Monday, January 21, 2013

A*SH*N*A:MEHDI AKHAVAN SALES/LITCRITمهدی اخوان ثالث

ابرهای همه عا لم  شب و روز
در دلم می گرید

فرامرز سلیمانی 
امید نومید 
از زمستان اخوان  تا مار قهقهه 
:
کس چه دانست من چه می دانم 
وز کجا که همچنان که م رفته یی بوده ست 
همچنان آینده یی هم هست خواهد بود 
مهدی اخوان ثالث ،م. امید، امید نومید,شاعر امروز و نیز مکتب دار و خرقه دا ر و همچنین آخرین بازمانده ی شعر خراسانی است که به نوع ی شعر خراسانی نو یا نو خراسانی نیز نامگذاری شده است  .
نومیدم و نومیدم و نومیدم
هر چند می خوانند امیدم
اگرمحمد تقی بهار معروف به ملک الشعرا ی بهار آخرین شاعر کهن سراست که در
 قصیده و ترانه سرایی تجربه کرده است اخوان از شاعران نیمایی است که به شعر کهن بازگشته است .کوشش اخوان به عنوان یکی ازپیروان و  نخستین شارحان نیما ،در توجیه و تبیین و تفسیر و تاویل شعر نیما و شعر نیمایی هم از همین ذهنیت آبشخور داشته و بخش عمده یی از مقدمات نیما شناسی را بر مبنای ارزش های شعر کهن پارسی پدید آورده است .او که حس می کرده شیوه های قدیم برای یک مقدار از حرفها کافی نیست ,می گوید زبان نیما سر مشق نیست قوالب و اسلوب او سر مشق است اما چون زبان من نوع دیگری بود و پرورش دیگری دشت,اسلوب را از او آموختم اما زبانم جور دیگری از آب در آمد .زبان من فارسی است و خراسانی(دیدار و شناخت دفتر های زمانه)ه
و در همین زبان است که اخوان یوش نیما را با خراسان نیز پیوند می زند .
افزون بر این دو ویژه گی ، شعر اخوان به عنوان شعر شکست پس از کودتای سیاه شاه و سیا در ٢٨ مرداد ،
مدرسه و مکتب و دبستان امید  را تکوین بخشیده که شاگردانی از قبیل
 اسماعیل خویی ،شفیعی کد کنی ، م.سرشک ،م.ساغر.نعمت میرزا زاده ،م.آزرم،
،و دیگران در آن تجربیاتی کلاسیک و نو داشته اند اما با اصرار در وفاداری بیشتر بدان ،آنان نیز در انتها تنها به شعر بازگشت رسیده اند خویی خود گفته است :شاعرانی که بیش از همه در من تاثیر کرده اند حافظ و م.امید
بوده اند .،عماد خراسانی ، محمد قهرمان و شاعران دیگر خراسان نیز در ارایه ی زبان و مبانی و وجوه کلاسیک در دوران معاصر با اخوان و شاگردان او مشارکت داشته اند تا این حلقه ی نیو کلاسیک یا نو قدمایی ها را
تکمیل کنند
زی مهد شعر مرد : خراسان
گهواره ی ترنم عطار و مولوی
رستنگه تفکر خیام
مرز بهار و ناصر و فردوسی و امید
م.آزرم
در این باره بنگرید:فرامرز سلیمانی,شعر شهادت است,دبستان امید,چ.دوم تهران ١٣٦٠,ص ص ١٠٣ تا ١١٩
از نظر اخوان ،شعر شعور نبوت و محصول لحظه بی تابی است .او در شعر هایش که ملهم از این دیدگاه قدمایی بود  مایه ی رنج و نیاز را بر تر می دانست و زبانی فا خر را به کار می گرفت که نیز احیای سنت های زبانی خراسان و شعر غنی خراسانی را در نظر دا شت  .
اخوان از شور و شعف سنتی کتاب ارغنون آغازید و به  زمستان شکست و سلامی بی پاسخ رسید تا آن جا که
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یاری
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می اید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کانست پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
در حول و حوش هول  و هراس غریبی است این بی کسی و فضای دور از دوستی و رفاقت و  تنهایی ی عظیم .
این شکست روح سرشار آدمی که ذره یی دیگر از آن به جا نمانده است ,و شکست مگر جز این است .
زمستان اخوان شعر شکست شاعر,شعر شکست یک نسل, و
شعر شکست نسل هاست .به طور کلی شعر امید شعر شکست یک نسل , بل شعر شکست نسل ها و چهره های تاریخ است که پیوند نا همگون و نا موزون آن نیز حاصلی جز شکست و اندوه در بر ندارد و چیزی مثل رومانتیزم اجتماعی شعر های آغازین اوست .شعر شکست آیا شعر اعتراض است ؟او به سوکی تاریخی نشسته است اما این سوکواری در نتیجه ی پذیرش شکست پدید آمده و شکلی اعتراضی و عصیانی به خود نگرفته و یا که بروز نداده است
شکست یک ساختار است و ساختار شعر اخوان شکست است .همان که او به روح سیه پوش یک قبیله تعبیر کرده است که ماییم
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ای ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
این شاعر بیرنگ که نه از روم و نه از زنگ است ,روح سه پوش قبیله در عهد سه دل هم هست اما خود گاه تصویر و تصور دیگری نیز به دست می دهد که می کوشد تا تصویر شکست را مخدوش کند
نا شکسته می نماید در شکسته آینه تصویر
زمستان ,شعر نمادین شکست شاعر را با دو رویکرد پیش نگر و پس نگر می توان نگاه کرد .در رویکرد نخست
