرهنگی و ریشه یی را می گیرد و عکس های کا ذب و آدم ها ی کا ذب و حرف هایکا ذب آدمخواران جانشین قال  و مقال اساسی اجتماعی و فرهنگی می شود و تازه با چه اصرارو با چه انکار
خانم ها و آقایان بیایید خودمان باشیم.اصیل و واقعی و خالق و تولید کننده و نه متخصص کا پی ا ند پیس  و چاپچیان ریش و پشم حتا در جهت انکار آنان 
فیسبوک مال همه است .مراقب باشد که ما لتان را سا ده گرایان و سا ده اندیشان و ساده انگار ان شاه و شیخ
 و طنی و خارجی 
و مانند آن ندزدند 
به اندازه کافی البته دزدیده اند 
زهره خا لقی

PABLO NERUDA:THE END OF THE WORLDحاشیه بر کتاب ۲۰۰۰ و کتاب عشق

پابلو نرودا / فرامرز سلیمانی 
حاشیه بر ٢٠٠٠ و کتاب عشق 
صفحه ٣٩ و ٤٠ 
طرح ریزی من شامل کاغذ سفید و جوهر سبز است 
پایان جهان 
:
آوازم برای مردم 
در در یا ها نوشته بود 
و من میان مردم و دریا زیستم 
همچون مدافعانی 
میان نبردهاشان 
نبردها یی پر عشق و جنجال 
زیرا که من با ترانه هایم 
در قرن کشتار 
همراه برادران رفته ام بودم با انسان ها 
قصد پیروزی داشتیم ما 
و پایان جهان برای ما بود 
و ما باز می بازیم 
تا هرچه بیشتر به پیروزی رسیم 
و ما همراهان زمینیم 
که عشق را از مرداب ها لبالب 
سرشارشان می کنیم
و مردم به ما می پیوندند 
به سر شاری 
تاریخ دمی اندوهگین است 
پس من می سرایمش 
در این سال سی  که گردمان پدید می آیند 
در این سال سی که همچون گلوله یی به انفجار می آید 
گل یا که آتش را نمی دانم 
اما دانه یی افشان 
که ببالد و به تپد 
تابا  نرما ی جهان یگانه شود 
من مرده ام با تمام مرده گان 
تا زندگی را باز یابم 
و امید اندکم را 
به من بپیوندم 
میان این همه رفته گان 
منی به سن همه 
بی ان که رهبری باشم 
و در پایان جهان 
آن سان که انسان ما نا خواهد بود  

FZ POEM WITH TR.آغوش ها


شعر زهره خالقی
برگردان فرامرز سلیمانی

آغوش ها
به شکل واژه در می آیند
دلها
نلرزیده می افتند
خیال ها
بی خاطره خاموش می شوند
و لب ها
سکوت را زنده می کنند !
می ترسم
می ترسم از شبی که دیگر
خلوتش خواستنی نباشد!


Arms
In the shape of words
Hearts
Falling without trembling
Dreams
Silenced without memory
And lips
Reviving the silence
I am frightened
I am frightened of the night
Its solitude is no longer desired
Tr.F.S


FZ POEM WITH TR.رویای ابر

شاید
رویای ابر
باریدن نبود و
پرندگان
به انتهای جهان
نمی اندیشیدند
آن هنگام که
معنای پرواز
تنها ی پریدن نبود






  • Faramarz Soleimani May be / The meaning of cloud / Was not raining / And the birds / Did not think of the end of the world / When the meaning of flight / Was not / The end of flying...Tr;F.S.

Tuesday, September 24, 2013

TRANSCENDENCE عروج2013/1000

فرامرز سلیمانی 
عروج 
:
...

*AFRAI...

...

AFRAI:افرایی

collage:moj
کبود 
در افق انبوه 
خلاصه شد 
کبود 
در سایه های پنجره یی 
تشنه ی تماشا 
دمی نمانده بود 
که قصد چاووشی خوانی دا شت 
کبود بود  و 
تشنه بود 
و پنجره فرو نشسته بود 
کبود 
با ر بر گرفت و 
تشنه گی 
با ما بود 
و پنجره به روی افرا 
و نسیم 
گشوده بود 
در چاووشی 
دیگر 
دمی نمانده بود 
فرامرز سلیمانی