Saturday, August 24, 2013

قصیده ی کفش

نیمه ی گمشده ی من 
در به رویم می گشاید 
کفش هایم را آیا بیرون در بگذارم 
یا که اصلن در نیاورم 
پس یکی را بیرون می گذارم 
و دیگری را دوباره می پوشم 
نیمی از من سراغ کفش هایم را می گیرد 
و نیمی دیگر می پرسد 
کفش؟
بیرون هنوز باران می بارد 
می روم گل های باغچه را آب می دهم 
و دنبال قمری گمشده می گردم 
که جوجه هایش را پای گلدان جا گذشته و 
با توفان رفته است 
پای عریانم را در ایوان می گذارم 
پای پوشیده ام به اتاق باز می گردد 
نیمه ی گمشده ام در را به رویم گشوده است 

No comments:

Post a Comment