Monday, May 6, 2013

شعرنوشتا می ماهیEMIGRE POETRY:

من دارم بازی های می ماهی را تماشا می کنم 
بیرون ابر های توفانی با آسمان بازی می کنند 
و باغبان شمعدانی ها را در قاب غروب می چیند 
راه کویر از پل می گذرد و جاری مسافران 
که منتظر بامداد می مانند تا از راه کویر باز گردند 
برج پای رودخانه گردن می کشد که بیاید توی اتاق اما 
از پنجره نمی گذرد و تازه قطب نما هم ندارد
توی شیشه ی لپ تاپ پروانه ها می رقصند 
و چوپان مهاجر 
به یاد دخترک عاشق 
برای غاز ها ی کانادایی نی می زند 
چوپان و غازها مگر نقشه و راهنما ندارند که این طورمثل پل و برج سرگردان و آواره مانده اند 
دیگر نیامده یی نمانده همه گویا از مرز گریخته اند یا از کردستان و پاکستان
و این جا توی فیسبوک جا خوش کرده اند 
و بازی می ماهی شان نی زدن است و شعر عاشقانه خواندن زیر ابر های توفانی 
و آسمان هم همان رنگ است 
با پیچک های توی صورت بازیگر 

No comments:

Post a Comment