Saturday, July 27, 2013

جواداسدیانA*SH*N*A:JAVAD ASSADIAN

جواد اسدیان 
در اندوده ی اجدادم 
:
در اندوده ی اجدادم 
خاموش می شوند 
چراغ های خیابان 
و سپیده  می دمد 
با بوی نان و رنگ یخ 
عرش 
به دم جارویی 
بر دره های خاک می نشیند 
و پلک خسته ی ماه 
می افتد 
در انحنای خنجر 
کمان سرخ ساعت 
در قدم 
قدم انتظار آدم می چرخد 
و در پوشت نشانی 
دلق 
می ماند 
اینک منم 
مکرر آهنگی بر شانه ی وقت 
و روییده می شوم 
با  اندوهی از خاکستر 
"جاروب 
خود 
"منم 
در هر قدم 
سکوت 
خاموشی 
سکوت 
و عمر می دود 
در خلسه ی آبی ی دود نیمروز 
"دم بر نیاور   در این هیا های هوی 
چون عکس 
در دامچاه عسل 
"دم بر نیاور 
فریاد من 
همه از من من است 
که در سوسوی سربی ی فانوس 
گردی باز 
بر گرده ی تاریخ می شوم 
می شوم 

No comments:

Post a Comment