Friday, May 31, 2013

ساری شهرکودکیAVAZHAYE SARI

به رویاهام می بینمت 
نه باغ سبز کودکی م را می یابم 
نه خانه یی که در وان زاده شدم 
و نه برج ساعت قدیمی را 
نام خیابان های شهر عوض شده ست 
و نام مدرسه یی که سال ها پیش در آتش سوخت 
اکنون 
تنها 
به رویاهام 
می بینمت...

ماسولهAVAZHAYE IRANI:MASULEH

فرامرز سلیمانی : ماسوله 
همراه گزارش تصویری افشین بختیار 
نشریه زمان ،تهران،١٤ بهمن ١٣٧٥
ماسوله را نمی توان نوشت 
ماسوله را باید دید 
گلدان های شمعدانی 
پشت پنجره های تماشا 
بگونیای ترش و سپید 
تا پشت بام خانه ها و 
پله ها و گنبد خاکی 
در اسمان ماسوله 
حاجی گل با چای و قلیان خوش آمد می گوید 
" به ماسوله آمده بودیم که بنویسیم 
ماسوله را نمی توان نوشت 
ماسوله را 
باید دید ..."

 مسافر کوره راه ها 
گالش گیلک 
سفر نامه اش را بر برف می نویسد 
پشت پرده های حریر 
چشمی به تماشا می ماند 
در باران و بوران 
بهرام و پوران 
بر سر بام ها می دوند 
و بام ها رنگ شمعدانی می گیرد 
و کر و کر قلیان می بارد 
شهری ها می آیند 
تا جنگل را به تبر بسپارند 
شهری ها می روند و
 جنگل جوان می ماند 

ماه خانم می خواند 
اه ماه کوچه های پلکانی ماسوله 
ما تازه می شویم 
در پرتو پریده ی مهتابی ت 
ماسوله 
یاد گلگونه های کویری خواهرش می افتد 
پا ی کوه کرکس 
و چهره اش را چون ابیانه 
با شمعدانی ها سرخاب می زند 
و به انتظار حاجی گل می ماند 
از کوچه های نعلبندان 
شیهه ی اسبی کهر می آید 
که ماه خانم را 
از اتاق حنابندان 
یک سر به کشتزار می برد 
ماسوله 
پشت پنجره های انتظار و تماشا 
با پشت بام خانه ها 
و پله ها 
و گنبد خاکی 
نشسته ست 
"ماسوله را نمی توان نوشت.."
ماسوله 
بهمن ١٣٦٩

FARAMARZ SOLEIMANI IS FARAMARZ SOLEIMANI

جایی پیرمرد باز می خواست خودش را علم کند و جلو بیاندازد 
و با زبانی الکن که فارسی نبود کوشید بگوید فرامرز سلیمانی مثل رویای نیست .
ممکنست!
اما رویایی هم هرگز فرامرز سلیمانی نیست 

KAMALOLMOLK'S MAZANDARAN 1254-1306







AVAZHAYE SARI:ALBORZالبرز

ALBORZ from KAMALOLMOLK1256
البرز سرابی بود
در دست های مردان و زنان
گاهی که گامی در کوهساری می گذاشتند
به جست و جوی ساری
یا شاهی که به دام سا ری  اسیر می آمد
البرز مردان و زنان
در دوردست آبی
سرابی بود  

AVAZHAYE SARI:ON GREEN CAMVASبربوم سبز

MAZANDARAN,FROM KAMALOLMOLK,1304-1306
١
پاهای زن شالیکار 
می سوزد در گل آب 
در قهوه خاند 
مردان دور آتش نشسته اند 
٢
به سوز باد 
کبود می شود گونه هاش 
کبود می شود گونه ها شان 
به آتش سرخوشی 
٣
در کومه های شب 
به رویا ش می برد باد 
پیش نگاهش قد می کشد 
سایه ی شالیزار 
٤
دستان کودکان گرسنه اش 
پیاله یی برنج می خواهد 
از قهوه خانه 
آواز قهقاه می اید 
٥
در سایه های راش دمی می نشیند 
به خانه می آید با پا های زخمی ش 
از سایه های راه 
به عطر دود و پلا 
مردان به خانه می آیند
٦
مردان به خانه می آیند 
از قهوه خانه 
پاهای زن شالیکار  هنوز 
می سوزد در گل آب 
٧
به آتش شالیزار 
گر می گیرد دل زن 
گر می گیرد اجاق قهوه خانه 
به آتش سر خوشی 
٨
در آتش دان 
پاهای زن شالیکار می رقصد 
دور آتش مردان لمیده اند 
٩
خمار و خراب 
در بهار و خزان 
قهوه خانه 
مردان را به خود 
می خواند 
١٠
خسته از آفتاب 
خسته از باران 
زن شا لیکار 
به تنهایی ش می خزد 
١١
بر سفره ی زمین 
سفره ی تیسا پلا 
گسترده زخم دست ها و پا های شالیکار 
١٢
پا های زن شا لیکار می سوزد در گل آب 
در قهوه خانه 
مردان دور آتش نشسته اند  