می توان از زمستان آغاز کرد و در پسزمینه ی شعر های سنتی کتاب ارغنون به کوش و تاویل آن پرداخت و در رویکرد دوم می توان از شعر مار قهقهه آغازید و در پسزمینه از شعر های سنتی کتاب تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم و گذار از شعر های کتیبه و شهر سنگستان و گذشت ,به شعر زمستان باز گشت .هردو این رویکردها مقالی طولانی خواهد بود اما آن چه در ای جا گفتنی است امید نومید رهتوشه یی جز شکست همراه ما نمی کند و جامه ی سیاه خود را از تن به در نمی آورد و از این روست که تفسیر و تاویل شعر او طرح نومیدانه ی دوران را تنها در بر دارد و جهان و جهان بینی تاریکش را.که در آن حتا تگرگی و مرگی هم نیست و حس ها همه در تردید است
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
تگرگی نیست مرگی نیست
حریفا  میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان ست
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم !
چه میگویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد ؟
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحر گه نیست
در این شکست گوهری ,دیالکتیک تردید در امید می لنگد زیرا شکست فرصت هیچ داوری به او نمی دهد .هیچ در دو سوی این دیالکتیک جای دارد و زمان و مکان او را به تعریف می کشد .زمستان او همان دوزخ اما سرد او ست
که از  پاییز سیه پوش گذشته است و هنوز راه به بهاران هزاران کاروان از خوبتر پیغام نبرده است و یادگارو سیلی سر زمستان در آن بر جای مانده است
حریفا ! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان ست
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوده پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان ست
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر درها بسته سر ها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور عجین
زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده  مهر و ماه
زمستان است
زمستان یک عارضه است که از امید شاعر ,یک شاعر نومید می سازد
امید اما برای رهایی به ترفند هایی دست می زند که عاشقی و رندی از جمله ی آن هاست .
او  به شکوه و شوکت دیرین تاریخ و فرهنگ  و همچنین ادیان باستانی ایران همچون مزدک و مانی و زرتشت ,
بخوان مزتشت ,می پرداخت و در حرکتی ابر ملی گرایانه و گاه شونیستی که
 در شعر دلسوخته اش در برابر روزگار بد کردار از آنان یاد می کرد و به مزتشت فخر می ورزید
 و به او یا آنان سخت وفادار بود
شوش را دیدم
این ابر شهر ،این فراز فخر ،این گلمیخ
این فسیل فخر فرسوده
این دژ ویرانه تاریخ
این پناهگاه هم پناهی نیست و تردید شاعر شکست گویی بر آن فایق می آید تا آن جا که
بس که آمد دوست دشمن رفت
بس که آمد روز و شب آمد
یا مرا نابود کن با خاک یکسان کن برو بم جای
یا بسازم همچو پارین،نسل بی گند ،ای !
های!
اخوان جایی می گوید : از میان شعر های منتشر نشده قدیمها گویا مال سالهای اول بعد از٣٢ که باید ده آخر شاهنامه یا سالهای اول ٤٠ باشد , خوشحالم در میان کاغذ هایم پیدا کردم و درست یادم نیست گویا خطابم با تومان غرب و شرق باشد .مثل همیشه من نمی دانم سر زمین و مردم ما چه کم خدمتی به دنیا و تاریخ کرده اند که جوانان زورمند پیران کهن میوه خود بخشیده را به خاک و خون کشند .
در این روایت البته شک شده که شعر مار قهقهه ی اخوان از دهه ی ٤٠ باشد و بیشتر آن را متعلق به دوران بازگشت شاعر دانسته اند که به لحن و لهجه ی آن دهه ی شاعری او تقریر شده است اما راهی هم پیدا کرده که از سانسزر برهه و حرف تازه و بودار خود را به چاپ برساند ,البته اگر این حرف ها حرف خود او باشد و نه از آن ناشر و
 آنتولوژیست و ویراستار و مانند آن .اما در باره ی مار قهقهه اخوان توضیح میدهد که : در افسانه ها داریم که مار قهقهه یا اژدها ماری آن چنان بوده است که شهری را به ستوه آورده بود از آتشبازیها ,قربانی گرفتنها, کشت و کشتارها, و حمله و هجوم ها و چه و چه ها, و هیچ دلیری پهلوانی هم حریف او نمی شد ه .بسیاری پهلوانان مدعی که از نفس زهرناک و آتشین او نابود شده بودند تا سر انجام پهلوان پیری جهاندیده داوطلب و مدعی می شود که شر او را دفع کند می رود و آینه بزرگی قد نما پیش روی آن مار یا اژدها می گیرد و آن مار با دیدن حقیقت و چهره واقعی خود چنان به قهقهه می افتد و پس می افتد و باز می بیند و قهقهه تا می میرد .
ای مار قهقهه
میهنم ایینه ای سرخ است
با شکافی چند بشکسته
که نخواهند التیامی داشت
زن که قابی گردشان را با بسی قلب ها بسته
مثل دریاچه ی بزرگی راههای رودها مسدود بر آن مانده پیوسته
می خورد از مایه تا گردد کویری خشک
نم نمک اهسته
معبر دلخسته بس قتل عام اخرینش این
خوب گویم بد ترینش این
ای مار قهقهه آیینه دلخسته را بردار
چند و چون بشکسته را بر در
خویش را لختی در آن بنگر
دلبر ای دلبر
اخوان همان قصه را که به نثر گفته این بار به شعری با زبان روایی طول و دراز خودش دارد می گوید که تصویر مار قهقهه را در آیینه بزرگ قدی بیشتر رویاروی
 ما بگشاید و در حول و حوش هول و هراس خودش شریک کند حتا با رندی غیر از کلمه مار ترکیب هایی مثل ما را را می آورد که تصویر مکرر مار را در آیینه متبادر می کند و  از امثال و حکم رایج دیگر هم بهره می گیرد مثل همان درونت ما را کشته و بیرونت دیگران را که  همه ی عالم هم باشد و از ان راه به نصیحت و توصیه نیز می پردازد
ای درونت کشته ما را و برونت کشته با آوازه عا لم را
خویش را بنگر ببین چونی
چیستی آزار یا آذر
با مهیب خویش خور آزار؟
ای مار قهقهه هم زشت هم پستی
همچنان برهم و سری ناپذیر ی دون
تا چه دیدی تو در این آیینه سرخم
که چنینش سرخ بشکستی ؟
از درون بینان
نیست در گیتی که اوصاف تو نشناسد
هیچ کس
من چرا زین بیشتر گویم
پس بس
دارد با قدرت و دیکتاتوری می گویدو چانه می زند و نصیحت و دلالت می کند  و آن دلخسته گی هم که اشارت دارد به همین خاطر است و خسته و خسته تر می شود و می گوید ما را بس.که باز همان نام بردن از مار است و گویاتر از
پس بس شاعر. و با دلتنگی و دلخسته گی باز می گردد به آغاز ماجرا که بساط معرکه را جمع  کند
و در بند کوتاه پایانی به هشدار ادامه می دهد که
میهنم آیینه ای سرخ است
با شکافی چند
گزارش زمستان در نیمه راه تصویر آن می ماند .زمستان تصویر شاعر را در تداعی هایش سانسور کرده است در مار قهقهه نیز نوای دیگر از سانسور با جا به جایی تاریخ پای شعر به او اعمال شده استتا اسطوره یی بی تاریخ
 به دست دهد
و شعر اسطوره ی بی تاریخ انسان است حتا اگر تاریخی به درست و نا درست بر پای آن گذشته و یا به آن نسبت داده شود
شکست و نومیدی اسطوره یی است .امید نومید در شکست مطلق می سراید و تقدیر پاسخ منفی اوست.او ابتدا پاسخ می دهد زیرا پاسخش ر ا خود می داند و آنگاه می پرسد .زندگی شاید همین باشد ,یک فریب ساده و کوچک .
او به خاطر خطر خطا می کند و خطای شکست را می پذیردو داغ آن برای همیشه بر چهره اش می ماند
مار قهقهه حرف آخر اخوان را زد .او که در این سال های آخر حرف تازه یی نداشت اما در آغاز,در شعر زمستان
و در پایان و تنها در این شعر مار قهقهه ی یک دوران را آشکار کرد .گیرم که شاعر شکست آن دوران بود و به هر دری می زد در پی چاره یی بل به تکرار زبونی شکست و بیان نومیدی از زبان امید که در رویکرد به شعر نیما هم شکست و به خانه ی کهن شعر خراسان باز گشت
نادری پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
یکبار من خسته گی را در او جستم ...او با خسته گی آغاز کرد و خسته گی او را تا پایان راه برد و به فرسایش رساند .شاعر شکست ,شاعر دل با گرانی,و هراس و واهمه نیز بود
ما خسته ایم آخر
ما خوابمان می آید دیگر
ما را به حال خود بگذارد
از سخنانم در رادیو جمعه نیو یورک .مهر ١٣٦٩
...به عنوان درکی از تاریخ اما اندیشه های غرور آمیز اخوان با ارزش هاو راه های ایران باستان و با واقعیات تاریخی در تقابل است و در نه آگهی از آن که تاریخ ایران برای ایجاد یک تعصب فرهنگی و به نفع طبقه ی حالم تحریف شده است .با این وجود شعر اخوان یاد آور مقاصد  شریف و رنج های صمیمانه ی هنرمند در دوران زد هنر است .
اخوان در تداوم سنت ها ,احمد کریمی حکاک,ترجمه فرامرز سلیمانی,
کلک, شماره ٦,شهریور ١٣٦٩,ص ص ٦٠-٦٢
این قسمت را مجله کلک و همچنین ویراستار کتاب نگه غروب کدامین ستاره,یاد نامه مهدی اخوان ث الث ,بوذرجمهر ١٣٧٠
حذف کرده بود
و لی صدای غمگین شاعر هنوز به حول و هراس در دالان بی انتهای تاریخ می پیچد. امید نومید در شکست مطلق می سراید اما شعر شکست او لحنی اعتراض آمیز هم دارد و تقدیر پاسخ سنتی و منفی اوست پس او ابتدا پاسخ می دهد و آنگاه می پرسد که
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده کوچک
و پس آنگاه
قاصدک
ابر های عالم شب و روز
در دلم می گرید
---
کتاب ها
:
ارغنون
زمستان
اخر شاهنامه
از این اوستا
زندگی می گوید اما
در حیاط کوچک پاییز در زندان
دوزخ اما سرد
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
گزینه شعر ها

