Thursday, September 6, 2012

ناپیدایی ی ناباور دوست-۴

هنوز آبش می دهم 
نه به امید میوه های خورشیدی ش 
بالیدن من ست 
به لیفه هایی که خواهندم بست 
بران به راه می شوم 
همه روز 
استماع بند دامم در بفت 
صرفه در آن پرده های زر 
که عقده ی عقیقم 
حلقه ای ار گداخته های همین سماع
و  هر روزه در لفافه ی خویش 
- این کمان حلاجی 
- کی رود از فراز سر ،،ستون ابد 
هفتگل 
 بهار ٨٣ 
٤
سیروس رادمنش همچون دیگر شاعران موج ناب از چشم سوم می بیند ،حتا وقتی به روشنایی صبح و لحظه ی فانوس اشاره دارد - در نا امیدی هاش - نگاه شاعر موج ناب،فرای سا ده گی های روزمره و تصویر های عینی ، نگاه گستره های ناب بی منتهاست که به چشم جهان ما بیداری می بخشد و بیداری لحظه ی آرایش دوباره ی جهان است.
وقتی از خروش می گویی
چون ما بگو
که چشم جهان را
 بیدار کرده ایم
هرچند تا روشنا ی صبح 
بر برج هر لحظه فانوس باید نهاد
تکیده ایم اماوقتی از خروش ما می گویی
چون ما بگو
خروشان
در گلوی رشد
-جزوه ی شعر ١٣٥٨،ص ٣٣
رادمنش مولفه ها و ظرفیت های ویژه ی مدرنیز م ،آونگاردیز م و سور رالیزم را در شعر ناب می بیند آنجا که در خاموشی و خیره گی به زبان و دستاورد های آن می رسد و از گفتار و روزمره گی دوری می گیرد و در تصویر و ایجاز به گونه ی موج های تازه تجلی می یابد تا به ابهامی راز آلود بیانجامد یا که در کار کشف آن باشد .بدین گونه واژه ها و زبان ،شکل دیگر تصویر است همان گونه که راد منش هم بدان اشاره دارد .اشارات او در زبانی این سا ن بر ابهام شعرش می افزاید و چشم ها و ذهن های معتاد و معمول و متوسط را به خشم و دشنام می آورد اما واکنش های سا ده انگارانه در برابر شعر سیروس رادمنش و موج ناب همانند واکنش در برابر دیگر حرکت های مدرن و فرامدرن شعر امروز ایران رنگپریده و بی دلیل و منفعل و مایه ی شرم و خجلت می نماید خاصه آن که نخواندن آنان
و بی مایه گی منبع بیشتر این ها باشد.
سایه ی پنجه سا ی پیچک بر کوبه ها می بینم
دربازه باز می کنم
مشعل هایی از آب های بی شکن
آجین از فراموشی می شوم
خواب روان گردان شاعر این ها  را از ارتفاع و بر زمین می بیند و ساده می انگارد . بر بالین خواب ترانه سر می دهد و سرگذشت راز هایش را در رازواره گی سر گذشت ها می گوید و می گذارد و می گذرد .رادمنش در حرکت است که دمی در سکون و تسکین می گذراند و در گذر از گذر ها آرامش می گیرد .شاعر تناقض های زندگی سرشار گذار از خانه های اندوه و مرگ به مرگ اندوهی می سراید
از ارتفاع لاشه ام
چرخ کرکسان پیر
لذت بخش این انجام را همواره
دلپذیر تر می کند
که در خواب های بی سپیدی دل
آویزه ی ترانه یی
ستون از خون می گسترد
نمی داند ستاره عاقبتم
دیرگاهی از خاطر راز هایم
گذشته است .
سیروس رادمنش همچون هرمز علیپور مرگ اندیش است.
مرگ در پی شکا ر واژه ها و شعر و آن هاست . در چنگال مرگ است که صنعت پیچیده ی  شعر با حقیقت ساده و ساده گی در هم می آمیزد . این مرگ است که می گوید و شاعر تنها در اندوه نشسته است .مرگ شیون دارد . مرگ آن بالا چرخ می زند .مرگ از خاطر راز های شاعر می گذرد .مرگ تصویر عمده و گسترده ی شاعر را از زندگی می سازد  آن جا که حضور مخاطب و معما به غیاب آوا می انجامد که به یک معنا ، آری معنا ، غیاب مولف و متن اوست .
با دلی سرشار
که دشت را زیبا به مرگ می کند
در وزش های لال و
در گوش های رمنده ی اسبی کج زین
خواهم آمیخت
مرگ مدا م ،حضور مدا م شاعر است که جهان را و دشت را زیبا می کند .این زیبا را این جا شاعر با دل و جانی سرشار پذیرا شده است .زیرا که مرگ را زیبا می بیند ، و که مرگ ، او را زیبا می کند تا که زیبا می شود
دوزخ که دایه ی روح است
چون بنا ت خویش
فراهم آورد
من روح بر بلندای موج می برم
همه ی رنگ ها آذرخش رنج ها را
خجسته نا پیدای ناسو دنی ها در لمعات
گرم تفاوتی از تو نیست
چیستم در تو
گرمای نا هوشیوار بی جهان و در جهان
هماره چیستم در جنین تو ...
بر تختا ن صبحگاهی اکنون ببین
افروغ خاموش تر عطری
از ریخته ها  تر
مژگان می زند
 بر مد پا ننشسته ی مه
-شعر:  اونامونو
اما شاعر شکل دیگر جهان را دارد می جوید یعنی که دم از تغییر جهان می زند یا که می خواهد به پا خیزد و ساکت و سکون را بر هم زند و بر مد پا ننشسته ی مه را برای همین می گوید که مثل رستاخیز اوست در معنا و تن. می گوید چیزی را نمی بیند در وهم است گویا و یا چیزی در میدان بینایی شاید نیست . و پا ننشسته کیست؟ شاعر است یا که مه -مد مه -،یا شاعری که جامه ی مه یا زبان - بر تن دارد و به میدان مه پا می گذارد تا با تعریف دیگری از جهان ، جهان دیگری را طرح زند و راز گشایی شاعر در تن دادن به راز ، خاموش و پیچیده و مرموز می ماند .
رادمنش در خاموشی ناب زیست و خاموشی ناب را -مه آلود به تعبیر و تغییر کشید.او ناب ترین ناب گرایان بود و
 ما ند . و برای همین بود که هرگز از پا ی ننشست،هر چند که به ظاهر در سکوت زیست.
به چرخشی کوتاه
ببین که مرده ام بر اسب
با نفس هم
خشکیده در بو ی خیس یال
گاو زبانی بر اسبم بگذار و گو رم را
بپوش از سم های پیگرد
از شانه های تکیده رو بر گیر
نگو کیستی
از گردونه می دانم
که تاریک می کند
نام های روشن کوتاه را
از غبار پلکم می شناسم
جهان چه بود
جز ارابه یی که دنبال می کند
-شعر : مرده بر اسب
از : معماری غریب زیبایی
در شعر سیروس راد منش و موج ناب
باز نگری: تابستان ١٣٩١/٢٠١٢
ادامه دارد 
...

No comments:

Post a Comment