Saturday, November 3, 2012

FZ POEM




۱
پنجره آغوش می گشاید بر باغ
در هوش او
کمان می گیرد رنگ
تو همان غزلی
که در لحظه ی توفان
بر لبان غروب
رسم عاشق شدن را
شعله می زند
پنجره
در آتش
آغوش می گشاید

۲
اقلیم شبح
ستون دود
بی آتش و آتشدان
برق نگاه تو
که در بیشه
با آفتاب سر می زند
پنجره آغوش می گشاید بر باغ

۳
هجوم واژه ها
دفتر عشق را به آغوش دارد
باغ در آینه ی چشمانت
آتش می گیرد
و رقص شعله ها
به اوج می رسد
پنجره
در آتش
آغوش می گشاید

۴
به بیداری شب
دم بی تاب
در نفس عشق
تنها نام تو را
دهان می گشاید
مه می گیرد سراسر پنجره را
که سراسر
مه می شود
پهلوی شب

۵
در جشن باغ
میان دو سکوت
دنیای هم می شویم
در گره
تا
گره
به ریشه و دار
سایه هامان
شب را گره می زند
پنجره را گشوده دار
به باغ
در دنیاهامان

۶
پنجره را بر باغ می گشایم
این موج
که بر من آغوش آب می گشاید
مرا تا کجا
باخود می برد
این موج ساده
این موج
که بر او آغوشم راگشوده ام
آبی
تا جشن دستان موج
در رقص آبی
پنجره
در آتش
آغوش می گشاید
زهره خالقی و فرامرز سلیمانی

No comments:

Post a Comment