AVZHAYE SARI:SHILAT SARIدریایی ۱۰

SHILAT SARI,from KAMALOLMOLK1254
از پستان خاک
نوشیده ست
دریا
که همه اندوهان جهان را
فریاد می زند 

پل تجن AVAZHAYE SARI:POL TAJAN

POL TAJAN,SARI,from KAMALOLMOLK1254
نه سی و سه چشمه دا شت
پل
نه نقش کاهل دیواری بود
و نه در چشمه ی شیرین تن می شست
نه کالسکه ی شاهی از آن می گذشت
و نه سواری قزلباش
پر غرور بر آن پای می کوفت
تنها
به رودی فروتن یله می شد
در آب های عاشق تجن
تا با ماهیان قزل الاش
معصومانه بازی کند
پل تجن دلی در یایی داشت 

Thursday, May 30, 2013

PA SA'AT O'CLOCK

All these years I was far far away 
From Sari
When asked the time to return
The response in love was 
Pa Sa'at O'Clock !
Sa'at,Pa Sa'at.

MAYMAHI13:خانه می سازدرویاگر

خانه می سازد رویا گر 
بر خاک رویا گر 
تا عشق را آشیان دهد 
و رویا 
به خوابی  
خاموش می خواند  

کجاتن تب دارتوفانی ت می رقصد

اثر 
شعر به دقیقه ی فردا 
سردبیر : سهراب رحیمی 
سال اول ، شماره اول ،اوت ١٩٩٧
فرامرز سلیمانی:کجا تن تب  دار توفانی ت می رقصد *
طبلی بر انگشتان تشنه ی تب 
که تری به خنکای چشمه می نوازد 
غلغله یی بر آب می دود و 
جاری بر آسمان بر آبی جاری 
بر آتشفشان می تازد آتشی 
 بوی بهار  از نرما ی بهار نارنج می تراود 
نارنجی نارنجستان می شود 
والایی باغ را 
کجا هاله ی توفانی ت 
می رقصد؟

Wednesday, May 29, 2013

A*SH*N*A:HOSSEIN SHARANGحسین شرنگ


کش و قوسِ جنگل در خمیازه‌ی شامپانزه‌ها

خواب

درخت‌ها و میمون‌های بزرگ را

هماغوش می‌‌کند

رویا

شگفتی می‌‌زاید

درخت‌های جیغ و جست و خیز

شامپانزه‌های بلندِ میوه‌مند

هوهوهو هوهو هو‌ اییا ایااااا اییاااااا‌ا‌ا

تلپ

تلپ

تلپ



با صدای فرسایش شن‌هایی‌ که
بیابان را بر‌افراشتند
افراشته را ریختند
ریخته را پاشیدند
پاشیده را غبار و غبار را فراموش کردند
سنگ خسته‌ای در کمرکش کوهی
خودش را می‌‌جود
دهن‌دره می‌‌کند
 جویده‌هایش را
 ریزه ریزه
از دهن
 در دره 
می‌‌
ری
زد




درنگ بر رفتار حسین شرنگ با شعر 
زاده ی ١٢ خرداد ١٣٣٨ حسین آباد  جیرفت 
٢ جون ١٩٥٩

کی به حومه ی حیات
هی شدم
که پروانه همچنان که می پرید
طی شد
و حیران مرکزم بودم که
گر دبادی آمد و مرا برد






" به سکینه محمدی آشتیانی "

سنگسار
.

