Monday, October 3, 2011

O'DAY از شعرهای رندان


collage:moj
.
غروب آمدم بیرون تو و بعد عصر شد
و شیپوری ها زیر دست و پای ماشین ها له شدند
پل زانو زد و موج کمی کناره گرفت 
و آفتاب با آواز های آبی آفتابی شد 
هوای روشن روز از گلوی زمزمه بر خاست
هوای روشن روز شد 
غروب که از تو آمدم  بیرون دست صدایت را گرفتم 
کمی در خیابان گرداندم 
وقت  آتشبازی ترسیدیم و در آغوش هم بودیم 
صدایت می لرزید و شاید هم می ترسید 
صدایت را سخت به خود فشردم
و دیدم که در من بودی 
دست هامان یکی شده بود 
وقت یکی شدن تنهایی مان
پیش از افتادن غروب 
بعد عصر شد  

فرامرز سلیمانی 

     

2 comments: