Tuesday, November 29, 2011

LETTER TO FRIEND

Each time mailman rings the bell,I lose my shoes for happiness.I am not myself.
Mohammad  Ali Shakibai:I do not touch the sea until you come
from poem-letter 20
Dastansara,Shiraz,Iran 1390
Tr;Faramarz Soleimani

شکیب و شکیبا شده بود خط به آتشی که در او اوفتاد فرای مرز های تن جا و به جا و نامه چاره ی گم شدن ها بود در
دریای غر بت.از گم شدن که گفتیم گم شد بعد جارچی در شهر جادو جار زد که او گم شده است.به دریا دست زد و آمد بعد جارچی در شهر جادو جار زد که او آمده است بر سر قرار و گم شدن شایعه بوده است. 
وقتی که واژه باشد همیشه همه هست گیرم که شاعر چهار پایه اش را می آورد و سه پایه اش را با رنگ و روغن و بوم و قلم تا شعرنامه یی تازه بنویسد یا دورمی فا سل لا سی را با سوت می زند و با کلید سل کوک می کند  در بن درخت یک مقدار اسم و رسم آلمانی را هم جور می کند  از فتح ا له خان و دیگر سران قبیله اجازه می گیرد و بی پروای سانسور کتابش را با آداب کتابت محشور می دارد 
اس و اساس قضیه اینست که در رویا یا بیداری که شکل دیگر رویاست چشمانت باز باشد و بنویسی .بعد  اگر شعرنامه ات را خواندی و یکی بیهوده به به گفت یا تمام نشده دست زد بدانی که حریف دارد لاف می زند و اینکاره نیست.آخر چگونه وقتی هنوز کتا ب به پایان نیامده به به می گویند.؟ دستگاه سه گاه و چهار مضراب دشتی  که نیست 
شاپور جان لطفآ بگو کتاب  به دریا دست نمی زنم تا بیایی به پایان امده یا هنوز داری عاشقا نه مینویسی ش؟
من که ساده گی رامثل تو  از لبان تو آموخته ام تا این جای خط آتش گرفته ام 
خودت چطور؟ حالا باید منتظر برگردان آلمانی هم بود یا گذاشتن ساز و آواز .
این نامه را توی فایل خودم می گذارم تو به آن دست نزن تا بیایی
در راه ویرجینیا بیچ  ،۲۹ نوامبر ۲۰۱۱
پس نوشتا:PS
کجا و کی در لبخندهای عاصی  باد بیابمت یا در فلامنکو برای بیدها ؟
  

2 comments:

  1. LETTER TO FRIEND نامه به دوست IS A COLLECTION OF LETTERS TO REAL OR IMAGINARY FRIENDS TO TALK OF ART AND LITERATURE,LOVE ,LIFE AND BEING.--FS

    ReplyDelete
  2. 59 minutes agoMohammad Ali Shakibaei
    فرامرز جان سپاس. من چند کلمه نوشتم در جواب و خواستم که در همانجا پست کنم، که از من رمزی می خواست، نمی دانم موفق شدم یا نه، بهرحال من آن را برایت همین جا می آورم.
    می بوسمت
    شاپور

    فرامرز جان سلیمانی را قربان می روم
    که جنس کلمه هایش را من همیشه دوست داشته و دارم. و مرا به ناکجاها که نمی برد. نازنین ام، احساس می کنم که این شعر-نامه ها دیگر تمام شده باشند. و ادامه ای نخواهند داشت. از طرفی ادامه ی آن ها، یعنی خودم را تکرار می کنم. حالا شاید هم آن حسّ نامرئی مرا مجبور کند که به ادامه ی آن ها اندیشه کنم. البته اگر چیزی برای گفتن باشد. برای خودم این یک فضای تازه ای را دربردارد. فضایی که با لبخندهای عاصی باد قابل مقایسه نیست. هم زبان،و هم فضا. شاید ادامه ای از آن ها را در فلامینکو برای بیدها بتوان تعقیب کرد. و امّا شعر-نامه ی خودت که مرا واقعن تکان داد. مرا به فکر برد. هنوز دارم به چرخش کلمه هایت فکر می کنم. و زیباییِ خاصی که از جنس خودت است. و مرا هم سرشار می کند. دوازده تا شعر-نامه را خوانده ام و در استودیو دوستان لطف کردند و موزیک هایی هم برای متن ها انتخاب کردند و ضبط شد و در آینده ای نزدیک بدستم می رسد و یکی را تقدیم حضورت می کنم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. حرف های تو نازنین برای من بسیار مهم است و من هنوز که هنوز است از تو می آموزم. چون که جنس کلمه های تو را من دوست دارم و این را من بی تعارف می گویم. چه در شعرهای خودت و چه در ترجمه هایت و چه در نوشتن هایت. خوانش خاصی طلب می کند. و من وقتی در کلمه های تو نفس می کشم، بال می گیرم. آنوقت هست که خودم را پیدا می کن

    ReplyDelete