Wednesday, January 9, 2013

A*SH*N*A:ASGHAR VAGHEDIاصغرواقدی


اصغر واقدی 
زاده ی ١٠ اسفند ١٣١٩ کرمانشاه
اول مارچ ١٩٤١
فوق لیسانس ادبیات فارسی و آموزش
با اصغر واقدی در سال ۱۹۹۲ در مانت کلر کالج نوجرزی شب شعر مشترکی داشتیم که در پایان از یک دو تن از نو آمدگان هم خواستیم برای حاضران شعر بخو انندو این برای برگزارکننده گان برنامه ما ن خانم فرانک و دکتر محمد زمانی چندان خوشایند نبود و به ما اعتراض کردند که البته حق هم با آن ها بود  جلسه بزرگداشت واقدی و من در نشست بزرگتری در خانه دوستمان بهمن مقصودلو با حضور شاعران و نویسندگان و سینما گران و دیگر هنرمندان ادامه یافت و خاطره یی خوش و ماندنی بر جای گذشت  
:
کتاب ها : 
  جرقه
آواز عاشقان قدیمی  
تماشا و حیرت
شعر و شکوفه برای کودکان 
.
غزل عاشقانه 
به ما اجازه ندادند 
که شعر عاشقانه بگوییم 
به ما اجازه ندادند مهربان باشیم 
میان میکده با گریه های پنهانی 
شب مکررمان را به روز  آوردیم 
و در پناه درختان و در پناه سکوت 
قدم زدیم در این جاده های طولانی 
به ما اجازه ندادند 
که در عزیز ترین لحظه های بی خبری 
به پا س خاطر دل هایمان که خاموش است 
به عاشقانه ترین روزها بیاندیشیم 
و پر کنیم فضا را ز عطر خاطره ها 
و شهر خفته و بیمار را 
به چلچراغ غزل هایمان بیاراییم 
تو ای زلال ترین چشمه نوازش و مهر 
که با شکوه تر از روز های پاییزی 
میان ما شب طولانی زمان جاری ست 
تو خوب می دانی 
که سال های جدایی به ما چگونه گذشت 
هنوز در دل این کوچه های خاطره خیز 
طنین زمزمه عاشقانه می پیچد 
و ذهن پنجره از انتظار لبریز است 
تو ای نهایت خوبی ! چگونه باید گفت ؟
که این زمانه نفرینی 
که این هوای غبار آلود 
که این فضای شناور میان آتش و دود 
و روزهای سیاه گرسنگی  هرگز 
به ما مجال ندادند 
به عاشقانه ترین لحظه ها بیاندیشیم 
-کرمانشاه ،تیر ٤٧-
ای کولی آواره ای خنیاگر غمین 


بیا آواز تلخت را برای کوهها تکرار کن, تکرار
بیا با رودهای پیر نجوا کن
بیا و سر به زانو گیر
بیا و گریه کن با یاد گل هایی که دست باد پرپر کرد
بیا و دشت را یا چشمه ی چشمت نوازش کن
و بر گور هزاران لاله ی وحشی نیایش کن
بیا ای عاشق گل های سرخ و دشت های سبز

غروب و خلوت پرهیبت صحرا و کوهستان
غروب و سایه های وهم،گورستان!
غروب و پچ پچ آرام گندمزار
غریو باد وحشی در درختستان

تو ای خو کرده با صد تاول چرکین
سرود زخم های کهنه را تکرار کن، تکرار
بخوان شاید برانگیزی
هزاران روح خواب آلوده را در شهر سنگستان
بخوان ای کولی بی همسفر،
ای عابر تنها
بخوان ای با همه بیگانه،
آواز غریبت را

صدای رعد میآید
صدای ریزش باران
صدای گام های نور
صدای ریزش یخ های قطبی در بهاری دور

صدای کیست اما اینکه می خواند:
برادرهای من با بادها رفتند
برادرهای من از یادها رفتند
برادرهای من،
آن نازنین شمشادها رفتند!

اصغر واقدی



No comments:

Post a Comment