سنگی‌ زدم به سر خود

نگاهی‌ به زمین کردم

نیمی زن نیمی زمین

نگران دماوند بود

که ناگهان سنگ پاره کنند

بزنند به سر زن

زمین را بشکنند

سرم از شنیدن خبرهای سنگین

شکست نگاه‌ام از دیدن زمین

گل‌های زخم ناکار

دسته‌های هار

چه سنگی‌ به سر مادر خود زدند

چقدر به سنگ تجاوز کردند

دست‌های مزدور ایمان

ای ایران

گلی‌ به سرت نزدم



****



پرزیدنت حسین شرنگ

جمهوری وحشی شرنگستان

قرن بیستم-نیستم

PAPELI ALI

FOR ALI
Hornets wrestled out of their nests
Buzzing buzzz
Pelicans nestled 
Then we graduated life & love.
By life 
I mean a circle of breaths
In & Out
In to feel pain
Out to relieve.
What is love then?
If life is respiration
As earth turns
- According to Galileo Galilei
Love is labor and perspiration.
So welcome to respiration and perspiration.
Welcome to life
And love...
22 May 2013

Tuesday, May 28, 2013

پاپلی انسانPAPELI OF LOVE

/


  1. ‎سالیانی دیر رسیدم 
مثل سالیانی که تو دیر رسیدی 
تا دریای اطلسی
و تندر
در حوالی ی اشیانمان
گشت می زد
تقویم ما کهنه نبود
تنها سالیانی بود
که بسته مانده بود
تا وقت گشوده شدن
به یادمان آورد
سالیانی دیر رسیدیم
تا موج و
تندر
در دریای اطلسی
فرامرز سلیمانی‎

    ‎پنجاه سال پیش ،اول خرداد ۱۳۴۰ /۲۲ می ۱۹۶۱ 
نخستین شعر من از میان کارهای پیشینم  ، در مجله فردوسی چاپ شد.

*بیرنگ :
نه سپیدم که پیکر زنگی
بر سر دار کینه آویزم
نه سیاهم  که دامن خورشید
بستر زادگاهم سازم
زرد نیستم که از پس دیوار
چشم بر پهنه ی جهان دوزم
سرخ نیستم که در دل صحرا
آتش خشم و نفرت افروزم
رنگ ها
دیر روزیست
مرده در تنم
نقش بیرنگ بامداد منم .
فرامرز سلیمانی
ساری .شهریور ۱۳۳۸‎

    ‎RUMIESQUE:شب ما رویاست
----
شب ما 
رویاست 
شب رویا 
شبانه ی رویا 
شب ما دنیاست 
که چهره می کند برابر چشمانت 
تا رویا شود 
درخت شعله 
عاشق است 
با باری سرخ بر شانه ها 
که تا خاکستر افق 
در سر زمین باد
 می وزد 
درخت عاشق 
شعله می زند 
شب با ما رویا می ورزد 
تا شبانه ی رویا 
چهار فصل هستی ما را بدار 
گه به زیر دار و گهگاهی به دار 
فرامرز سلیمانی‎

    ‎شعر موج سوم 
١ 
می خواستند دریا را به خاک بسپارند 
خاک را دریا بر هم زد
تا بلندای خیزاب و موج 
٢
در حضور نگاه 
دشت سوخته بر پا خاست 
دریا شد موج 
دریایی موج 
٣
رواق ابی ی آب 
آبی بود 
آبی شد 
آبی ماند 
٤
وقتی که دیده گان آبی ش را گشود 
شور شکفتن دا شت موج 
شور شکفتن دریا شد 
٥
با عشق زاده می شود دریا 
با عشق می زید دریا 
دریا هرگز نمی میرد
٦
دریا به موج می رود 
و باز می اید به دریا 
دریا به موج می موجد 
٧
چون موج به سر شود چه صحرا و چه اورمیه 
تنها به دیدار موج می آید موج 
دریا هرگز نمی میرد 
فرامرز سلیمانی‎

    ‎موج از کنار بال می گذرد
تو از کنار من می گذری
و من از کناره های تو می گذرم
تنها به بال هات نظر دارم 
وقتی که باله می شود 
در چشمه های ملتهب تنم 
موج از کنار بال می گذرد
آوای آشنا می آید در این غریبه زار 
در باغ اطلسی یافتمت
و باغ اطلسی شدم 
موج از کنار بال 
می گذرد
واژه از فرامرز سلیمانی و رنگ از زهره خالقی‎