مهدی اخوان ثالثMehdi Akhavan Sales
A*SH*N*A

















گر زرّی و گر سیم ِ زراندودی ، باش.
گر بحری و گر نهری و گر رودی ، باش
در این قفس شوم ، چه طاووس چه بوم ،
چون ره ابدی است ، هر کجا بودی ، باش

آخر شاهنامه





 تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم



+محمد حقوقی : مهدی اخوان ث الث ،شعر زمان









بحر طویل 














اخوان ثالث

گل
--------------
همان رنگ و همان روی

همان برگ و همان بار

همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز

همان شرم و همان ناز

همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار

همان جلوه و رخسار

نه پژمرده شود هیچ

نه افسرده ، که افسردگی روی

خورد آب ز پژمردگی دل

ولی در پس این چهره دلی نیست

گرش برگ و بری هست

ز آب و ز گلی نیست

هم از دور ببینش

به منظر بنشان و به نظاره بنشینش

ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش

مبویش

که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند

مبر دست به سویش

که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند

نو خسروانی
١
آب زلال و برگ گل بر آب
ماند به مه در برکه مهتاب
وین هر دو چون لبخند او در خواب
٢
کسی در زمستان این شگفتی نشنید
آن مرغک آواز بهاری می خواند
بو یت اگر نشنید پس رویت دید
٣
گل از خوبی به مه گویند ماند ماه با خورشید
تو آن ابری که عطر سایه ات چون سایه عطرت
تواند هم گل و هم ماه هم خورشید را پوشد
...

No comments:

Post a Comment