    ‎اول خرداد ١٣٤٠
عشق های کودکی م را پشت سر گذشته بودم 
از مشق هایم  سالیانی می گذشت 
 کسی به واژه هایم عنایتی دا شت 
و مرد هنرمندی 
ان ها را با حروف سربی در آمیخت 
آواز عاشقی و آواره گی 
بیرون دیوار فراموشی 
و شعر های خاموشی 
نگاه اولم به جهان بود این 
و گردشی به گرد جهان 
در دنیای سخن 
تازه این نگاه اولم بود
فرامرز سلیمانی 
اول خرداد ١٣٤٠‎

    ‎از لبان نسیم 
حبابی بر می خیزد 
که لبان عاشق را می روبد 
تا از لبان نسیم 
حبابی بر می خیزد 
که لبان حباب را می روبد 
و از لبان نسیم 
حبابی بر می خیزد 
که می روبد 
کف و 
اثیر را
از لبان نسیم
فرامرز سلیمانی‎

    ‎آینه ی گمشده را به روشنای روز نشاندیم 
گمشده بودم در تو 
تا که آمدی و نشستی 
و من کلام را 
در بشقاب روی میز 
با تو قسمت کردم 
با انگشتانی عریان 
نوشتمت آن گاه 
در آن گاه نگاهی پرسان 
که گم شده بودی در من 
یا آینه 
که گم شده بود 
در روشنای روز 
واژه از فرامرز سلیمانی و رنگ از زهره خالقی‎

    ‎در عشق خانه می کند درخت زمستان 
وقتی نگاه اتفاق می افتد 
چشم 
در چشمخانه ی اطلسی 
حیران می دود 
و لاله ها 
و لاله عباسی 
با داغی سیاه 
و غرش پروانه 
که عا صی می پرد 
تا با غرور می شکند 
و پولک های بال عاشق 
که در باغچه می بارد 
.
تنها شب آخر بود گویا 
در اتفاق دوباره ی با هم 
با همی 
حیران دوباره 
در چشمخانه ی اطلسی 
چشم 
سلطان سلطه ی حضور 
در شطرنج پر تحرک آشوب 
آغاز خشک علفزار 
تا پایانه ی همیشه بهار 
و شاخه های پیچازی ی آسمان و درخت زمستانی ی برکه 
بی پر و پولک و پروانه
فرامرز سلیمانی‎
    می نگارمت هیچ و 
    هیچ می انگا رمت 
    در سایه ات نگران سایه ات 
    انسان کجای نگاهت خانه کرده بود و 
    در کجای عشق ؟
    وقتی که می روی تنها می روی 
    تنها که می روی دیگر نمی روی 
    پس در کجای راه به هم می رسم 
    تا تنهایی را 
    انکار کنیم 
    انگار که سا ده و سایه ایم 
    و سایه 
    انگار نگران سایه مان شده ست 
    پس ساده می رویم و سایه می زنیم به راه 
    و راه می نگا ردما ن 
    هیچ و هیچ می انگاردمان

     


ASLAN QEZELLO ON FARAMARZ SOLEIMANI

Aslan Qezelloo درود بر شما آقای سلیمانی .
روایت یک مقدمه :
"سالیانی دیر رسیدم
مثل سالیانی که تو دیر رسیدی "

و تصویری:
"تا دریای اطلسی
و تندر
در حوالی ی اشیانمان
گشت می زد
تقویم ما کهنه نبود
تنها سالیانی بود
که بسته مانده بود"
مقابل این تصویر ، همان کهنه گی تقویم و تازه نشدن است ،عدم تغییر . که متن توانسته است بی آن که به صراحت ذکرش کند ، به مخاطب بسپارد تا او کشفش کند .آوردن واژه ی "آشیان "، مخاطب را به گفت و گوی دو پرنده نزدیک می کند . وجود اطلسی در شکفتن و پراکندن عطر است و تندر یا رعد ، که سکون را بر هم می زند .
سپاس . لذت بردم

MAYMAHI13:IN THE SHADOW OF PEAK AND LOVE



  1. در هاشور قله و عشق آمد
    رنگ شقایق دا شت پیرهنش
    عریانی ی خاک
    رنگ و شقایق را
    با باد برد
    و قله عاشق شد